اين مقاله با رويكرد نظري و تحليلي، برخي از ويژگي هاي نوشتاري تورات، انجيل و قرآن را بررسي كرده است. ابتدا بحث كلمه، كلام و انسان كامل (واسطه دريافت كتاب آسماني) و پس از آن، بحث كتاب و تأويل آن مطرح مي شود. سپس مباحثي مانند انسجام و يك پارچگي، وحي يا الهام، تدوين كتاب مقدس و قرآن كريم، سبك نگارش، تدوين كتاب هاي جانبي، برتري قرآن بر كتاب مقدس، تحريف قرآن و كتاب مقدس، حجيت و اعتبار، و اوصاف قرآن و كتاب مقدس از نگاه آيات قرآن مطرح مي شود. در اين مقال، تلاش شده است كه مطالب به صورت تطبيقي، و به اختصار، بيان شود.
كلمه(لوگوس)، انسان كامل(آدم عليون)، كتاب، تأويل، تحريف، تدوين كتب مقدس و حجيت و اعتبار.
در طول تاريخ، خدا به وسيله پيامبران از آدم عليه السلام تا خاتم صلي الله عليه وآله، با بشر سخن گفته[1] و اين، سنتي است جاري كه آيات قرآن كريم به آن اشاره دارند.[2] پيامبران پس از فهم وحي و سخن خدا، مأمور بودند كه با مردم براساس ظرفيتِ فهمشان صحبت كنند. بنابراين، كلام خدا بايد به گونه اي به مردم القا شود كه همه آنها بتوانند از آن استفاده كنند. ازاين رو، كتاب هاي آسماني كه وحي الهي را دربردارند بايد سطوح معنايي مختلفي داشته باشند تا براي همه مردم قابل استفاده باشند. ازآنجا كه پيامبران يك كلام را با توجه به شرايط زمان و مكان، به صورت هاي گوناگون و با سطوح مختلف بيان كرده اند، به يقين در كتاب هاي آنان اشتراكات فراواني وجود دارد. بنابراين، همه پيامبران، كتاب هاي پيشينيان را تصديق و تأييد مي كردند.
به عقيده مسلمانان، خدا قرآن را بر پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نازل كرده است و همه واژگان آن، وحي الهي است. يهوديان نيز تورات را وحي الهي مي دانند و به عقيده مسيحيان، خود مسيح، وحي الهي است و اناجيل، شرح حال اويند. در اين نوشتار برآنيم كه به ويژگي هاي كتاب هاي آسماني، نگاهي مختصر داشته باشيم. از اين رو، ويژگي هايي مانند كلام بودن، كتاب بودن، تأويل، انسجام، وحي يا الهام بودن، تدوين كتاب، سبك نگارش، تحريف، اعتبار، و اوصاف تورات، انجيل و قرآن از ديدگاه آياتِ قرآن، بررسي خواهند شد.
آياتي چون "مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ"(بقره:253) دلالت بر وقوع تكلم خدا با برخي از انسان ها دارد و اين تكلم، مجازي و تمثيلي نيست؛ يعني خدا واقعاً با برخي انسان ها سخن گفته است. در قرآن، به اين ارتباط «كلام» گفته مي شود.
كلام خدا كه مخصوص پيامبران و رسولان بوده و دربردارنده اخباري است از روح، فرشتگان، شيطان، لوح و قلم، و ...، حقيقي است و امور حقيقي را بيان مي كند، نه اينكه مجازي و تمثيلي باشد؛ زيرا آيات قرآن و گفتار پيامبران پيشين، ظهور دراين دارند كه گويندگانشان از اين سخنان، اراده مجاز و تمثيل نكرده اند. بنابراين، سخن گفتن خدا با پيامبران، امري است حقيقي كه همان آثار سخن گفتن بشري بر آن مترتب مي شود.[3]
خداي متعال با كلام و تكليم، به برخي از افعال خود اشاره مي كند؛ مانند: «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسي تَكْلِيماً»(نساء: 163) و «مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ»(بقره:253). اطلاق اين دو آيه، با آيه «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ»(شوري: 51) تفسير مي شود؛ يعني خدا به گونه هاي مختلف و به صورت حقيقي با بشر سخن گفته است؛ زيرا اگر كلام خدا حقيقي نباشد، استثناي «الّا وحياً» حقيقي نمي شود و وحي الهي، غيرحقيقي تلقي مي شود. بنابراين، اصل كلام و سخن گفتن خدا با انسان، قطعي است. البته كلام الهي محدوديت هاي كلام بشري را ندارد و براي بيان آن به حنجره يا چيزي شبيه دستگاه كلامي بشري نياز نيست.[4] همچنين وضعي و اعتباري نيست؛ زيرا خدا شبيه مخلوقات نيست: "لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء"(شوري: 11). آنچه كلام خدا و انسان را به يكديگر شبيه مي كند، خواص و آثار كلام است كه هردو، مانند هم اند. پس از اينكه دانستيم اصل كلام و سخن گفتن براي خدا ثابت است، اين پرسش مطرح مي شود كه حقيقت كلام الهي چيست و چگونه محقق مي شود. پاسخ اين است كه كلام الهي، مانند ساير افعال خدا همچون زنده كردن، ميراندن ، روزي رساندن، هدايت و پذيرش توبه، از صفات ذاتي نيست.[5] اين فعل الهي، بالاترين مرتبه حكمت و صدق و حقيقت، و اعتدال و انسجام است و برتر از قدرت بي كران او، قدرتي نيست تا سخن او را تغيير دهد.[6]
خدا براي سخن گفتن با انسان و نماياندن خود، در كلمات تجلي مي كند؛ يا به صورت عام[7] و يا به صورت خاص، مانند عيسي بن مريم عليهماالسلام.[8] بنابراين، مي توان نتيجه گرفت كه كلمه، تنها بر قول و سخن و گفتار صدق نمي كند، بلكه درباره اشياء نيز مي توان اصطلاح كلمه را به كار برد. البته اقوال نيز خارج از اشيا نيستند و مفهوم شيئيت بسيار گسترده است. از سويي، كلمات، شامل همه موجودات مي شود؛ زيرا آنها مظاهر حق اند و درباره وجود او سخن مي گويند. با توجه به اين نكات است كه جهان آفرينش را كتاب حق تعالي مي خوانند.
البته در قرآن، كلام يا تكليم فقط درباره انسان به كار رفته، ولي اصطلاح كلمه يا كلمات، درباره غيرانسان آمده است.[9] انسان كامل، به مثابه صادر اول، بالاترين كلمه خداست و واسطه دريافت كلام خداست. بنابراين، اشاره اي كوتاه به بحث انسان كامل خواهيم داشت.
انسان كامل، مظهر اسم جامع «الله» است و ازاين رو، بر تمام عوالم وجود، حاكميت دارد. به دليل اينكه تمام عوالم وجود، كلمات تامه خدايند، كتاب اويند و انسان كامل، كتابي است كه همه اين كتاب ها را در بردارد؛ زيرا او نسخه عالم كبير است.
«و الانسان الكامل الجامع لجميعها (عوالم)، اجمالاً في مرتبه روحه وتفصيلاً في مرتبه قلبه عالم كلي يعلم به الاسم الله الجامع للاسماء»[10] و «يجب أن يعلم، أنّ هذه العوالم كليها وجزئيها كلّها كتب ٌ الهيه لاحاطتها بكلماته التامّات... أم الكتاب... الكتاب المبين... والانسان الكامل كتاب جامع لهذه الكتب المذكوره لانّه نسخه العالم الكبير».[11]
اصل و مبدأ تمام مراتب خلافت الهي، صورت اسم اعظم و عين ثابت و مظهر تام وتمام حقيقت محمديه است كه به حسب اصل ذات و حقيقت، واحد است؛ اما فروع متعددي دارد كه به اقتضاي هر زمان، يكي از پيامبران و اوليا در عالم شهود تجلي مي كند. البته كامل ترين تعيّن حقيقت محمديه، حضرت محمد صلي الله عليه وآله است.[12] انسان كامل كه در زبان عارفان به حقيقت محمديه معروف است، خود در هر زماني تعين خاصي داشته است. همه پيامبران با وجود اختلاف درجات، تعين هاي مختلف حقيقت محمديه اند. به اين دليل كه اسما و صفات خدا ازلي و قديم اند، انسان كامل نيز قديم و ازلي است. از ديدگاه شيعي، پس از حضرت محمد صلي الله عليه وآله، امامان معصوم عليه السلام حامل اين حقيقت اند.
خلاصه اينكه انسان كامل، مظهر كلمه «كن» الهي و كلمه بي واسطه حق و صادر اول است، كه از آن به عقل اول تعبير مي شود. او تمام مراتب حق را داراست و مي تواند مثل او در عالم تأثير بگذارد. البته تمام كمالات انسان كامل به اذن الله است و او به طور مستقل، از خودش چيزي ندارد؛ بلكه فقر مطلق است.
لوگوس واژه اي يوناني است به معناي گفتار، سامان دهي، نظم عقلاني، بيان عقلاني، تبيين، عقل، كلمه و ...[14] كه درميان نوشته هاي فلسفي يوناني معروف بوده است. لوگوس به مثابه «كلمه خدا»، با تمام تجلياتش، در متون الهياتي يهود و مسيحيت در دوره هلنيستي ظاهر مي شود. حكمت سليمان و فيلون، ازجمله منابع يهودي، و انجيل يوحنا، ازجمله منابع مسيحي دراين باره اند. در ادامه، لوگوس در مسيحيت همان پسر خدا يا مسيحا (لوگوس متجسد) مي شود. لوگوس (كلمه خدا) در كتاب مقدس يهوديان، به مثابه تعليم الهي (يعني واسطه وحي و هدايت)، واسطه خلقت است و در مقام ابزار كنترل طبيعت ظاهر مي شود. كلمه پروردگار، در مزاميرِ 119، با تورات يكي دانسته مي شود. در نه باب اولِ امثال سليمان، اوصاف كلمه يا تورات به حكمت نسبت داده مي شود. درواقع، تورات و حكمت در كتاب هاي اپوكريفايي بن سيراخ و حكمت سليمان يكي اند.[15] در مسيحيت نيز لوگوس از همان منابع كتاب مقدسي و رِبَّني (منسوب به رِبّي، يعني عالم يهودي) ريشه گرفته و اين براي نشان دادن شباهت هاي لوگوس يهودي و مسيحي كافي است. تفاوت لوگوس در مسيحيت اين است كه لوگوس در مسيحيت متجسد شد.[16] لوگوس يا كلمه الهي در مسيحيت، در همه چيز و همه جا حاضر است؛ به واسطه اوست كه مخلوقات حيات و نور مي گيرند و به سبب وجود اين كلمه است كه شناخت خداوند ممكن مي شود.[17] اين توصيف از كلمه، شبيه حقيقت محمديه در اسلام است و همان گونه كه در دوره اي از تاريخ، كلمه در عيسي عليه السلام تجسم يافت، در دوره اي ديگر، حقيقت محمديه در قالب حضرت محمد صلي الله عليه وآله تجسم پيدا كرد. اين نور انقطاع ندارد و تا امام عصرعجل الله تعالي فرجه الشريف جريان دارد و او اكنون نماد حقيقت محمديه است. بنابراين، شايد بتوان گفت كلمه الهي و حقيقت محمديه، دو اسم از يك واقعيت را تشكيل مي دهند.[18] انسان كامل در عرفان يهودي آدم عليون[19] (يعني انسان متعالي) يا آدم قادمون[20] (يعني آدم قديم) ناميده مي شود.[21] آدم عليون، مظهر تمام سفيرا ها[22] در عالم است.[23] سفيراها، مثال معنوي كلام خدا (همه آموزه هاي كتاب مقدس، به ويژه ده فرمان) به شمار مي روند.[24]
چنان كه ديده مي شود، در يهوديت نيز همانند اسلام، بحث كلمه (لوگوس) با انسان كامل عجين است؛ همان گونه كه در مسيحيت نيز چنين است؛ با اين تفاوت كه در مسيحيت، يوحنا به كلمه تشخص داده و آن را شخصي مي داند كه در پيكره يك منجي، گوشت و پوست به خود مي گيرد و تجسم مي يابد.
آنچه از اين مباحث به دست مي آيد، از اين قرار است:
1. خدا با انسان سخن گفته و اين، سنت جاري او از آدم عليه السلام تا خاتم صلي الله عليه وآله بوده است؛
2. سخن گفتن خدا با انسان، حقيقي بوده است، نه مجازي و تمثيلي (البته در كلام الهي روش مجازي و تمثيلي به كار رفته، ولي اصل بر حقيقي بودن است و خلاف آن دليل مي خواهد)؛
3. كلام و كلمه خدا از سنخ كلام بشري نيست، بلكه فقط آثار و خواص كلام بشري را دارد؛
4. كلام خدا، يعني فعل الهي، شامل تكوينيات و غيرتكوينيات مي شود؛
5. مصداق اتمّ اين كلام، انسان كامل است كه واسطه فيض خداست؛
6. كلمات خدا، به صورت كتاب تشريع و به صورت الفاظ و كلمات، در كتب كتاب هاي گذاشته و در قرآن ظهور و بروز يافته است؛ بنابراين، خدا داراي دو كتاب تكوين و تشريع است.
كتاب بر وزن فعال، به معناي مكتوب، يعني نوشته شده است. به دليل آنكه قراردادها و دستورهاي الزامي با نوشتن به مرحله قطعيت مي رسيد، واژه كتاب و كتابت به معناي هر حكم واجب يا هر سخني كه نقض پذير نباشد، به كار مي رود. به همين دليل، قرآن كه كلام الهي است و نقض پذير نيست، كتاب ناميده شده است.[25] البته دراصل، كتاب به صفحه هايي گفته مي شود كه به وسيله خطوط و سطور چاپي يا غيرچاپي، معاني را در خود ضبط و ثبت كرده اند؛ ولي چون ملاك كاربرد اسامي، اغراض و غايات آنهاست، مي توان در اين مورد نيز توسعه داد و هر چيزي را كه معنايي ثبت مي كند هرچند كاغذ و قلم و مانند آن نباشد ـ كتاب ناميد. بنابراين، ما در قرآن نمونه هايي را مي بينيم كه كتاب مصطلح نيست، ولي به آن كتاب گفته شده است؛ مانند آنچه در ذهن و قلب انسان وجود دارد.[26] آيه "بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ" (عنكبوت:49) اشاره به قرآن دارد.
در قرآن از سه نوع كتاب، نام برده شده است:
1. كتاب هايي كه بر پيامبران عليه السلام نازل شده و در بردارنده شريعت اند.
2. كتاب هايي كه اعمال خوب يا بد بندگان را ثبت و ضبط مي كنند. اين قسم خود اقسامي دارد: قسمي مختص هر انساني است و ديگري كتابي است كه اعمال امت ها را ثبت و ضبط مي كند. اين قسم، تقسيم ديگري براساس افراد خوب و بد دارد و آن، كتاب ابرار و فجار است؛
3. كتاب هايي كه جزئيات نظام وجود و حوادث در آن ثبت و ضبط مي شود و خود بر دو قسم است: كتابي كه در آن تغيير و دگرگوني راه ندارد، به نام كتاب مبين و لوح محفوظ، و كتابي كه دگرگوني و محو و اثبات در آن وجود دارد، به نام كتاب محو و اثبات.[27]
از آيات قرآن[28] استفاده مي شود كه جايگاه اصلي و اوليه كتاب آسماني جايي است فراتر از عقل ها، كه از آن به «أم الكتاب» و «لوح محفوظ» تعبير مي شود. تعبير ام الكتاب (كتاب مادر يا مرجع) به اين دليل براي آن به كار رفته است كه كتاب هاي آسماني از آن استنساخ[29] شده اند. دو صفت علي و حكيم در آيه 4 سوره زخرف، جايگاه اصلي اين كتاب را فراتر از عقل بشري معرفي مي كنند؛ زيرا عقل چيزي را كه از مفاهيم و الفاظ و مقدمات تصديقي مترتب بر يكديگر تشكيل شده است، درك مي كند و آنچه را كه فراتر از مفاهيم و الفاظ، و بدون اجزا و فصول است، نمي تواند درك كند. بنابراين، اوصاف يادشده اين نكته را مي رسانند كه «كتاب» در لوح محفوظ، نزد خدا در جايگاهي بسيار بلندمرتبه قرار دارد كه عقل ها نمي توانند به آن برسند؛ بنابراين، در قالب قرآني (=قابل خواندن) عربي نازل شد تا در دسترس عقل ها باشد «إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»(زخرف:3).[30]
عارفان با استفاده از قرآن و احاديث، براي كتاب آسماني مراتبي همانند مراتب عالم در نظر مي گيرند. براساس هستي شناسي عرفاني، عالم ماده در ذوات و صفاتش، تنزل يافته عوالم بالاتر است[31] و به طور كلي، عالم تكوين داراي مراتب است. در اين مورد، اشاره به قصيده بسيار معروف ميرفندرسكي، خالي از لطف نيست:
چرخ با اين اختران، نغز و خوش و زيباستي ***صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي
اين بيت كه مطلع قصيده است، به مراتب طولي هستي، نفس رحماني، حقيقت محمديه، رحمت واسعه و كلمه «كن» اشاره دارد.[32] از ديدگاه عارف، چنين سلسله مراتبي كه در كتاب تكوين به چشم مي خورد، عيناً در كتاب تشريع نيز وجود دارد. كلام لفظي خدا كه در كتاب هاي آسماني و قرآن ظهور يافته ـ چون مطابق عوالم بالاست ـ اين مراتب را كه بطون ناميده مي شوند، داراست.
عرفا مراتب و بطون كتاب تشريع را كاملاً منطبق بر كتاب تكوين مي دانند. اگر عالم تكوين مراتبي چندگانه دارد، به همين سان و در برابر هر مرتبه اي از اين عالم، بطني از بطون كتاب تشريع قرار دارد. كتاب هاي آسماني و به ويژه قرآن، از اين مراتب طولي گذر كرده و به عالم حروف، كلمات و ماده رسيده اند.[33]
با توجه به وجود مراتب متعدد در عالم و در كتاب هاي آسماني، بحث تأويل آيات و اينكه علم تأويل از آنِ خدا و راسخين در علم است، پيش مي آيد و ديگر انسان ها، هرچه طهارت نفس پيدا كنند، به همان اندازه از كتاب هاي آسماني و قرآن مي توانند استفاده كنند.
از نزول كتاب در شب قدر، معلوم مي شود كه تمام قرآن يك باره نازل شده است. دربرابر، از آياتي همچون «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلي مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً» (إسراء: 106) روشن مي شود كه قرآن، نزول تدريجي دارد. آيات ديگر و روايات، نزول دفعي و تدريجي را تأييد مي كنند. بنابراين، قرآن دو نزول دفعي و تدريجي دارد و قرآني كه اجزا و سوره هايي دارد و زمانمند و مكان مند است، قابليت نزول دفعي را ندارد. بنابراين، نزول دفعي بايد به صورت بسيط و غيرمفصل و نزول تدريجي به صورت مفصل باشد. بنا بر قضاي الهي، امور داراي دو مرحله هستند. يكي مرحله اجمال و ديگري مرحله تفصيل. در شب قدر است كه امور اجمالي، تفصيل داده مي شود و قرآن نيز در اين شب، از حالت بساطت و اجمال به حالت تفصيل در مي آيد.[34] كتاب آسماني در اسلام داراي دو ساحت است و براي اينكه از ساحت اول و اجمال، به ساحت دوم و تفصيل برسد ـ همان گونه كه پيش از اين گفته شد، بايد انسان كامل آن را دريافت كند و نقش وي در اين زمينه بسيار حياتي است.
بنابر عقيده يهوديان، توراتْ ازلي و قديم است و نظام عالم بر آن استوار است و اگر تورات نبود، آفرينش صورت نمي گرفت. برخي بر اين باورند كه تورات دو هزار سال پيش از آفرينش عالم به وجود آمد. برخي ديگر بر اين عقيده اند كه تورات 974 دوره پيش از آفرينش جهان نوشته شده بود و در پناه ذات قدس متبارك قرار داشت.[35] تمام نوري كه خدا به بني اسرائيل بخشيده است، در تورات نهان است؛ توراتي كه تبلور و استمرار عرفاني وحي سينوي است. الواحي كه بر حضرت موسي عليه السلام نازل شدند، دو دسته بودند. الواح اوليه تورات و الواح ثانويه. در كتاب زوهر[36] آمده است كه الواح اوليه از درخت حيات صادر شده بود، ولي بني اسرائيل با گوساله پرستي خود نشان دادند كه شايستگي بهره گيري از آن را ندارند. بنابراين، حضرت موسي عليه السلام به فرمان خدا، تورات ديگري به مردم عرضه كرد كه صادر از درخت خير و شر بود. الواح ثانويه دربردارنده اوامر و نواهي است. قباله مي گويد كه الواح اوليه، نور و عقيده مسيحا (منجي) و منبع حيات ابدي در زمين بود؛ ولي الواح ثانويه تجلي متكثر[37] و غيرمستقيم اين نور، يعني حكمت[38] است كه ديگر به طور مستقيم و بي واسطه در دسترس نيست؛ بلكه در پس پرده علم تكويني خدا[39] محجوب شده است. تجلي «تورات قديم»[40] تغيير كرد، اما نه در ذاتش كه همان حكمت است. حضور واقعي حكمت الهي در تجلي دوم نيز همانند تجلي اول است؛ با اين تفاوت كه در دومي، حكمت به وسيله علم تكويني الهي محجوب شد. براي رسيدن به حكمت، انسان بايد نفس خود را با شناخت خير و شر، و عمل به شريعت الهي آماده كند و با شوق زيادي در پي حقيقت نهفته شده در وراي نصوص كتب مقدس باشد.[41]
از اين بيان چنين برمي آيد كه اولاً يهوديان نيز براي تورات دو ساحت قائل اند. تورات قديم و نامخلوق، كه حكمت الهي در آن مستقيم عرضه شده است، و توراتي كه تنزل دارد و در اوامر و نواهي نمود دارد. ثانياً انسان ها نيز در فهم كتاب مقدس مراتبي دارند؛ انسان هايي كه گوساله پرست شدند، ديگر شايستگي فهم كتاب اولي را ندارند؛ يعني سطوح فهم انساني نيز لحاظ شده است. نكته ديگر اينكه براي فهم حكمت الهي بايد رياضت شرعي را تحمل كرد تا فهم انسان بالاتر رفته و با جست وجو در متون مقدس، به حقيقت و حكمت رسيد (همان گونه كه در اسلام نيز كساني كه با عمل به شريعت، به طهارت باطني برسند، مي توانند به حقيقت قرآن برسند).
در اسلام، قرآن مجيدْ وحي است و پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله مفسر و تبيين گر[42] آن است؛ ولي در مسيحيت، وحيْ غيرملفوظ است و مسيحيان بر اين باورند كه حضرت عيسي عليه السلام وحي است و اناجيل، آن وحي را تفسير مي كنند.[43] هر سه دين در اينكه واسطه و رابطي بين خدا و انسان لازم است، متفق اند و وجود انسان كامل را تأييد مي كنند؛ با اين تفاوت كه مسيحيت، انسان كامل را خداي متجسد معرفي و انحرافي در اين زمينه ايجاد كرد.
از آنچه گذشت، روشن شد كه كتاب هاي آسماني داراي سطوح مختلف معنايي اند و فهم سطوح مختلف معنايي، وابسته به مرتبه طهارت باطني انسان است و فهم عالي و كامل آن، مختص به انسان كامل است. از اين مطالب به دست آمد كه كتاب آسماني داراي ظاهر و باطن است و تأويل آن را انسان هايي مي دانند كه طهارت نفس بالايي دارند. از آن روكه كتاب آسماني داراي تأويل است، اشاره اي كوتاه به بحث تأويل خواهيم داشت.
قرآن آيات محكم و متشابه دارد. آيه محكم آيه اي است كه در بيان مُراد خود، صريح و قاطع است و شنونده در فهم آن به اشتباه نمي افتد؛ اما آيه متشابه عكس آن است. مؤمن بايد به آيات محكم ايمان بياورد و بنابر آن عمل كند و در خصوص آيات متشابه بايد به آنها ايمان داشته باشد، ولي براي تأويل و تفسير بايد آنها به اهل آن رجوع كند.[44] روش اهل بيت عليهم السلام نيز اين گونه بوده است و از روايات و سيره و روش آنها نيز همين مطلب به دست مي آيد.[45]
تأويل از كلمه «اَول» به معناي رجوع است و تأويل آيه، يعني برگرداندن آيه به چيزي كه مراد آن است و منظور از تنزيل، معناي روشن و تحت اللفظي آيه است.[46]
علامه طباطبايي در توضيح تأويل، راهي دقيق و عميق تر از ديگران پيموده است. وي براي تأويل، سه قيد حقيقي، واقعي و عيني را ذكر مي كند. واقعيت، اوهام را خارج مي كند؛ حقيقت اين را بيان مي كند كه منشأ و اصل آن، امور اعتباري نيست و قيد عينيت، مفاهيم و ذهنيات را دفع مي كند.[47] تأويل، حقيقتي است كه از جنس مفاهيم و مدلول هاي الفاظ نيست؛ بلكه از امور عيني و خارجي است و الفاظ آن را دربرنمي گيرند؛ بنابراين، خداوند آن را با الفاظ به بند كشيد تا بشر اندكي با حقيقت آشنا شود.[48]
از آياتي كه واژه تأويل در آن ها به كار رفته است، به دست مي آيد كه تأويل از قبيل معنا و مدلول لفظ نيست. تأويل در همه موارد، چه تعبير خواب، چه عاقبت امر و...، بر حقيقتي خارجي دلالت دارد. تأويلِ هر چيز، حقيقتي است كه آن چيز از آن نشأت گرفته است. اين معنا درباره قرآن نيز صادق است؛ يعني قرآن از حقايقي نشأت گرفته است كه از مرتبه حس و محسوس فراتر و از قالب الفاظ و عبارات، كه محصول زندگي مادي است، بسيار بالاتر و وسيع ترند. اين حقايق در قالب الفاظ نمي گنجند. خدا به وسيله اين الفاظ، سرنخي دست بشر داده است تا با وسيله آن تعقل كند و به اصل مطلب راه يابد. اين الفاظ سايه و مثلي هستند از آن حقايق اصليِ نزد خدا كه تنها بايد آن ها را مشاهده كرد و روز قيامت، اين حقايق به طور كامل آشكار خواهند شد.[49] بنابراين، تأويل قرآن، حقيقتي است در اُم الكتاب نزد خدا. تأويل در مرتبه غيب و مخصوص خدا و كساني است كه خدا به آنان اذن تأويل داده و اين، غير از تفسير است.
بنابر اين نظر، آن حقيقت عيني كه الفاظ و مفاهيم از آن حكايت مي كنند، تأويل شمرده مي شود. البته اين معناي تاويل، ديگر مختص به آيات متشابه نخواهد بود؛ بلكه همه كلمات الهي داراي تاويل خواهند بود و هر آيه اي حقيقتي در بالا خواهد داشت. به تصريح آيات قرآن، چنين تأويلي را جز خداوند و راسخان در علم، كس ديگري نمي فهمد.[50]
قرآن كريم و كتاب مقدس مانند ساير كتاب ها نيستند كه داراي مقدمه، كليات، چينش منطقي بحث و خاتمه و نتيجه باشند؛ بلكه در آنها عدم انسجام و ناسازگاري ظاهري احساس مي شود و معتقدان هر دو دين تلاش فراواني كرده اند تا بين آيات اين كتاب ها، انسجام و هماهنگي ترسيم كنند؛ مؤمنان به هر دين اين انسجام را مي پذيرند، ولي غيرمؤمنان آن را نمي پذيرند و درصدد بيان تناقضات اين كتاب ها برمي آيند.
هر كسي در آغاز در برخورد با ظاهر آيات و سوره هاي قرآن، عدم انسجام و ناسازگاري ظاهري را احساس مي كند. به همين دليل، در علوم قرآن مباحث مفصلي درباره مناسبات و پيوستگي آيات مطرح مي شود و نويسندگان بسياري دراين باره مطالب عميق و دقيقي نوشته اند تا براي قرآن چهره اي پيوسته ترسيم كنند.[51]
درباره كتاب مقدس نيز اين مشكل وجود دارد و آن، عنوان مجموعه نوشته هايي است كه مسيحيان آنها را مقدس مي شمارند[52] و بنا بر نظر مسيحيان، اين مجموعه نوشته ها يك كتاب شده اند و بين تمام داستان ها، شعرها، گفتارها و پيشگويي هاي آن، يگانگي و انسجام هست.[53]
در اسلام، قرآن مجيدْ وحي است و پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله مفسر و تبيين گر[54] آن است؛ ولي در مسيحيت، وحيْ غيرملفوظ است و مسيحيان بر اين باورند كه حضرت عيسي عليه السلام وحي است و اناجيل، آن وحي را تفسير مي كنند.[55] در اينجا سؤال اين است كه آيا اناجيل وحي نيستند؟ مسيحيان بر اين باورند كه اناجيل الهام اند و روح القدس آنها را به نويسندگان بشري الهام كرده است و درحقيقت، يك وحي، يعني مسيح عليه السلام بيشتر وجود ندارد.
يهوديان نيز وحي را مانند مسلمانان تعريف مي كنند و معتقدند كه خدا با پيامبران بسياري سخن گفته است؛ با اين تفاوت كه آنان بر اين باورند كه وحي از حدود چهار قرن پيش از ميلاد قطع شده است و پس از ظهور موعود، دوباره وحي صورت خواهد گرفت.[56] اما مسلمانان پيامبر خود را خاتم پيامبران مي دانند و معتقدند پس از وي ديگر وحي صورت نخواهد گرفت.
اناجيل، زندگي نامه مسيح و دربردارنده سخنان حكيمانه و سيره او و شبيه كتاب هاي حديثي مسلمانان اند؛ اما قرآن سخن خدا و وحي است. بنابراين، قرآن از اين جهت با اناجيل تفاوت دارد و مساوي با مسيح (وحي مسيحيان) است. قرآن از نظر مسلمانان، معجزه است؛ اما از نظر مسيحيان، خودِ مسيح معجزه است.
مسيحيان معتقدند كه خدا كتاب مقدس را به وسيله نويسندگاني بشري نوشته است. بنابراين، كتاب هاي مقدس داراي يك نويسنده الهي و نويسندگاني بشري است. خداوند توسط روح القدس مطالبي را كه مي خواست نوشته شود، به نويسندگان بشري الهام مي كرد. اقليت بسيار ناچيزي از مسيحيان گمان مي كنند كه كتاب هاي مقدس با همين الفاظ الهام شده است. اين نظريه به اعتقاد ربانيون يهود شباهت دارد و با ديدگاه مسلمانان درباره قرآن كريم مطابق است.[57]
بنيادگرايان مسيحي اعتقاد به عصمت لفظي كتاب مقدس دارند؛ ولي بيشتر متفكران كاتوليك، ارتدوكس و پروتستان معاصر، عصمت لفظي را قبول ندارند و اصل مژده و ظرف آن را از هم جدا مي كنند. آنها عقيده دارند كه اصل پيام از خداست، ولي شكل پيام از عامل بشري متأثر مي شود كه احتمال خطا و اشتباه نيز دارد. البته مسيحيان براي كشف پيام الهي از اين ظرفي كه احتمال خطا در آن وجود دارد، در طول ساليان متمادي تلاش فراواني انجام داده اند.[58]
در اين جدول، قرآن كريم و كتاب مقدس از لحاظ وحي بودن و برخي مشخصات ديگر مقايسه شده اند.
قرآن كريم كتاب مقدس
يك كتاب 66 يا 73 كتاب
عربي عبري، آرامي و يوناني
مؤلف آن خدا مؤلف آن خدا و بشر
الفاظ، بشري نيستد (وحي) الفاظ، بشري اند و احتمال خطا دارند (الهام)
در مدت 23 سال تدوين در 1500 سال
پيام الهي، ازلي و فراگير است پيام الهي، ازلي و فراگير است
قرآن وحي است و پيامبر مفسر آن حضرت عيسي عليه السلام وحي است و اناجيل مفسر آن
كتاب هاي اپوكريفايي[59] ندارد
كتاب هاي اپوكريفايي دارد[60]
برخي از متون مقدس در آغاز شفاهي بودند و به مرور زمان مكتوب شدند؛ ولي برخي از همان ابتدا نوشته شده اند. قرآن مجيد و بخشي از عهد عتيق از همان آغاز مكتوب بوده اند.[61] عهد عتيق ـ بنابر دلايل و شواهد موجود در آن ـ در مدت هزار سال (1400تا 400ق.م) توسط دست كم، سي نويسنده مختلف نوشته شده است كه نويسندگان برخي از كتاب ها ناشناخته اند؛[62] ولي عهد جديد و قرآن كريم، تاريخ كوتاهي دارند. [63]
نزول وحي به حضرت موسي عليه السلام تدريجي و به مدت چهل سال بوده است. وحي به اشعيا، در زمان سلطنت چهار پادشاه يهودا، يعني عزيا، يوثام، آحاز و حزقيا بوده و مدت سلطنت اين چهار پادشاه، 113 سال بوده است. بنابراين، زمان وحي اين كتاب و همين طور كتاب يوشع، 113 سال بوده است. وحي كتاب ارميا نيز حدود 41 سال طول كشيده است. كتاب حزقيال 22 سال، كتاب دانيال حدود 60 سال، كتاب ميكاه حدود 61 سال، كتاب حَجَّي حدود 3 ماه (با وجود حجم بسيار كم) و وحي كتاب زكريا حدود 2 سال بوده است. [64] حضرت مسيح عليه السلام هنگام نزول روح القدس بر ايشان و آغاز رسالتش سي ساله و هنگام عروج به آسمان سي وسه ساله بود. بنابراين، تعليمات الهامي او در مدت سه سال بر ايشان نازل شده است؛ اما نگارش اناجيل اربعه و تدوين آنها صدها سال طول كشيد.
سير تحول كتاب مقدس از جمع آوري، افزودن حروف صداردار به آن، نسخه هاي اصلي آن، ترجمه هاي آن و تبويب و شماره گذاري آن، در كتاب هاي مسيحيان آمده است.[65]
قرآن نيز در مدت 23 سال بر پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نازل شده است. اما بايد ديد كه پس از نزول، تدوين قرآن چه قدر زمان برده است. شكي نيست كه نگارش قرآن از زمان پيامبر صلي الله عليه وآله شروع شده است و خود ايشان بر اين كار اصرار داشته اند.[66] حتي پيامبر صلي الله عليه وآله ترتيب سوره ها را نيز ذكر مي كردند.[67] درباره ترتيب آيات در سوره ها اجماع وجود دارد كه به دست پيامبر صلي الله عليه وآله بوده است.[68]
بنا بر تصريح علما، تمام قرآن در زمان پيامبر صلي الله عليه وآله نوشته شده بود و تنها، در يك كتاب مدون جمع نشده بود.[69] در زمان خليفه اول، قرآن جمع آوري شد.[70] در زمان خليفه دوم كه فتوحات زياد شد و تازه مسلمانان بر يادگيري قرآن اصرار داشتند، نسخه هايي از قرآن نوشته شد و در شهرهاي مختلف رواج يافت.[71] اين كار باعث اختلاف قرائات شد و خليفه سوم مصمم به يكي كردن مصحف ها شد و اين كار را انجام داد كه به قرآن عثماني معروف است. حتي مستشرقان نيز اين مطلب را قبول دارند كه قرآن تنها كتابي است كه تحريف نشده است و شكي در اصالت آن نيست.[72]
اگر بپذيريم كه قرآن در زمان خليفه اول جمع آوري و تدوين شد، بنابراين، مدت زمان تدوين قرآن پس از زمان نزول آن، حدود دو سال طول كشيده است. ولي اگر بگويم كه تدوين نهايي قرآن در زمان خليفه دوم بوده است، با توجه به اينكه مدت خلافت خليفه اول و دوم حدود سيزده سال طول كشيد، زمان تدوين قرآن پس از نزول، سيزده سال بوده است. بنابراين، زمان تدوين قرآن در مقايسه با كتاب مقدس، بسيار اندك است.
نكته ديگر اينكه در رسم الخط قرآن، تطور وجود داشته است؛ يعني ابتدا بدون نقطه و حركات بوده و درگذر زمان، نقطه و حركات و در زمان هاي بعد، علايم تجويدي به آن افزوده شده است.[73]
تمام قرآن كريم و بخش هايي از تورات كنوني به صورت پيام مستقيم خدايند؛ ولي اناجيل و بخش هاي ديگر تورات كنوني، بيشتر به تاريخ و زندگي نامه شبيه اند و به صورت صريح و مستقيم پيام الهي را بيان نمي كنند. با يك مراجعه به قرآن، مي توان به راحتي دريافت كه تمام قر آن پيام الهي است. پيام هاي الهي قرآن به دقت ثبت و نقل شده است، به گونه اي كه لفظ «قل» نيز در آن تكرار شده است و مسلمانان موظف اند آن را تكرار و ادا كنند.[74] قرآن از ابتدا و در متن خود، خود را كتاب و قرآن معرفي مي كند و اوصافي چون عظيم، مبين، كريم، مجيد، داراي ذكر، هدايت گر، انذارگر جهانيان، شفا، رحمت براي مؤمنان، بشارت براي مؤمنان و... را براي خود ذكر مي كند؛ درصورتي كه ديگر كتاب هاي آسماني چنين نيستند و درگذر زمان، تبديل به كتاب مقدس شدند.
به مرور زمان، درباره تمام كتاب هاي مقدس، كتاب هاي كمك آموزشي و جانبي نوشته مي شود. كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان نيز مانند قرآن و هر كتاب مقدس ديگري داراي متوني كمك آموزشي، تفسيري و مانند آن است. براي نمونه، كتاب هاي پانوراماي كتاب مقدس (راهنماي بصري براي مطالعه كتاب مقدس)، كشف الآيات يا آيه ياب كتاب مقدس، آموزش خلاق كتاب مقدس و كتاب هاي تفسيري و كتاب مقدس براي كودكان با تصاوير رنگي و كتاب هايي درباره 365 روز سال و مواردي از اين دست، كتاب هاي جانبي كتاب مقدس اند.[75]
تورات، انجيل و زبور، مهم ترين كتاب هاي آسماني اند كه در قرآن از آنها ياد شده است. بنابر آيات و روايات، قرآن بر ديگر كتاب هاي آسماني فضيلت و برتري دارد. آيه «وَأَنزَلْنَا إِلَيْك الْكتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ» (مائده: 48) با صفت «مهيمن» به معناي برتري و سلطه، مي رساند كه قرآن بر كتاب هاي آسماني پيشين فضيلت دارد. پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نيز مي فرمايند: «اُعطيتُ مكانَ التورات السبع الطوال[76] ومكان الانجيل المثاني و مكان الزبور المئين و ُفضّلتُ بالمُفصّل»[77] كه اين فرمايش، دلالت بر برتري قرآن بر اين كتاب ها دارد.[78] اما بايد توجه داشت كه طبق اين فرمايش، برتري قرآن بر كتاب هاي آسماني از لحاظ محتوايي است، نه لفظي و نگارشي؛ هرچند از نگاه مسلمانان و متن آيات قرآن، قرآن از هر لحاظي بر همه كتاب هاي برتري دارد كه اين مطلب، نياز به يك پژوهش علمي دارد.
از بديهيات تاريخي است كه پيامبر اسلام، حضرت محمد صلي الله عليه وآله، چهارده قرن پيش ادعاي پيامبري كرد و عرب ها و غير آنان به او ايمان آوردند؛ همچنين، كتابي آورد به نام قرآن و همآورد طلبيد و آن را معجزه پيامبري خود قرار داد. قرآني كه امروزه در دست ماست، همان قرآني است كه به پيامبر صلي الله عليه وآله نازل شده است و معاصران پيامبر صلي الله عليه وآله آن را خوانده اند. تاريخ گواهي مي دهد كه قرآن گم نشده است تا از نو نوشته شده باشد. تنها برخي احتمال كم شدن مقدار كمي، مانند جمله يا آيه و يا تغيير در كلمات يا اعراب جمله يا آيه اي را داده اند.[79]
قرآن در همه زمينه هايي كه تحدي كرده و همآورد طلبيده است، مانند فصاحت و بلاغت، نظم عجيب و يا نبود اختلاف، امروزه نيز داراي همان اوصاف است. افزون بر اين، قرآن از برخي حوادث آينده با تصريح و يا با اشاره خبر داده است كه همه آنها درست بوده اند. قرآن خود را به ويژگي هايي مانند روشنگر و هدايتگر متصف كرده است كه ما در قرآن موجود، آنها را مي يابيم.[80]
دلايل متعددي براي تحريف نشدن قرآن عرضه شده است. يكي از آنها تواتر قرآن است.[81] ديگري اين است كه قرآن با ويژگي هاي خاصي مانند معجزه بودن، هادي و نور بودن و... وصف شده است و اگر در قرآن، تغييري مانند زياد شدن، كم شدن يا تغيير در لفظ يا ترتيب آن صورت گرفته بود، نبايد اين ويژگي ها را مي داشت؛ ولي قرآني كه امروزه در دست ماست، همه اين اوصاف را به طور كامل داراست. بنابراين، قرآن موجود همان قرآني است كه بر پيامبر صلي الله عليه وآله نازل شده است و اگر فرض شود كه در قرآن تغييري رخ داده است، بايد در مواردي باشد كه به ويژگي هاي ياد شده لطمه وارد نكرده باشد، مانند: اختلاف قرائات.[82]
در ميان روايات شيعي، رواياتي هست كه تحريف به نقصان قرآن را به ذهن القا مي كند؛ تاجايي كه محدث نوري، صاحب كتاب مستدرك الوسايل، يكي از دانشمندان بزرگ شيعه، كتابي در اثبات تحريف قرآن مي نويسد با عنوان فصل الخطاب في اثبات تحريف كتاب رب الارباب.
البته تمام علماي ديگر شيعه، از شيخ صدوق گرفته تا علما و مراجع معاصر، همه، عدم تحريف را اثبات كرده اند.[83] برخي از علماي معاصر نيز بر اين كتاب، ردّيّه نوشته اند.[84] رواياتي كه در مجامع روايي اهل سنت درباره تحريف قرآن آمده است، بسيار بيشتر از روايات شيعي است؛[85] اما به نظر مي رسد كه هيچ عالم سني، كتابي در اثبات تحريف ننوشته است. خلاصه اينكه هيچ دليلي بر اثبات تحريف قرآن وجود ندارد و در برابر، دلايل عقلي و نقلي متعددي بر اثبات عدم تحريف قرآن وجود دارد.
هر فرد مؤمني در هر ديني، از يهوديت گرفته تا هندوئيزم و بودئيزم و ...، كتاب مقدس خود را معتبر مي داند. اما در ميان دانشمندان و الهيون غربي، برخي الهام كلمه به كلمه و صحت و سلامت عهدين را تأييد نمي كنند؛[86] ولي بايد توجه داشت كه آن را تحريف شده نيز نمي دانند.
دانشمندان غيرمتدين نيز كتاب مقدس را صرفاً متني قديمي با قدمتي 2500 ساله مي دانند؛ زيرا آنان ارتباط وحياني خدا با انسان را از لحاظ علمي قبول ندارند.[87] با توجه به مبناي فكري آنان، انديشه چنين كساني درباره قرآن و هر كتاب آسماني ديگر نيز بايد چنين باشد.
مسلمانان معتقدند كه تورات و انجيل منزل، تحريف شده است؛ ولي اهل كتاب اين مطلب را قبول ندارند و با اشاره به نسخه هاي 2000 ساله عهد عتيق و 1600 ساله عهد جديد، اين مسأله را انكار مي كنند. با نگاهي به تورات و اناجيل مي توان فهميد كه آن كتاب ها مانند قرآن نيستند و به يك كتاب تاريخ شباهت دارند. اناجيل به شيوه اي نوشته شده اند كه اگر عنوان انجيل از آن برداشته شود، هيچ شباهتي به انجيلي كه در قرآن از آن ياد شده است، ندارند. خود مسيحيان و يهوديان اين كتاب ها را نوشته انسان ها مي دانند و الهي و وحياني نمي دانند؛ البته با معيارهاي كلامي خود به آن كتاب ها ارزش الهي مي دهند.[88]
در قرآن مجيد درباره تحريف انجيل هيچ سخني به ميان نيامده است؛ يعني نفياً و اثباتاً هيچ آيه اي در اين باره وجود ندارد و در شش آيه، از تحريف تورات سخن به ميان آمده است. دانشمندان و مفسران مسلمان، اختلاف ديدگاه هايي در اين باره دارند. برخي از آنان معتقدند كه از ديدگاه قرآني، تورات و انجيل، هم تحريف لفظي شده اند و هم تحريف معنوي. برخي مي گويند كه آيات قرآن به تحريف معنوي تورات و انجيل اشاره دارند.[89] برخي ديگر مي گويند: تحريف لفظي امكان نداشته است، مانند: ابن سينا. او بر اين باور است كه چون پيروان دين يهود بسيار زياد بوده اند و شهرهاي آنان از يكديگر بسيار دور بوده و اختلافات مذهبي داشته اند، تورات نمي تواند محرّف باشد. با وجود جمعيت بسيار و دشمني بين آنان، كه مراقب همديگر بودند تا نقطه ضعفي از يكديگر بيابند، اگر تورات توسط گروهي مانند مسيحيان تحريف مي شد، بقيه آن را اعلام مي كردند. درصورتي كه چنين چيزي نبوده، پس تورات تحريف نشده است.[90] فخر رازي نيز در اين باره استدلال مي كند كه تورات متواتر، است و در متواتر امكان تحريف وجود ندارد.[91] برخي ديگر با اصرار بر اينكه تورات و اناجيل فعلي دست نوشته هايي بشري اند و تورات و انجيل اصلي مانند ساير كتاب هاي آسماني (صحف ابراهيم و نوح) مفقود شده اند، بر اين باورند كه اساساً سخن از تحريف كتاب مقدس بي معنا و سالبه به انتفاء موضوع است؛ زيرا خود يهوديان و مسيحيان كتاب مقدس را الهي نمي دانند. قرآن كريم نيز در هيچ جا سخني از تحريف تورات و انجيل به ميان نياورده است؛ بلكه متذكر تحريف كلِم شده است كه آن هم در گفتار و شنيدار است و ربطي به تحريف نوشتاري ندارد.[92]
ديدگاه ابن سينا و فخر رازي، نادرست به نظر مي رسد؛ زيرا تا پيش از چاپ كتاب مقدس، انحصار آن در دست افراد خاصي بوده است كه در قرآن نيز آياتي بر اين مطلب اشاره دارد، مانند: كتمان كتاب و مخفي كردن آن. بله، پس از چاپ كتاب مقدس و در دسترس قرار گرفتن آن براي همه، ديگر تحريف امكان ناپذير است ـ هر چند امروزه نيز به اين دليل كه كتاب مقدس ترجمه است، در آنها دست برده مي شود و ترجمه هاي مختلف، با يكديگر اختلاف دارند ـ . به نظر مي رسد از آيات قرآن نتوان اثبات كرد كه كتاب مقدس تحريف لفظي شده است؛ بلكه بيشتر آيات ناظر به تحريف معنوي است. نكته ديگر اينكه آنچه از آيات بر مي آيد اين است كه خواص يهود كتاب تورات را در اختيار داشتند و آن، دست نخورده و تحريف نشده بود و شايد، امروزه نيز در جايي و در اختيار بزرگان آنان باشد، ولي آنچه عرضه مي شد، نوشته هايي بود كه برخي آيات و مطالب ديگري را كه خود به آن مي افزودند در برداشت «تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً»،
(انعام: 91). بنابراين، قرآن اشاره مي كند كه تورات اصلي را مخفي كردند و آنچه عرضه شد، كتاب هايي بشري و تحريف شده است. «يكتبون الكتاب بايديهم...» (بقره: 79) به همين دليل است كه قرآن به پيامبر صلي الله عليه وآله مي گويد: به يهوديان بگو كه اگر راست مي گويد، تورات را آورده و تلاوت كنيد: «قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراه فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» (آل عمران: 93) پس اين احتمال هست كه تورات تحريف نشده باشد و آنچه به نام تورات عرضه شده است، تورات نيست. ديدگاه بعدي كه مي گويد: كتاب مقدس فعلي بشري است و تحريفي بودن آن معنا ندارد، درست به نظر مي رسد؛ زيرا آنچه ما از تحريفي بودن اراده مي كنيم؛ اين است كه كتاب مقدس را الهي درنظر مي گيريم و سپس مي گوييم تحريف لفظي شده است؛ درحالي كه به گفته خود يهوديان و مسيحيان، اين كتاب ها بشري اند و از ادعاي ما درباره تحريف اين كتاب ها تعجب مي كنند؛ زيرا اين كتاب ها تاريخ مشخصي دارند. بنابراين، محل بحث بايد كاملاً روشن باشد.
خلاصه اينكه تورات و اناجيل، بشري اند و تحريف لفظي آنها ـ به معنايي كه ما اراده مي كنيم ـ خارج از موضوع بحث است. البته شواهدي وجود دارد كه اناجيل در ترجمه هاي مختلف دست كاري شده اند؛ ولي اين نيز نمي تواند تحريف باشد؛ زيرا نسخه اصلي وجود دارد و مي توان آن را اصلاح كرد و اساساً ترجمه، محل بحث نيست. ممكن است در ترجمه قرآن نيز اشتباهاتي وجود داشته باشد. نكته ديگر اينكه آيات قرآن هيچ اشاره اي به تحريف انجيل نكرده اند و آياتي كه درباره تحريف تورات آمده اند، همگي دلالت بر تحريف معنوي دارند، نه لفظي.
حجيت يك كتاب به اين است كه با روش هاي معتبر ثابت شود كه اين كتاب، متعلق به نويسنده و همان گفتار و نوشتار است و هيچ تغييري در آن صورت نگرفته است؛ اما اينكه خود نويسنده چقدر حجيت و اعتبار دارد، بحث ديگري است.
استناد كتاب هايي كه در كتاب مقدس آمده، به پيامبراني كه كتاب ها به نام آنان است، قطعيت ندارد[93] و مهم ترين دليل، حكم مجامعي است كه آنها را الهامي دانسته اند. افزون بر اين، پيامبري برخي از آنان نيز اثبات پذير نيست.[94] نكته ديگر اينكه كتاب مقدس دراصل، ترجمه است و در ترجمه هاي مختلف، اغلاط و تحريف هايي وارد شده است.[95] براي نمونه، عهد جديد براي افزوده شدن تثليث، دچار تحريف شده است.[96]
بنابراين، مي بينيم كه كتاب مقدس هم از نظر استناد به نويسنده و هم از نظر خود نويسنده، فاقد حجيت است. البته بايد توجه داشت كه از نظر مسيحيان، كتاب مقدس حجيت دارد.
مسيحيان براي توجيه آسماني بودن كتاب مقدس، سه ديدگاه دارند:
1. تمكين: خدا با توجه به رحمت بي پايان خود، پيام خود را در حدّ ضعف انساني ما تنزّل داده است؛
2. املا: روح القدس عهدين را املا كرده است؛
3. تأليف خدا: مؤلف نهايي عهدين خداست، اما الفاظ آن از خدا نيست. شوراي واتيكاني دوم ديدگاه خود را درباره كتاب مقدس در مصوبه اي با نام «كلام خدا» بيان كرد و جنبه الهي بودن آن را به تفصيل بيان كرد.[97]
مسيحيان بر اين باورند كه درواقع، نه كليسا و نه هيچ شورايي، كتابي را رسمي يا قانوني و معتبر نكرده است؛ بلكه كتاب، يا معتبر است يا نيست، و كليسا و شورا فقط در حد تشخيص اعتبار، و اعلام آن عمل مي كنند. ملاك اعتبار كتاب مقدس از نظر آنان چنين است: 1. نويسنده عهد عتيق بايد قانون گذار، نبي و يا رهبر بني اسرائيل باشد و نويسنده عهد جديد، يا بايد يكي از رسولان باشد يا تأييد شده از جانب يكي از آنها در كتاب يادشده باشد؛ 2. شواهد دروني كتاب، دال بر الهامي بودن باشد؛ 3. عقيده و رأي كليساها (اجماع و اتفاق آرا) بر اعتبار آن باشد.[98]
اما درباره قرآن، هم استناد آن به آورنده اش اثبات پذير است و هم
وجود تاريخي پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله قطعي است و از اين لحاظ،
داراي حجيت است.[99]
از بعد درون ديني، يهوديان، آسماني بودن انجيل و قرآن مجيد را منكرند و مسيحيان، آسماني بودن قرآن را. قرآن كريم از تورات و انجيلي سخن مي گويد كه مانند قرآن نازل شده اند؛ حال آنكه عموم اهل كتاب، تورات را نوشته حضرت موسي عليه السلام مي دانند و مسيحيان معتقدند حضرت عيسي عليه السلام هيچ كتابي نداشته و اناجيل، شرح حال و زندگي اوست؛ خود اناجيل نيز ادعاي وحي بودن را ندارند و شيوه نگارش آنها نيز اين را نشان مي دهد. بنابراين، مسلمانان اين تورات و اناجيل را قبول ندارند. البته يهوديان و مسيحيان كتاب هاي خود را به دليل محتواي آنها وحياني، مقدس و آسماني مي دانند.[100]
از بعد برون ديني، قرآن مجيد تاريخ روشني دارد و تواتر آن بر هر محقق منصفي به سادگي اثبات مي شود و كسي آن را انكار نكرده است. اما تورات و انجيل، نه تاريخ روشني دارند و نه تواتري؛ ازاين رو، اعتبار ندارند؛ ولي چنان كه گذشت، يهوديان و مسيحيان براي اثبات اعتبار كتاب هاي مقدس خود، راه هاي ديگري دارند.[101]
تمام كتا بهاي آسماني چون داراي اصل و ريشه واحد بوده و رسالت يك ساني داشته اند، كتاب هاي پيش از خود را تأييد و تصديق كرده اند. انجيل، تورات را[102] و قرآن هر دو را تصديق كرده اند.[103] ولي قرآن به اين دليل كه آخرين كتاب آسماني و برتر از ديگر كتاب هاست، تنها كتابي است كه همه كتاب هاي پيش از خود را تصديق كرده و كتابي پس از آن نيامده است تا آن را تصديق كند.
آيات قرآن در بيان داستان پيامبران، نخستين و مهم ترين شعار آنان را توحيد معرفي مي كند. دستورات اوليه ده فرمان نيز توحيد است.[104] به همين دليل است كه قرآن به پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله و مسلمانان دستور مي دهد به اهل كتاب بگوييد كه ما در توحيد با شما اشتراك داريم.[105]
آيات فراواني در قرآن بر تنزيلي بودن آن دلالت دارند كه از ذكر آنها مي گذريم. درباره تنزيلي بودن تورات و انجيل نيز آياتي متعددي داريم كه به چند نمونه بسنده مي كنيم. آيات «...مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاه...» (آل عمران: 93)؛ «وَلْيَحْكمْ أَهْلُ الإِنجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِيهِ...» (مائده: 47) و «نَزَّلَ عَلَيْك الْكتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنزَلَ التَّوْرَاه وَالإِنجِيلَ مِن قَبْلُ هُدًي لِّلنَّاسِ...» (آل عمران:3 و 4) بر تنزيلي بودن تورات و انجيل دلالت دارند.
در قرآن، اين سه كتاب آسماني اوصافي دارند، مانند: داراي حكم خدا
بودن،[106] داراي هدايت، رحمت و نور بودن،[107] بصيرت بخش بودن،[108]
كتاب كامل و بدون عيب،[109] موعظه و پندبودن،[110] فرقان و ذكر بودن،[111]
قابل اقامه شدن و[112] داراي مفاهيمي چون رستگاري، قيامت و بهشت و جهنم[113] و وعده منجي.[114]
آياتي همچون «تَبَارَك الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً»
(فرقان: 1) و «وَمَا أَرْسَلْنَاك إِلَّا كافَّه لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلَكنَّ أَكثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» (سبأ: 28) اين نكته را مي رسانند كه قرآن رسالتي جهاني دارد و براي همه مردم نازل شده است؛ ولي آياتي مانند «وَآتَيْنَا مُوسَي الْكتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًي لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُواْ مِن دُونِي وَكيلاً» (اسراء: 2) و «وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكتَابَ فَلَا تَكن فِي مِرْيَه مِّن لِّقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًي لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ» (سجده: 23) نشان دهنده اين مطلب اند كه تورات و انجيل فقط براي بني اسرائيل بوده اند و رسالت آنها، هدايت آنان بوده است.
قرآن در آيات متعددي هماورد طلبيده كرده است. در آيات «وَإِن كنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَه مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كنْتُمْ صَادِقِينَ» (بقره: 23) و «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَه مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كنتُمْ صَادِقِينَ» (يونس: 38) به يك سوره، در آيه «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كنتُمْ صَادِقِينَ» (هود: 13) به ده سوره و در آيه «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً» (اسراء: 88) به كل قرآن تحدي كرده است؛ ولي در هيچ جاي تورات و انجيل، اشاره اي به هماورد طلبي آنها نشده است.
1. با توجه به اينكه تورات، اناجيل و قرآن، منشأ واحدي دارند و همگي الهي اند، مشتركات زيادي دارند؛
2. با اينكه تورات و اناجيل فعلي بشري شده اند، هنوز در بسياري از زمينه ها با قرآن اشتراكاتي دارند؛
3. تمايزات اين سه كتاب، بيشتر درباره وحي، تحريف و يا حجيت و اعتبار آنهاست و در ديگر موارد به نظر مي رسد كه اشتراكات فراواني داشته باشند.
ـ ابن سينا، رساله اضحويه في امر المعاد، بي جا، بي نا، بي تا.
ـ ابن حنبل، احمد، مسند، بيروت، مؤسسه الرساله، 1420 ق.
ـ ا بن ميمون، موسي، دلاله الحائرين، تحقيق دكتر حسين آتاي، تركيه، مكتبه الثقافه الدينيه، بي تا.
ـ آشتياني، سيدجلال الدين، شرح مقدمه قيصري، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1372.
ـ الاصفهاني، الراغب، معجم مفردات الفاظ القرآن، بي جا، دارالكاتب العربي، 1392 ق.
ـ الدوري، غانم، رسم الخط مصحف، قم، اسوه، 1376.
ـ الكوراني، علي، تدوين القرآن، قم، دارالقرآن الكريم، 1418ق.
ـ الهندي، رحمهالله خليل الرحمن، اظهارالحق، بي جا، مكتبه الثقافه الدينيه، بي تا.
ـ ايازي، سيدمحمدعلي، چهره پيوسته قرآن، تهران، هستي نما، 1380.
ـ بلاغي نجفي، محمدجواد، الهدي الي دين المصطفي، ترجمه سيداحمد صفايي، تهران، آٰفاق، 1360.
ـ بهشتي، احمد، عيسي در قرآن، تهران، اطلاعات، 1375.
ـ پانوراماي كتاب مقدس، راهنماي بصري براي مطالعه كتاب مقدس، بي تا، بي جا.
ـ توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ، تهران، سمت، چ هفتم، 1384.
ـ جوادي آملي، عبدالله، نزاهت قرآن از تحريف، قم، اسراء، 1383.
ـ حسن زاده آملي، حسن، قرآن هرگز تحريف نشده (فصل الخطاب في عدم تحريف كتاب رب الارباب)، ترجمه عبدالعلي شاهرودي، محمدي، قم، قيام، 1381.
ـ حكيمي، محمدرضا، كلام جاودانه، تهران، فرهنگ اسلامي، چ پنجم، 1377.
ـ دارابي، عباس شريف، تحفه المراد شرح قصيده ميرفندرسكي، به اهتمام محمدحسين اكبري ساوي، تهران، الزهراءسلام الله عليها، 1372.
ـ دخيل، علي محمد، يا اهل الكتاب، مقارنه بين القرآن الكريم و باقي الكتب السماويه، بيروت، دارالهادي، 2002.
ـ ديب، سهيل، التوراه بين الوثنيه و التوحيد، بيروت، دارالنفائس، چ دوم، 1985.
ـ رابرتسون، آرچيبالد، عيسي: اسطوره يا تاريخ؟، ترجمه حسين توفيقي، قم، مركز اديان و مذاهب، 1378.
ـ رازي، محمد، تفسير الكبير، بيروت، دارالفكر، 1430 ق.
ـ ريچاردز، لارنس، آموزش خلاق كتاب مقدس، ترجمه شموئيل ايطاليايي _ ريتا نسيان، شوراي كليساهاي جماعت رباني، بي جا، بي تا.
ـ ساروخا چيكي، كشف الآيات يا آيه ياب كتاب مقدس، تهران، آفتاب عدالت، بي تا.
ـ سليماني، عبدالرحيم، «درآمدي بر شناخت كتاب مقدس»، هفت آسمان، ش 2، 1378.
ـ سيدمحمدحسين طباطبائي، قرآن در اسلام، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1373.
ـ شنكائي، مرضيه، بررسي تطبيقي اسماء الهي، تهران، سروش، 1381.
ـ شولتز، ساموئل، عهد عتيق سخن مي گويد، ترجمه مهرداد فاتحي، بي جا، شوراي كليساهاي جماعت رباني، بي تا.
ـ صدرالدين الشيرازي، محمد، مفاتيح الغيب، تهران، انجمن حكمت و فلسفه ايران، 1363.
ـ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القران، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1417 ق.
ـ فارياب، محمدحسين، «تحريف تورات و انجيل از ديدگاه قرآن، معرفت، شماره 143، آبان، 1388، 137ـ153.
ـ فراستخواه، مقصود، زبان قرآن، تهران، علمي و فرهنگي، 1376.
ـ فقهي زاده، عبدالهادي، پژوهشي در نظم قرآن، تهران، جهاد دانشگاهي، 1374.
ـ كاشاني، فيض، المحجه البيضاء، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بي تا.
ـ كهن، راب. ا .، گنجينه اي از تلمود، ترجمه اميرفريدون گرگاني، بي جا، چاپخانه زيبا، 1350.
ـ محمدهادي معرفت، صيانهالقرآن من التحريف، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1413 ق.
ـ محمديان، بهرام و ديگران، دايره المعارف كتاب مقدس، تهران، نشر روز نو، 1380.
ـ ميشل، توماس، كلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ دوم، 1381.
ـ معرفت، محمدهادي، التمهيد في علوم القرآن، قم، موسسه نشر اسلامي، چ دوم، 1415 ق.
ـ ـــــ ، «تأويل از ديدگاه علامه طباطبايي»، پژوهش هاي قرآني، ش 9 و 10، 1376، ص65_ 67.
Buber، Martin & Franz Rosenzweig، Scripture and Translation، translated by Lawrence Rosenwald with Everett Fox (from German language)، Indiana University Press، 1994.
Crssan، D.M.، "Logos" in New Catholic Encyclopedia، The Catholic University of America، Washington، D.C، 1981.
Gershenson، Daniel E.، "Logos" in Encyclopedia Judaica، Keterpress Enterprises، Jerusalem، Israel، 1996.
Liberty Bible Commentary، The Old-Time Gospel Hour Edition، 1983.
Lockyer، Herbert، All the Doctrines of the Bible، ZandervanPublishingHouse، Michigan، 1964.
Schaya، Leo، The Universal Meaning of Kabbalah، London، George Allen & Unwin LTD، 1971.
Scholem، Gershom، "Adam Kadmon" in Encyclopedia Judaica، Keterpress Enterprises، Jerusalem، Israel، 1996.
Sherbok، Dan Cohn، Judaism: History، Belief and Practice، London and New York: Routledge، 2003.
Steem، Shirley، A Child، s Bible in colour، P.P. Co. LTD، London، 1970.
The Collegeville Bible Commentary، The Liturgical press، 1989.
The Interpreter، s Bible، New York، Abingdon press، 1952.
The One-Year Bible، Tyndale House Publishers، 1986.
The Oxford Companion to the Bible، Ed by Bruce M. Metzger & Michael D. Coogan، New York، Oxford، 1993.
* دانش پژوه دكتري اديان و عرفان. مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني قدس سره
دريافت: 8/11/88 ـ پذيرش: 15/12/88
[1] مقصود فراستخواه، زبان قرآن، ص22.
[2] سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان،ج 18، ص 9.
[3] همان، ج3، ص318.
[4] کلام و قول خدا از ديدگاه يهوديان نيز همين گونه است؛ يا کنايه از خواست و اراده الهي است و يا کنايه از معنايي از طرف خدا، خواه بواسطه صدايي و يا بوسيله ديگري. در يهوديت نيز تمام نواقص و محدوديت هاي بشري در سخن گفتن از خدا سلب مي شود. (موسي بن ميمون، دلاله الحائرين، تحقيق دکتر حسين آتاي، ص162و163)
[5] سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ص319و320.
[6] احمد بهشتي، عيسي در قرآن، ص 174.
[7] كهف: 109 / لقمان: 27.
[8] آل عمران: 45 / نساء: 171.
[9] سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج3، ص321.
[10] سيدجلال الدين آشتياني، شرح مقدمه قيصري، ص447.
[11] همان، ص453.
[12] همان، ص727.
[13]. Logos
[14] سه معني آخر از New Catholic Encyclopaedia در ذيل مدخلLogos انتخاب شده است.
[15] Daniel E.Gershenson, "Logos" in Encyclopedia Judaica, Keterpress Enterprises, Jerusalem, Israel, 1996, valum11, P.460&461.
[16] D.M.Crssan, "Logos" in New Catholic Encyclopedia, The Catholic University of America, Washington, D.C, 1981, valum8, P.968.
[17] انجيل يوحنا، 10:14ـ13.
[18]. مرضيه شنکائي، بررسي تطبيقي اسماء الهي، ص262.
[19] . Adam Elyon
[20] . Adam Kadmon
[21] . Gershom Scholem, "Adam Kadmon" in Encyclopaedia Judaica, optic, valum1, P.248.
[22] سفيرا (sefirah) مفردِ کلمه سفيروت (sefirot) است. سفيراها ده عدد هستند. در عرفان يهودي يعني قباله، خدا از طريق اين ده سفيراها تعين و تشؤون پيدا مي کند. اين سفيراها به ترتيب از اين قرارند: 1. تاج متعالي؛ 2. حکمت؛ 3. عقل؛
4. عظمت يا غضب؛ 5. قدرت يا عدل؛ 6. جمال يا لطف؛ 7. صبر؛ 8. جلال؛ 9. اساس قواي خلّاقه خدا؛ 10. ملکوت که از آن به سکينه نيز تعبير مي شود.
Dan Cohn Sherbok, Judaism: History, Belief and Practice, London and New York: Routledge, 2003, p206 and Leo Schaya, The Universal Meaning of Kabbalah, London, George Allen & Unwin LTD, 1971, P.21.
[23] . Leo Schaya, The Universal Meaning of Kabbalah, optic, P.34.
[24] . Ibid, P.21.
[25]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج2، ص130.
[26]. همان، ج7، ص260 / الراغب الاصفهاني، معجم مفردات الفاظ القرآن، ماده کتب.
[27]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج7، ص261و262.
[28]. زخرف: 4 / بروج: 22.
[29]. درباره استنساخ ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج18،ص181و182، ذيل جاثيه: 29.
[30]. همان، ج 18، ص85 و 86 .
[31]. حجر: 21.
[32]. عباس شريف دارابي، تحفه المراد شرح قصيده ميرفندرسکي، به اهتمام محمدحسين اکبري ساوي، ص37-44.
[33]. ملاصدرا، مفاتيحالغيب، ص 23.
[34]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج20، ص378-380؛ ج18، ص132-134.
[35]. راب. ا. کهن، گنجينه اي از تلمود، ترجمه اميرفريدون گرگاني، ص150.
[36] . Zohar
[37] . Fragmented manifestation
[38] . Hokhmah
[39] . Binah
[40] . uncreated Torah
[41] . Leo Schaya, The Universal Meaning of Kabbalah, London, George Allen & Unwin LTD, 1971, P.15&16.
[42] . نحل: 44.
[43] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص 232.
[44]. همان، ص26و 27.
[45] . همان، ص30و31.
[46] . همان، ص33.
[47] . محمدهادي معرفت، «تأويل از ديدگاه علامه طباطبايي»، پژوهش هاي قرآني، ش 9 و 10، ص 65ـ67.
[48]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج3،ص46تا 52؛ ج13، ص349.
[49]. همو، قرآن در اسلام، ص38.
[50] . همو، الميزان، ج3، ص64و65.
[51]. ر.ک. سيدمحمدعلي ايازي، چهره پيوسته قرآن، / عبدالهادي فقهي زاده، پژوهشي در نظم قرآن.
[52]. توماس ميشل، کلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، ص23.
[53]. Scripture and Translation, Martin Buber & Franz Rosenzweig, translated by Lawrence Rosenwald with Everett Fox (from German language), P.4.
[54]. نحل: 44.
[55]. حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص232.
[56]. همان، ص110.
[57]. توماس ميشل، کلام مسيحي،، ص26.
[58]. همان، ص27.
[59]. کتاب هاي اپوکريفايي بر دو دسته اند: 1. كتاب هاي اپوکريفايي عهد قديم (عبدالرحيم سليماني، «درآمدي بر شناخت کتاب مقدس»، هفت آسمان، ش 2، ص154و155) 2. كتاب هاي اپوکريفايي عهد جديد (همان، ص160و161).
[60] اين جدول اقتباسي است از جدول صفحه 31 کتاب کلام مسيحي توماس که با اصلاحاتي اينجا آورده شده است.
[61] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص227.
[62] ساموئل شولتز، عهد عتيق سخن مي گويد، ترجمه مهرداد فاتحي، ص2 / سهيل ديب، التوراه بين الوثنيه و التوحيد،
ص5 و 6.
[63] سهيل ديب، التوراه بين الوثنيه و التوحيد، ص5و6.
[64] محمدجواد بلاغي، الهدي الي دين المصطفي، ترجمه سيداحمد صفايي، ص 49 تا 52.
[65] بهرام محمديان و ديگران، دايره المعارف کتاب مقدس، ص 5ـ32.
[66] غانم الدوري، رسم الخط مصحف، ص85.
[67] همان، ص109.
[68] همان، ص111.
[69] همان، ص88.
[70] همان، ص90.
[71] همان، ص94.
[72] همان، ص117.
[73] محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص356 تا 365.
[74] همان، ص229.
[75] پانوراماي كتاب مقدس، راهنماي بصري براي مطالعه كتابمقدس، / كشف الآيات يا آيه ياب كتاب مقدس، ساروخا چيكي، / آموزش خلاق کتاب مقدس، لارنس ريچاردز، ترجمه شموئيل ايطاليايي _ ريتا نسيان، شوراي کليساهاي جماعت رباني / كتاب هاي تفسيري مانند:
The Interpreter's Bible, New York, Abingdon press, 1952 / The Collegeville Bible Commentary, The Liturgical press, 1989 / Liberty Bible Commentary, The Old_Time Gospel Hour Edition, 1983.
و کتاب مقدس براي کودکان با تصاوير رنگي مانند:
A Child's Bible in Colour, Shirley Steem, P.P. Co. LTD, London, 1970 / A Childern Living Bible, Tyndale House Publishers, 1971"
و کتاب هايي درباره 365 روز سال، مانند:
The One Year Bible, Tyndale House Publishers, 1986 / Herbert Lockyer, All the Doctrines of the Bible, ZandervanPublishingHouse, Michigan,1964.
[76] طوال: هفت سوره طولاني شامل بقره تا توبه که انفال و توبه يک سوره به حساب مي آيند، است و مثاني: سوره هايي که ثاني مئين هستند و کمتر از صد آيه دارند و مئين: سوره هايي که بعد از طوال قرار دارند و حدود 100 آيه دارند و مفصل: سوره هاي حواميم و قصارالسور هستند.
[77] فيض کاشاني، المحجه البيضاء، ج 2، ص 214 / احمدبن حنبل، مسند، ج 28، مسند الشاميين، ح 16982.
[78] درباره برتري قرآن در نهج البلاغه در خطبه هاي متعدد عنوان فضل قرآن تکرار شده است که برخي از آنها خطبه هاي110، 176 و 198هستند.
[79]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج12، ص102 و103.
[80]. همان، ص103و104.
[81]. محمدهادي معرفت، صيانهالقرآن من التحريف، ص 37-39.
[82]. سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج 12، ص 105.
[83]. محمدهادي معرفت، صيانهالقرآن من التحريف، ص60-78.
[84]. ر.ك: همو، صيانهالقرآن من التحريف / حسن حسن زاده آملي، قرآن هرگز تحريف نشده (فصل الخطاب في عدم تحريف کتاب رب الارباب)، ترجمه عبدالعلي محمدي شاهرودي، / عبدالله جوادي آملي، نزاهت قرآن ازتحريف.
[85]. علي الکوراني العاملي، تدوين القرآن، فصل4و5، ص63-174.
[86] آرچيبالد رابرتسون، عيسي: اسطوره يا تاريخ؟، ترجمه حسين توفيقي، ص11.
[87] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص168 / آرچيبالد رابرتسون، عيسي: اسطوره يا تاريخ؟، ص11.
[88] همو، آشنايي با اديان بزرگ، ص231و232 / علي محمد دخيل، يا اهل الکتاب، مقارنه بين القرآن الکريم و باقي الکتب السماويه، ص 147 تا 152.
[89]. محمدحسين فارياب، «تحريف تورات و انجيل از ديدگاه قرآن»، معرفت، ش 143، ص137ـ152.
[90] ابن سينا، رساله اضحويه في امر المعاد، بدون ذکر مشخصات، ص 50.
[91]. محمد رازي، تفسير الکبير، ج 5، ص 122؛ ج 6، ص 191.
[92] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص232تا235.
[93] محمدجواد بلاغي، الهدي الي دين المصطفي، ص404 ـ420 / رحمهالله خليل الرحمن الهندي، اظهارالحق، ص55.
[94] محمدجواد بلاغي، الهدي الي دين المصطفي، ص108.
[95] همان، ص109تا 115.
[96] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص 176.
[97] همان، ص167.
[98] بهرام محمديان و ديگران، دايرهالمعارف کتاب مقدس، ص 5.
[99] محمدرضا حکيمي، کلام جاودانه، ص40ـ42.
[100] حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ، ص 229 و 230 / علي محمد دخيل، يا اهل الکتاب، مقارنه بين القرآن الکريم و باقي الکتب السماويه، ص 171.
[101] همو، ، آشنايي با اديان بزرگ، ص230 / علي محمد دخيل، يا اهل الکتاب، مقارنه بين القرآن الکريم و باقي الکتب السماويه، ص 172.
[102]. آل عمران:50 / مائده: 46 / صف: 6.
[103]. بقره: 89 / بقره: 91 / بقره: 101 / آل عمران: 3 و 4 / نساء: 47 / مائده: 48 / انعام: 92 / يوسف: 111.
[104]. سفر خروج، باب 20 / سفر تثنيه، باب 5.
[105] آل عمران: 64.
[106]. مائده: 43 / مائده: 45.
[107] مائده: 44 / مائده: 46 / انعام: 91 / انعام، 154 / اعراف: 154 / اسراء: 2 / انبياء: 48.
[108] قصص: 43 / اعراف: 203.
[109] انعام: 154 / اعراف: 145.
[110] اعراف: 145 / غافر:53 و 54.
[111] انبياء: 48.
[112] مائده: 66 / مائده: 68.
[113] ر.ک: اعلي و اوائل طه.
[114] انبياء: 105.