«تکرار» نقشهاي بلاغي و معرفتي مهمي در قرآن کريم ايفا ميکند. تكرارهاي قرآني را ميتوان در گونههاي لفظي، معنايي و لفظي ـ معنايي دستهبندي كرد. اين تكرارها، گاه پيوسته و بدون فاصلهاند و گاه در يک سوره با فاصلههايي منظم و گاه در دو سورة مختلف.
اين مقاله آيهبرگردانهايي را پي مي گيرد که با قالبهاي زيباشناختي منظمي در قرآن تکرار شدهاند و با گزينش نام «تکراربند» براي آن درصدد است تا آن را به عنوان يک قالب ادبي زيبا، ويژة قرآن معرفي کند و جايگاهش را در ميان شکلهاي مشابه ادبي بازشناسد.
در تکراربندهاي قرآني، پس از آيهها يا مقطعي از سوره، آيه يا عبارتي با نظمي ويژه تکرار گشته و چهرة سوره را همبسته و آراسته ميسازد. اين نوشتار، چند و چون اين تکرارها را به همراه حکمتها و نکات زيباشناختي آن در هفت سورة الرحمن، مرسلات، شعراء، قمر، صافات، نمل و کهف بررسي کرده است.
کليدواژگان: فنون ادبي، تکرار، سورة الرحمن، سورة مرسلات، سورة شعراء، سورة قمر، سورة صافات، سورة نمل، سورة کهف.
تكرار يا تكرير، مصدر باب تفعيل و به معناي بازآوردن دوبارة يک چيز است. 1مادة کافل و راي مشدد (کرر) بر بازگشت دلالت ميکند و چون گوينده به لفظ يا جملة پيشين خود بازميگردد، واژة تکرار در بازگفتن سخن به کار رفته است. 2
در قرآن کريم قالبهايي زيبا از تکرار وجود دارد که در آن پس از آيه يا آياتي چند يا يک مقطع از سوره، آيه يا عبارتي به صورت منظم تكرار مي شود. اين نوع تکرار در کنار نقش معنايي و معرفتي خود، در دو بُعد موسيقايي و تناسبي، ارزش زيباييشناختي بالايي دارد و چهرة سوره را همبسته و آراسته ميسازد. نگارنده براي اين نوع، نام «تکراربند» را برگزيده است تا آن را به عنوان نوعي ادبي و زيبا، ويژه قرآن معرفي کند و در حد توان خود به حکمتها و زيباييهاي آن بپردازد.
خاستگاه بحث تکرار، علم معاني است و آن را يکي از انواع اطناب ميشمارند و اين در صورتي است که تکرار فايدهمند باشد. اطناب آن است که به جهت فايدههايي که بر آن مترتب ميشود، بيش از معاني لفظ آورده شود.3 کساني نيز بودهاند که تکرار را از ابواب بديعي آوردهاند. سجلماسي انواع بديع را در ده دسته ردهبندي ميکند که نوع دهم آن، تکرير است و آن را به لفظي و معنوي دستهبندي ميکند و انواعي مانند مشاکله و تجنيس را در آن داخل ميسازد.4
نگاشتههاي کساني که دربارة تکرار سخن گفتهاند، غالباً صبغة تنزيهي دارد و آنان در اين وادي از ساحت قرآن کريم دفع شبهه کردهاند. برخي نوشتهها نيز وجود تکرار در قرآن را به کلي نفي کردهاند و اصولاً تمام کساني که از موضوع تکرار سخن گفتهاند، انگيزه و هدف اول و آخرشان بيان بلنداي سبک قرآن و سازگاري تکرارها با اعجاز بياني آن بوده است.5
عبدالله نقراط معتقد است واژة تکرار بار منفي دارد و آنچه در قرآن وجود دارد تکرار نيست، بلکه «تصريف قول» است. او پيشنهاد ميکند اصطلاح «تصريف قول» را به جاي «تکرار» به کار بريم. خداوند متعال نيز از واژة تکرير يا ترديد استفاده نکرده، بلکه فرموده است6: «وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلا نُفُورًا».7
اصطلاح تکرار و تصريف قول هريک جايگاه خود را دارد و وجوه مشترک و حوزة افتراقي ميان آن دو وجود دارد. تصريف قول، اصطلاحي قرآني و ناظر به بيان يک انديشه و محتوا در قالبهاي گوناگون است؛ بنابراين، شايد موردي را که عين لفظ بازگو شود دربر نگيرد. زماني که از دريچة ادبيات به تکرارهاي قرآن مينگريم ناچار از کاربرد اصطلاح تکرار هستيم. با آنچه ياد خواهد شد شايد تا حدودي روشن شود که تکرار چهرهاي مثبت دارد نه منفي و بيان زيباييها و کارکردهاي تکرار، ميتواند ديد منفي دربارة آن را برطرف سازد.
بي گمان هر تكراري كه در قرآن كريم صورت گرفته باشد بجا و زيباست و عنايت ويژه اي به آنچه تكرار شده وجود داشته است. بر ماست كه در حد توان در پي درك حكمت اين تكرارها باشيم و پذيرفتن حسن تعبّدي آن ما را كفايت نكند. نگاشته هاي قرآني و بلاغي با توجه به مجال وذوق نگارندگان به پارهاي از اين نکات پرداخته اند و دانشمندان مسلمان با كاوش در رمز و راز تكرارهاي قرآن از حريم تابناك آن در مقابل خدشهآفرينان دفاع کرده و نمونه هايي از اعجاز آن را آشكار ساخته اند. 8نيز آثاري كه دربارة متشابهات لفظي قرآن سامان يافتهاند، به بيان حکمت اين تکرارها و توجيه تغييرات صورت گرفته در آنها پرداختهاند، مانند: درّة التنزيلِ خطيب اسكافي، اسرار التّكرار (البرهان في توجيه متشابه القرآن) كرماني و ملاك التأويل از ابوجعفر زبير.
نگارنده به اثري مستقل دربارة اين موضوع، دست نيافت. تنها در برخي تفاسير و شماري از کتابهاي ادبي و قرآني مطالبي در حکمت اين تکرارها يافت گرديد.
تکرار، در ادب و هنر و در آموزش و تربيت فايدهها و کارکردهاي گوناگوني دارد که به اختصار اشاره ميشود:
ميان تکرار و طبيعت نفس انساني رابطههايي وجود دارد و تکرار زياد به جرياني فکري و عاطفي تبديل ميشود و در فرد و جامعه اثر ميگذارد. موارد زير را ميتوان از کارکردهاي روانشناختي و تربيتي تکرار دانست:
ـ تکرار با قانون تداعي معاني پيوند دارد و هرچه گذر خاطرهها در ذهن بيشتر باشد يادآوري آن آسانتر خواهد بود.
ـ تکرار يکي از ابزارهاي تثبيت دانستهها در ذهن است. بر پاية يافتههاي روانشناسي تکرار با فاصله بهتر از تکراري است که پشت سر هم باشد. بسياري از دانسته هايي كه در ذهن داريم، بدان علت در خاطر ما مانده اند كه چندين بار آنها را شنيده ايم يا با گونه هايي ديگر از فراگيري براي ما تكرار شدهاند. همين طور بسياري از كارها بر اثر تكرار براي ما به صورت عادت درآمده و در آنها مهارت پيدا كرده ايم. بسياري از ويژگيهاي ما بر اثر گذشت زمان و تكرار براي ما ملكه شدهاند. نيز تكرار ديدارها سبب انس و خو گرفتن به اشيا و اشخاص پيرامون ما شده است.
ـ پديدة تکرار الفاظ که بر زبان جاري ميشود، بيانگر حالتهاي مختلف دروني انسان است. در برخي حالات، طبيعت انسان به تکرار سخن گرايش دارد؛ مانند حالت ترس، هنگام عذرخواهي، هنگام پشيماني يا رد اتهام از خود و آنجا که انسان در مقام مدح يا ملاطفت و دلجويي باشد.9
تكرار بيهوده و بيجا، به شيوايي سخن گزند مي رساند. ازاينرو، تكرار بايد در مواردي صورت گيرد كه بر آن، فوايدي مترتب باشد. دانشمندان علوم بلاغت، فايده هايي براي تكرار برشمرده اند كه از آن جمله است:
1. تقرير يا تأکيد يعني پابرجاساختن و پايدار كردن كلام در ذهن شنونده: زبانشناسان عرب از گذشته و حال بر اين مسئله اتفاق نظر دارند که مهمترين غرض تکرار همان تأکيد است؛ زيرا مطلبي که تکرار ميشود اگر نوشتاري باشد، تصوير ديداري و اگر گفتاري باشد، پژواک شنيداري آن در ذهن نقش ميبندد و مدت طولانيتري در مغز ميماند؛ 102. ستايش و بزرگداشت؛ 3. بيم دادن و هراسناك نماياندن امري؛ 4. سرزنش و نفرين؛ 5. يادآوري بخش نخست سخن، زماني كه كلام طولاني شود. 11
تکرار در هنر، آوردن عناصري همانند در مواضع گوناگون يک کار هنري است.12 تكرار را بايد يكي از مختصات سبك ادبي قلمداد كرد كه در سبك مذهبي هم فراوان است. انواع تكرار، چه در شعر قديم و چه در شعر نو، ديده مي شود. 13تکرار در مفهوم گستردة خود پديدآورندة بيشتر آرايههاي لفظي است و قانون بنيادي موسيقي را تشکيل ميدهد. 14به دليل اهميتي که تکرار در ضرباهنگ دارد برخي آن را قسيم قوانين آن به حساب آوردهاند که بيشتر قوانين موسيقي به آن بازميگردد. 15
بر پايه آنچه تاکنون گفتيم، هنگامي كه در آيه ها و سوره ها، كنار هم يا با فواصل مشخص، تكرار صورت مي پذيرد، افزون بر نكات بلاغي، به كلام نيز زيبايي مي بخشد.
در يك تقسيم كلي تكرارهاي موجود در قرآن را مي توان به سه نوع تقسيم كرد:
1. تكرار معنايي: در اين نوع، موضوعات و مفاهيم تکرار ميشوند و عبارتهاي بيانگر آنها متناسب با سياق سخن شکلي ويژه و متفاوت با يکديگر دارند، مانند بازگو شدن چندبارة داستانهايي چون داستان موسي، فرعون و بني اسرائيل، يادآوري توحيد و اسما و صفات ذات باري و شمارش نشانه ها و نعمتهاي او، پرداختن به معاد از زواياي گوناگون، و دعوتهاي مكرر به تقواي الهي.
2. تكرار لفظي: در اين نوع، فقط لفظ تکرار ميشود، اما معنايي جديد طرح ميگردد. اين نوع درواقع تكرارنماست؛ مانند آية «وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ».16 اين آيه دوبار در آغاز سورة انشقاق آمده است، ليک مورد نخست مربوط به آسمان و مورد دوم مربوط به زمين است. برخي «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» آغاز هر سوره را داراي مضموني نو و متفاوت با بسمله هاي ديگر سوره ها مي دانند.17
3. تکرار لفظي و معنايي: در اين نوع، الفاظ با حفظ معناي خود تكرار مي گردند، مانند «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا* إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا».18 در اين آيه براي تأكيد و تثبيت اين مطلب كه در پي هر سختي آساني است و براي آرامشبخشي بيشتر، تكرار صورت گرفته است. برخي آيه دوم را سخن جديدي (استينافي) مي شمرند كه نتيجهاش اين مي شود که با هر سختي، دو آساني است.19
از زاويهاي ديگر تكرارها سه گونه است:
1. تكرار پيوسته و بدون فاصله: در اين نوع، ميان واژه يا عبارات تکرار شده در قرآن، مطلب ديگري فاصله نيفتاده است. در اينجا به طور معمول هر عبارت دو بار تكرار شده است، مانند «كَلا سَيَعْلَمُونَ* ثُمَّ كَلا سَيَعْلَمُونَ»،20 «أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى* ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى».21 در نمونة نخست، در مقام تهديد و انذار، براي أثرگذاري بيشتر آن بر مخاطب، و در مورد دوم در مقام نفرين تکرار صورت گرفته است. وجود ثم بر آن دلالت ميکند كه اين تهديد يا نفرين در مورد دوم، رساتر و سختتر از مورد نخست است. 22
2. تكرار ناپيوسته و با فاصلة نزديک: اين نوع، به صورت منظم و مرتبط در يک سوره واقع شده است، مانند تكرار «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ»23 در سورة الرحمن.
3. تكرار ناپيوسته و با فاصلة دور: در اين قسم، از باب بازگفتن موضوعات و مفاهيم، آيات و عباراتي در سورههاي مختلف تکرار شده است.
در زبانشناسي انواع سه گانهاي براي تکرار ياد ميشود که عبارتاند از 1. تكرار آوايي؛ 2. تكرار واژگاني كه شامل سه بخش است: تكرار در سطح واژه، تكرار در سطح گروه، و تکرار در سطح جمله؛ 3. تکرار نحوي. 24
تکرار جمله امري ظريفتر و هنري تر از تکرار واژه است و فضاي مکاني و زماني بيشتري اشغال ميکند. به همين سبب از سويي کاربرد نابجاي آن به فصاحت سخن آسيب ميرساند و از سوي ديگر استفادة دقيق آن تأثير زيباشناختي عميقتري به جاي ميگذارد.
ازجمله کاربردهاي هنري تکرار، قالبهايي از شعر مانند ترجيع بند و ترکيببنداست. ترجيعبند شعري است شامل چند بند هموزن اما با قافيههاي گوناگون که در پايان هر بند (هر بخش از شعر که از بخشهاي ديگر جدا شده است) بيتي ثابت و واحد که به آن برگردان ميگويند با قافيهاي مستقل ميآيد و اين بيت يگانه پس از هر بند آورده ميشود. در ترجيعبند، بيت آخر هر خانه با بيت ترجيع از نظر معنا مناسبت دارد. از مشهورترين ترجيعبندهاي فارسي، ترجيع سعدي با اين برگردان است:
بنشينم و صبر پيش گيرم * * * دنبالة کار خويش گيرم
و نيز ترجيعبند هاتف اصفهاني با اين برگردان:
كه يكي هست و هيچ نيست جز او * * * وحده لا اله الّا هو
تقريباً تمام ترانههاي عاميانه و ترانههاي مرسوم در قالب ترجيعبند، يا دستکم با استفاده از بيت برگردان گفته شدهاند.25
ترکيببند از لحاظ ساختار شعري مانند ترجيعبند است و تنها تفاوت آن اين است که برعكس ترجيعبند كه بيت مفرد در آن تغيير نميكند، در ترکيببند بيتِ تکرار شده در بين قطعههاي شعر با يكديگر متفاوت است. از مشهورترين ترکيببندهاي فارسي ترکيببند وحشي بافقي با اين مطلع است:
دوستان شرح پريشاني من گوش کنيد * * * داستان غم پنهاني من گوش کنيد
و نيز ترکيببند محتشم کاشاني با اين مطلع:
باز اين چه شورش است که در خلق عالم است باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است.26
شمار ابيات هر بند در حدود يک غزل، بين هفت تا ده بيت و شمار بندها از سه تا بيستودو بند متفاوت است و در آثار متأخران به نسبت، طولاني تر از آثار متقدمان است.27
«تکراربند» در قرآن کريم نيز قالبي زيبا از اين نوع تکرارهاست که شبيه ترجيعبند است؛ به اين معنا که آية برگردان در آن ثابت است، ولي تفاوتهاي عمدهاي با آن دارد که برخي از آنها عبارتاند از:
1. ترجيعبند گونهاي شعر است، اما پر واضح است که قرآن کريم در اوزان شعري نميگنجد و سبک منحصر به فردي دارد.28
2. در ترجيعبند، قافيههاي هر بند متفاوت با بند ديگر است، اما مقطعها، در تکراربندهاي قرآني گونهگون است. در برخي سورهها مانند سورة الرحمن و قمر فاصلههاي قبل و بعد آيات برگردان يکسان است و در نمونههايي مانند سورة مرسلات نيز فاصلههاي مقطعهاي قبل و بعد آيات آن متفاوت است.
3. در برخي سورهها مانند شعراء آيه تکرار شده، پس هر مقطع تکرار و با فاصلهاي نسبتاً طولاني تکرار شده است، ليک در برخي ديگر مانند الرحمن آيه برگردان پس از يک و گاه دو آيه است. اما در ترجيعبندها بيت برگردان پس از هر قطعه شعر است که شمار ابيات آن دستکم هفت بيت است.
بهجز قالب ترجيعبند، ممكن است در يک شعر مصراع يا جملاتي به تناوب تکرار شود. سيد مرتضي در توضيح وجه تکرار در سورة الرحمن اشعاري نقل مي كند که در آن مصرعها و عباراتي تکرار شده است.29 از آن جمله است اين قطعه از شعر مهلهل بن ربيعه در رثاي برادرش كليب:
على أن ليس عِدْلاً من كُليبٍ * * * إذا طُرِدَ اليتيمُ عن الجَزُورِ
على أن ليس عدلاً من كليبٍ * * * إذا ما ضيمَ جيرانُ المُجيرِ
على أن ليس عدلاً من كليبٍ * * * إذا رَجَف العِضاهُ من الدّبُورِ
على أن ليس عدلاً من كليبٍ * * * إذا خرَجتْ مُخَبّأةُ الخُدورِ30
تکراربندهاي قرآني با اين گونه اشعار نيز متفاوت است. در سورة الرحمن که ممکن است شبيه اين اشعار فرض شود، اداتي نيست که «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» را از نظر لفظي با پيش از خود پيوند دهد، اما در اين سروده ها از نظر لفظي پيوندي وجود دارد و روشن است كه در هر مورد، مصراع تكراري متعلق به امر جداگانه اي است كه از تفاوت ظرف و مانند آن فهميده مي شود.
آيههايي که در قالب زيباشناختي نظامداري تکرار شدهاند، در قرآن کريم پُرشمارند. اين آيات در هفت سورة الرحمن، مرسلات، شعراء، قمر، صافات، نمل و کهف آمدهاند. ترتيب ياد شده بر اساس شمار آيه برگردان شده است که از 31 مورد در سورة الرحمن تا سه مورد در سورة کهف ميرسد که در ادامه تفصيل و تحليل آنها گزارش ميشود:
در سورة مباركة الرحمن كه عروس قرآن نام گرفته، کريمة «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان» سيويك بار تكرار شده است. اين سوره سه بخش دارد:
بخش نخست، از آية يك تا سي ادامه دارد، و در آن به آفرينش انس و جن، آسمان، زمين، خشكي، دريا و نظام حاكم بر آنها اشاره شده است كه سبب بهره مندي دو گروه جن و انس در زندگي مي شود. سوره از آية بيستوپنج تا سي دربارة فناي عالم و بقاي ذات سرمدي، و نيز نياز پيوستة موجودات به اوست. آية کريمة «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» از آية سيزده به بعد هشتبار در اين مقطع تکرار ميشود.
بخش دوم سوره از آية 31 تا 45 ميباشد. در اين بخش، ناتواني جن و انس از گريختن از كرانه هاي آسمانها و زمين و آتشباران شدنشان بيان شده است (كه شايد تهديدي باشد كه در قيامت نمي توانيد از حساب الهي بگريزيد) و نيز به قيامت و وقايع و عذابهاي آن اشاره شده است. در اين مقطع آية «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» هفتبار تکرار شده است.
بخش سوم از آية 46 شروع ميشود و تا پايان سوره، يعني آية 78 ادامه دارد و دربارة نعمتهاي بهشتي است. سوره با آية كريمة «تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَالإكْرَامِ» پايان مي پذيرد. «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» در اين بخش شانزده بار تکرار ميشود. اين بخش را نيز ميتوان دو قسمت کرد که در هريک، هشت بار آية کريمه آمده است. نيمة نخست با «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان» آغاز ميشود و دربارة دو باغي است که براي خداترسان مهيا شده است. نيمة دوم از آية 62 با «وَمِن دُونهِِمَا جَنَّتَان» شروع ميشود و دربارة دو باغ ديگري است که پايينتر از آن دو باغ است.
عالمان نوعاً تکرار اين آية کريمه را از باب تأكيد نمي دانند كه بازگشت تمام موارد به يك امر باشد؛ زيرا تأكيد بيش از سه بار واقع نمي شود.31 بلكه خطاب آن، در هر مورد به امري تعلق ميگيرد و خداوند سبحان پس از آنكه فصلي از فصول نعمتهاي خويش را برمي شمرد ـ كه سزاوار شكرگزاري استـ جن و انس را مخاطب قرار ميدهد و بر آن نعمت از آنان اقرار ميگيرد و از تكذيبش برحذر مي دارد و بر اين تکذيب توبيخ مي كند.
سيد مرتضي در اين باره كلامي دارد كه بسياري از مفسران در توضيح تكرار اين سوره از آن بهره برده اند. به نظر او تكرار در سورة الرحمن از آن جهت نيكوست كه بر نعمتهاي گوناگونِ شمارش شده، اقرارگرفته مي شود. پس هرگاه خداوند نعمتي را که عطا کرده ياد ميکند، بر آن اعتراف ميگيرد و بر تكذيبش توبيخ ميکند؛ چنانكه شخصي به ديگري بگويد: آيا به تو نيكي نكردم كه اموال بخشيدمت؟ آيا به تو نيكي نكردم كه از ناخوشايندها رهايي ات دادم؟ آيا به تو نيكي نكردم كه درباره ات چنين و چنان انجام دادم؟ پس در اينجا تكرار نيكو مي شود؛ زيرا آنچه بر آن اقرار گرفته مي شود گوناگون است. اين کار در كلام و سروده هاي عرب بسيار است.32
در اينجا اين اشكال پديد مي آيد كه آية تكرار شده، هميشه پس از نعمتها قرار نگرفته است، بلكه برخي از آنها نقمتاند؛ مانند «سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلاَن »33، «هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ* يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ».34 بسياري از دانشمندان و مفسّران ازجمله سيد مرتضي، اينگونه پاسخ مي دهند كه گرچه عقاب كردن نقمت است، يادآوري و توصيفش و بيم دادن آن، از بزرگترين الطاف و نعمتهاي الهي بر مكلف است؛ زيرا او را از گناه کردن باز مي دارد كه عذاب الهي را در پي دارد و بر انجام دادن نيکي برمي انگيزد که سبب پاداش عظيم اخروي است؛ پس خداوند متعال بعد از ذکر جهنم و عذاب آن با تکرار «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» به نعمتي که توصيف کرده و انذاري که داده است، اشاره ميکند.35
به نظر ما گرچه در جاي خود درست است كه تهديد و انذار نعمتي بر مكلف است و به او پيش از دچار شدن به عذاب هشدار مي دهد، اما اين پاسخ را نمي توان برداشتي از سوره دانست و آن را به ظاهر آيات مستند كرد؛ زيرا بر پاية مبنايي که تکرار را ناظر به نعمت پيشين ميداند، ظاهر سخن اقتضا ميکند که خود آنچه آمده است بايد نعمت باشد نه ياد کردنشان. ظاهر اين آيات هيچ گونه دلالتي ندارد كه مقصود از «آلاء» يادكردن اين عذابها و انذارهاست و نفس بيان آنها به عنوان نعمت منظور بوده است.
علامه طباطبايي در توضيح شمارش سختيهاي قيامت و كيفرهاي مجرمان در رديف نعمتهاي الهي، بياني بهتر دارد كه بر اساس آن، اشكال يادشده پديد نمي آيد. وي نفس آن عذابها را به عنوان قانوني حکيمانه نعمت مي داند، نه يادكردشان را در قرآن. علامه مي نويسد: خطاب در آيه تمام جن و انس را شامل مي شود و برخورد با بدكاران و كژروان بر طبق آنچه شقاوت و اعمال زشتشان اقتضا مي كند، از لوازم مصلحت نظام حاكم و جاري بر تمام جهان است. بنابراين، کيفر دادن مجرمان در قياس به عموم افراد جامعه نعمت است، گرچه دربارة گروه مجرمان نقمت باشد. نظير اين مطلب را در آداب و قوانين اجتماعي مي توانيم ببينيم. سخت گيري بر تبهكاران و ستمگران و همينگونه پاداش دادن و ستايش نكوكاران، سبب قوام و بقاي جامعه مي شود.36
از ديدگاه نگارنده، بهتر آن است كه بر پاية توضيح ذيل، از ابتدا مطلب را بهگونهاي ديگر تقرير كنيم:
1. دليل انکار نعمت دو چيز است: نشناختن آن نعمت و ناآگاهي از آن يا کفران و ناسپاسي. اين سوره در پي درمان هر دو ريشه است. براي برطرف ساختن سبب نخست لطف و نعمتهاي خداوند را شماره ميکند تا جنيان و انسيان به آن توجه يابند و براي رويارويي با سبب دوم، مجازاتهايي را بازميگويد که براي تکذيبکنندگان نعمتهاي الهي فراهم شده است.
2. در قرآن، لطف و قهر و بيم و اميد توأم است و پيامبران مبشّر و منذر بوده اند و يادكرد اين دو با هم تناسب دارد. در اين سوره، صبغة غالب با نعمتها و مظاهر لطف خداوند رحمان است، اما از بيان كيفر تبهكاران نيز فروگذار نشده است.
3. آنجا كه بيان نعمت باشد، جنبة ترغيب و تشويق بر از سوي خدا دانستن تمامي نعمتها و نيز سپاس به درگاه او رخ مي نمايد و آنجا كه نقمت باشد، بُعد بيم دادن و برحذر داشتن از انکار و تكذيب نعمتهاي بيكران آن خالق مهربان هويداتر مي گردد.
4. آلاء جنبة عمومي و كلي دارد و آية کريمة «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» انسان را فرا ميخواند که نعمتهاي فراوان هستي را از سوي آن هستيبخش مطلق بداند و هيچيک را انکار نکند. بنابراين، لازم نيست اين آيه حتماً ناظر به نعمتي باشد كه پيش از آن ياد شده است.
5. گونه اي از تأكيد نمي تواند بيش از سه بار تكرار شود كه به هم پيوسته و بدون فاصلة هيچ سخني ديگر باشد، اما در اين شيوه، هر اندازه سخن اقتضا كند، عبارتهاي فاصله شده، زمينة تكرار را فراهم مي سازد.
بنابراين، يادكرد نعمت يا نقمت زمينه ساز تكرار است؛ نعمت از راه سنخيت و نقمت از راه ضديت، و ضرورتي ندارد كه هر تكرار ناظر به سخن پيشين باشد تا لازم آيد هم سنخ باشند.
آنچه تاکنون گفتيم بر پاية نظر مشهور است که آلاء را به معناي نعمتها ميدانند. ميان لغتدانان و عموم مفسران بر اين معنا اتفاق نظر و اجماع وجود دارد، اما عبدالحميد فراهي اين معنا را نميپذيرد و آن را برخلاف قرآن و لغت عرب ميداند. او مينويسد:
اجماع وجود دارد که معناي آلاء نعمتهاست، ليک قرآن و اشعار عرب اين معنا را برنميتابد. معناي آلاء به حسب ظاهر کارهاي شگفت است که در زبان فارسي به آن کرشمه ميگويند.37 دليل آنان که گمان بردهاند آلاء به معناي نعمت است، آن است که بيشتر کارهاي خداوند را رحمت تشکيل ميدهد. آنچه مفسران و لغتدانان را بر اين معنا واداشته، روايتي از ابن عباس است، ليک بايد توجه داشت که پيشينيان در خصوص سؤال و با توجه به مورد سؤال پاسخ ميگفتهاند.38
او براي ديدگاه خود که آلاء به معناي کارهاي شگفت است، به هشت بيت از اشعار عرب و آيات کريمة قرآن استشهاد ميکند.39 از جمله قرآن کريم در سورة نجم پس از بيان هلاک اقوامي ميفرمايد: «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمَارَي* هَذَا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الأولَي».40 در سورة الرحمن نيز اين آيه پس از ذکر قيامت و عذابهاي الهي آورده شده است.41
بنابراين، واژة «آلاء» در نزد فراهي در اصل به معناي شگفتيهاي لطف و قدرت الهي بوده و نعمت يکي از وجوه معنايي آن است. به گفتة محقق کتاب فراهي، تحقيق و تفسير دقيق وي از کلمة «آلاء» باب جديدي در بررسي واژگان قرآني گشوده است و اگر در کتاب مفردات القرآن وي جز همين واژه بررسي نشده بود براي برجستگي و ارزش آن کفايت ميکرد.42 اين ديدگاه از پشتوانة ادبي و قرآني لازم برخوردار است و اشعار مورد استشهاد فراهي آن را تأييد ميکند. نبود ترادف ميان واژگان قرآني نيز گواه برآن است که اين واژه بايد با نعمت تفاوتهايي داشته باشد. سياق آيات سورة الرحمن و آية سورة نجم که «آلاء» را هم در اشاره به مظاهر لطف و هم در اشاره به مظاهر قهر الهي به کار برده، گوياي آن است که اين واژه فراتر از نعمت است و امتياز اين ديدگاه آن خواهد بود که به توجيه آيات مربوط قهر و قدرت الهي نيازي نيست و آنها نيز به طور مستقيم مصداق آلاء قرار ميگيرند.
کوتاهسخن در آنچه گذشت آنکه سورة الرحمن، انسان و جن را مخاطب قرار داده، آنان را به تأمل در نعمتهاي بيكران الهي فرا مي خواند و در جهت ياري دادن در اين راه، نمونه هايي از آنها را برمي شمرد و براي كيفر تكذيب و گناه، شمه اي از عذاب و براي پاداش پيروي از حق، جلوه هايي از بهشت را بيان ميکند. قرآن كريم در اين روش با بيانهاي گوناگون و ذكر نمونه هاي بسيار و چندباره گفتن، پيامش را در اعماق دلها مي نشاند و با هر بار بازگو كردن، جانها را تكاني دوباره مي دهد.
از سوي ديگر، اين اسلوب آرايهاي ادبي و زيباساز در سخن است، كه وجود آيه برگردان همچون رشتهاي است که دانههاي تسبيح را در امتداد يکديگر پيوند داده و مرتب کرده است. بنابراين، ارزش زيباييشناختي اينگونه تكرارها در دو قالب محتوايي و لفظي آشكار مي شود.
براي درک بهتر زيبايي تکرار در سورة الرحمن ميتوان آن را مانند مطالب به صورت دو ستونه نوشت که در يک ستون آن، آيات پيش از «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» و در ستون ديگر اين آيه کريمه قرار داشته باشد.
«وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ؛ آن روز واي بر تكذيب كنندگان». اين آيه ده مرتبه در سورة مباركه «مرسلات» تكرار شده و پس از ذكر هر چند آيه آمده است.
«ويل» به معناي نابودي و حلول شرّ است و از بدبختي و عذاب حكايت دارد، خواه شخص گرفتار خودش بگويد و خواه از ديگري به ديگري باشد و در مقام مذمت شديد و دعا بر ضرر و شرّ، به کار ميرود.43 «ويل» مبتدا و مرفوع است و «يومئذ» ظرف زمان است و تنوين در آن عوض از جملهاي مقدر ميباشد و براي مثال، چنين بوده است: يوم إذا يفصل بين الخلائق. «للمكذّبين» متعلق به خبر است. مراد از «مكذّبين» يا مخاطبان تکذيبگر قرآناند و اسم ظاهر به جاي ضمير آمده و معنا چنين بوده است: ويل يومئذ لكم، يا مقصود تمام تکذيبکنندگان پيامبران و اديان آسماني آناناند که مشرکان زمان پيامبر را نيز دربر ميگيرد.44
دربارة تکرار «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» در اين سوره دو نظر وجود دارد. برخي آن را تکرار همان مورد سابق ميدانند که بهسبب تأکيد آمده است. شماري گفته اند متعلق تكذيب در هرجا با ديگري تفاوت دارد و در هر آيه به آنچه مقتضي تصديق است و در آيات پيشين آمده، بازميگردد.45 خداوند متعال پس از هر قضيهاي كه ياد مي كند، مي فرمايد: واي بر كساني كه اين امر را تكذيب كنند. برخي تفاسير كوشيدهاند آنچه را تكذيب به آن بازگشت دارد، در هر مورد از آيات استخراج كنند،46 اما در تمام موارد موفق به اين كار نشدهاند.
در اين آية کريمه دو متغير وجود دارد که ميتواند با توجه به آيات پيش از خود معنا را تغيير دهد: يکي روز مورد اشارة «يومئذ» و ديگري مفعول «مكذّبين» که تکذيب چه چيزي مقصود است. در شش مورد بيتکلف ميتوان روز مورد اشارة «يومئذ» را معين كرد که به ترتيب عبارتاند از: روز داورى (آيات 12ـ14)، روز هلاك پيشينيان و پسينيان(آيات 16ـ18)، روزي که مردم به سوى دود سه شاخه ميروند که نه سايه دار است و نه از شعله حفاظت مى كند(آيات 129ـ33)، روزى كه مردم دَم نمى زنند و رخصت پوزش نمى يابند(آيات 35ـ36)، روز داورى که پيشينيان گرد هم مى آيند(آيات 38ـ39)، روزي که اهل تقوا در زير سايه ها و بر كنار چشمه ساران باشند(آيات41ـ44). از اين موارد تنها مورد اخير به بهشت اشاره دارد.
در آية 46 روي سخن با مجرمان دارد و با لحني تهديدآميز ميفرمايد: «كلُُواْ وَتَمَتَّعُواْ قَلِيلاً إِنَّكمُ مُجِرِمُونَ».47 در اين آيه با يک توضيح ميتوان «يومئذ» را به مطلب پيش از آن برگرداند. بدينگونه که اين آيه را تهديدي فرض کنيم که کنايه از در پيآمدن عذابي طولاني براي مجرمان است و ميخواهد بفرمايد: «بخوريد و بهره گيريد در اين مدت كم از زندگي دنيا و بدانيد عذاب الهي در انتظار شماست، چراكه شما مجرميد» و واي بر آنان از آن روز که نوبت عذاب فرارسد.
بنابراين در بيشتر مواردي كه آية «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» تکرار ميشود و توصف قيامت است، تفاوت در متعلق «يومئذ» نزديكتر به ذهن مي رسد؛ يعني در آن روز رستخيز با اين ويژگي که براي آن ياد شد واي بر تکذيبگران! حال اگر بخواهيم در هر مورد متعلق تكذيب را امر خاصي بدانيم كه پيش از آن آمده است، با ظاهر آيات سازگار نخواهد بود و در برخي موارد، امري دور از ذهن را نتيجه ميدهد؛ مثلاً آيهاي که مطرح شد انشايي است و قابل تصديق و تکذيب نيست. حال آيا صحيح است آن را اين گونه معنا كنيم: واي در آن روز بر كساني كه اين امر را تكذيب كنند!
در دو مورد تکذيب ميتواند به پيش از خود برگردد: آنجا که گفته شده است: مگر شما را از آبى بى مقدار نيافريديم؟ پس آن را در جايگاهى استوار نهاديم، تا مدتى معين و توانا آمديم، و چه نيك تواناييم(آيات 20ـ23) و آنجا كه گفته ميشود: مگر زمين را محل اجتماع نگردانيديم؟ چه براى مردگان، چه زندگان و كوه هاى بلند در آن نهاديم و به شما آبى گوارا نوشانيديم(آيات 25ـ27).
دهمين موردي که تکرار صورت ميگيرد، پس از آية «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُواْ لاَيَرْكَعُونَ»48 است. اين آيه به آن اشاره دارد که مشرکان وقتي به رکوع در برابر آفريدگارشان امر ميشوند، از آن سر بر ميتابند. در اينجا چيزي براي تکذيب وجود ندارد، بلکه نافرماني است. البته اين نافرماني با تکذيب آنان ارتباطي مستقيم دارد.
با توجه به آنچه ياد شد هيچيک از دو متغير در تمام موارد جريان ندارد؛ بنابراين، بهتر آن است كه مكذبين را به تكذيب كنندگان خداوند و رسولان او و آنچه تكذيبش سبب عقوبت الهي و آتش است، تفسير كنيم. يومئذ نيز به همان ِيَوْمِ الْفَصْل بازگردد. البته در هر موردي که مناسب باشد اشارة يومئذ به پيش از خود بازگردد، به صورت ايهامي به آن روز نيز بازميگردد و هرجا نيز «مکذبين» مناسبت داشته باشد که به پيش از خود برگردد، آنجا نيز آيه به صورت ايهامي و به عنوان يکي از مصاديق تکذيب به آن باز خواهد گشت. پس معناي آيه در همهجا يكسان يا ـ با در نظر گرفتن تفاوتي كه صفات قيامت دارد ـ نزديك به هم خواهد بود و نقش زيباييشناختي خود را در جهات گوناگوني ايفا ميکند.
اين فقرهاي که ده بار در قرآن کريم تکرار شده است، نقشهاي گوناگوني بر دوش دارد: 1. آية ياد شده ساختار هندسي سوره را تکميل ميکند و مقطعها و موضوعات آن را به هم پيوند ميزند؛ 2. وقوع روز رستاخيز محور سورة مرسلات است و تکرار عبارت مذکور بر حتمي بودن اين انديشه تأکيد ميورزد؛ 3. آيه زباني تهديدآميز دارد و هشداري بر فرجام سخت تكذيبگري است.49 از سوي ديگر، اسلوبي ادبي و زيباست كه قرآن آن را به كار برده است.
هنگامي که اين عبارت در سياق ذکر نعمتهاي بهشتي ميآيد، نقش زيباييشناختي خود را در نشان دادن تضاد شديد حالت بهشتيان با دوزخيان ايفا ميکند يا آنجا که پس از رفتار منحرفان در زندگي دنيا و خوشگذرانيهاي زودگذرشان آمده است، تلخي سرانجام اعمال آنان را به تصوير ميکشد و آنجا که پس از سياق عبادت آمده است، سرانجام غرور آنان و کرنش نکردنشان در برابر پروردگار و به تمسخر گرفتن نماز را نشان ميدهد.
«إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ* وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ» اين دو آيه ـكه آية نخست آن در دو مورد، بخشي از آيه است ـ هشت بار در سورة «شعراء» تكرار شده و به ترتيب پس از موارد ذيل آمده است:
ايمان نياوردن قوم پيامبر و پس از ارجاع آنان به آيات آفاقي(آيات 1ـ8)، پس از داستان موسي که سرانجام آن نجات او و يارانش و هلاکت دشمنانش بود(آيات10ـ66)، پس از داستان ابراهيم و قومش و اشاره به روز قيامت و به دوزخ درآمدن گمراهان(آيات 69ـ102)،پس از داستان قوم نوح و نجات او و يارانش و غرق شدن ديگران(آيات 105ـ120)، پس ازسرگذشت تکذيب قوم عاد و توصيههاي پيامبرشان هود به آنان و سرانجام، هلاکتشان(آيات123ـ139)، سرگذشت تکذيب قوم ثمود و توصيههاي صالح به آنان و هلاکتشان(آيات141ـ158). در اين دو مقطع اخير از سوره «إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ» بخشي از آيه است.
مقطع هفتمي که آيات مذکور در پايان آن تکرار شده، داستان لوط و قومش و نجات او و هلاکت آنان است(آيات160ـ173). آخرين حلقهاي که پس از آن تکرار صورت ميگيرد، داستان اصحاب ايکه و پيامبرشان شعيب است که بر اثر تکذيب او گرفتار عذابي بزرگ شدند(آيات176ـ189). پس از اين مقطع سوره به شکل زيبايي تا آية 227 ادامه مييابد.
خداوند متعال پس از بيان هر قصه و مطلب، براي عبرتآموزي يادآور مي شود كه در آن آيتي است، اما بيشتر مردم از ايمانآورندگان نيستند. او سپس در مقابل ايماننياورندگان (اكثريت) عزيز بودنِ خود، و در برابر ايمانآورندگان (اقليت) رحيم بودنِ خود را خاطر نشان مي كند. بنابراين، با توجه به آنکه در هر مورد «ذالک» به داستاني اشاره دارد، در هر بار که آيه بازگفته ميشود، آميزه اي از مطلب تازه و تكرار وجود دارد.
ميان مقطعهاي ياد شده از سورة شعراء عبارتهاي تکراري ديگري نيز وجود دارد؛ ازجمله در آغاز داستان قوم نوح، قوم عاد، قوم ثمود، قوم لوط و قوم شعيب، قالبي که در ذيل ياد ميشود ضمن چهار آية تکرار شده است و هرجا مناسب با مورد، در جاي خالي نام آن قوم يا پيامبرشان آمده است: «كَذَّبَتْ قَوْمُ... الْمُرْسَلِينَ إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ... أَلا تَتَّقُونَ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ». بنابراين سرآغاز و پايان اين قصهها از اسلوب و قالبي مشخص پيروي ميکند، و اين هماهنگي افزون بر تأکيد بر همسويي در هدف مشترک تمام آنها، از زيبايي چشمگيري برخوردار است. نمونة ديگري براي تکرار اين قالب مشترک را در سورة هود ميتوان جست.
«فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ».50 هريك از اين دو آيه چهار بار در سورة قمر تكرار شده است. اين آيات در قالب پرسشي تهديدآميز و پرمعنا به كافران مى گويد: اكنون بنگريد «عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟» آيا واقعيت داشت يا داستان و افسانه بود؟! و سرانجام در اين آيه بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه: «ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم، آيا كسى هست كه متذكر شود؟»
سورة قمر از سورههاي زيباي قرآن کريم است که تکرار آيات ياد شده پيونددهندة بخشي از مقطعهاي آن است. اين سوره در مقطع نخستش از تکذيب مشرکان سخن ميگويد و براي آنکه آينة عبرتي فراروي آنان قرار دهد، در مقطع دوم آن، داستان قوم نوح و عذاب آنان بازگو شده است. اين مقطع با: «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ»51 شروع ميشود و به «وَلَقَدْ تَرَكْنَاهَا آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»52 پايان ميپذيرد. در اينجا دو آية مذکور كنار هم آمده است.
پس از آن، داستان عاد با «كَذَّبَتْ عَادٌ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ»53 آغاز و در پايان نيز همان دو آيه با هم ياد مي شود. داستان قوم ثمود نيز با «كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ»54 آغاز ميشود. در اين داستان تغييري در تکرار دو آيه صورت گرفته و نوع عذاب ميانشان فاصله افتاده است: «فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ».55
مقطع ديگر سرگذشت قوم لوط است که به شيوة ديگر داستانهاي سوره با تکذيبشان آغاز ميشود: «كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ»56 و در پايان آن نيز آن دو آيه آمده است. تفاوتي که در اين داستان وجود دارد آن است که پيش از آية «تيسير قرآن» به جاي «فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ»، «فَذُوقُوا عَذَابِي وَنُذُرِ» آمده است.57 اين جمله در دو آيه پيشتر از اين نيز آمده بود.
در مقطعي ديگر که دو آيه بيش نيست، به سرگذشت آل فرعون اشاره ميشود ودر اينجا چون مطلب به اختصار برگذار شده، ديگر آن دو آيه تکرار نشده است. پس از اين داستان خداوند سبحان سخن را به کفار روزگار پيامبر معطوف و آنان را با امتهاي پيشين مقايسه ميکند و براي آنان امتيازي قائل نميشود که بتواند آنها را از عذاب الهي برهاند: «أَكُفَّارُكمُ خَيرْ مِّنْ أُوْلَئكمُ أَمْ لَكمُ بَرَاءَةٌ فىِ الزُّبُرِ* أَمْ يَقُولُونَ نحَْنُ جَمِيعٌ مُّنتَصِرٌ* سَيهُْزَمُ الجَْمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُر»58 در پايان به صورت زيبايي سخن از عذابهاي دنيوي به عذابهاي سراي آخرت کشانده ميشود و کافران به آن وعده داده ميشوند که بسي سختتر است: «بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَالسَّاعَةُ أَدْهَى وَأَمَرّ».59
با سيري در مقطعهاي ياد شده از سورة قمر در مييابيم که چهار مقطعي که بيان کنندة داستانهاي قوم نوح، عاد، ثمود و قوم لوط است، از يک قالب ويژه پيروي ميکند که با عبارت «کذّبت» آغاز ميشود و به آية تيسير قرآن پايان مييابد و اين تکرار در هر داستان متناسب با فضاي داخلي آن، چهرة جديدي به خود ميگيرد. در داستان قوم نوح و قوم عاد اين الگو کاملاَ يکسان است و در در داستان ثمود ميان دو بخش تکرار، فاصله ايجاد ميشود و در داستان قوم لوط بخش نخست جاي خود را به تعبير مشابه ديگري ميدهد. در داستان پنجم که داستان فرعون است، الگو تغيير ميکند.
«از نظر هنري، عرضة قصة گذشتگان در سورة قمر از ساختار هندسي بسيار استوار و زيبايي پيروي ميکند و در هر داستان سخني عام آغاز ميشود و با گفتاري مشابه خاتمه مييابد که در آغاز و پايان هر قصه تکرار ميشوند».60
طبرسي، وجه تكرار بخش اول از اين دو آيه را اين گونه مي داند كه خداوند سبحان چون انواع بيم و عذاب را ذكر نمود نسبت به تكتك آن به تفصيل متذكر ساخت و اين گفتار را تكرار كرد.61 اين آيه در هر مقطع به عذابي که پيش از آن ذکر شده اشاره دارد و به اين دليل، آن را ميتوان تکرارنما دانست. تغيير الگو در اين بخش، آن ميتواند باشد که غرض در اينجا سخت و هراسناک جلوه دادن عذابهاي الهي است که در هر مقطع با ابزارهاي مناسب خود به تصوير کشيده شده است.
طبرسي وجه تكرار آية تيسير را چنين نقل ميکند كه خداوند سبحان تذكر بر آسانسازي قرآن را به اين سبب تكرار كرد تا خبر دهد كه آن را به تمام حالات و گونه هاي آسانسازي، آسان كرده است؛ ازجمله، حكمي را كه بايد عمل شود بيان کرده است و پندهايي را كه بايد به كار بسته شود و معانيي را كه آگاهي به آن نياز است و برهانهايي را كه ميان حق و باطل جدايي مي افكند، روشن ساخته است.62 بر اين اساس، تکرار اين آيه هر بار از نکتهاي و زاويهاي از موضوع خبر ميدهد.
در سورة مبارکة صافات در پايان داستانهاي نوح، ابراهيم، موسي و هارون، و الياس چهار مرتبه چهار آيههاي ذيل تکرار شده است:
ـ «وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الآخِرِينَ سَلامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ»؛63
ـ «وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الآخِرِينَ سَلامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ»؛64
ـ «وَتَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فِي الآخِرِينَ سَلامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ»؛65
ـ «وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الآخِرِينَ سَلامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ».66
قالب ياد شده برگرداني زيباست که داستانهاي چهارگانه را به موازات هم قرار ميدهد. در اين قالب زيبا تنها نام پيامبران تغيير کرده است.
پس از اين چهار مقطع، داستان لوط پيامبر و حضرت يونس ذکر ميشود، اما اين تعبيرات در آنجا تکرار نميشود و اين قالب نميآيد. اين امر تدبربرانگيز است و اين پرسش را پيش ميآورد که چرا اين دو داستان مانند چهار داستان پيشين پايان نيافت؟
شايد وجه آن به تفاوت اين دو پيامبر بزرگ با پيامبران پيشگفته باز گردد. سه تن از آن پيامبران مذکور يعني نوح، ابراهيم، و موسي از پيامبران اولوالعزم الهي و صاحب شريعت بودند و آيندگان بسياري پيرو آنها گشتنند و نامشان را بر زبان داشتند. حضرت الياس نيز ممکن است چنين پيرواني داشته است، اما لوط پيامبري بود که شريعت ابراهيم را تبليغ ميکرد و قوم او نابود شدند وکسي نماند جز خانوادهاش که ممکن است شامل دختراني بيش نبود. پس اين تعبير که نام نيكش را در ميان ديگران باقي گذاشتيم دربارة وي صدق نميکند ، بلکه در آخر داستان وي آمده است که ديگران را هلاك كرديم. يونس نيز از ميان قوم خود بيرون رفت و خداوند وي را بهسبب ترک اولي دچار ابتلا کرد و مدتي در کام ماهي فرو رفت. از آن سو نيز قوم او ايمان آورند و از عذاب رهايي يافتند و داستانش متفاوت رقم خورد. اين تفاوت در سرانجام داستان موجب آن شد که قالب پاياني آن نيز با ديگر داستانها متفاوت باشد.
در بخشي از سورة نمل، پنج بار عبارت «أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ» پس از بيان مظاهر صنع و لطف پروردگار و برشمردن دلايل يگانگي او، تكرار شده است: «أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ أَمَّنْ جَعَلَ الأرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الأرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلا مَا تَذَكَّرُونَ أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَنْ يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ أَمَّنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ».67
کريمة «أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ»، استفهامي انكاري است و با مخاطب قرار دادن وجدانهاي بيدار هرگونه معبود و شريکي را براي خداوند نفي ميکند. اين عبارت همچون حلقة زنجيري آيات را به يكديگر پيوند ميدهد و همراه با اثبات يگانگي خداوند و تأكيد بر آن، از نظر لفظي زيباييآفرين است. آنچه بر زيبايي اين تکرار ميافزايد، ذيلي است که پس از هر بار تکرار آمده است و در هرجا مطلبي تازه را بيان ميکند.
جملة «أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ» همانند نتيجه براي مطلب پيش از آن است؛ زيرا اثبات آفرينش خداوند و روزيدهندگي او، نعمتهايي که به بندگانش عنايت کرده است و اموري از اين دست، بنده را واميدارد تا به ربوبيت او اقرار و اعتراف کند که معبودي جز او نيست.68
به تعبيري ديگر، آيه يک بار ميگويد: آيا با خداى يكتا خدايى هست در آفرينش آسمانها و زمين فرو آوردن باران از آسمان كه بدان بوستانهاى زيبا و خرم برويَد؟ بار ديگر ميگويد: آيا با خداى يكتا خدايى هست كه زمين را آرام قرار دهد و در ميان آنها جويها روان سازد و براى آن كوه ها را لنگر قرار دهد و ميان دو دريا بندى نهد تا به يكديگر نياميزند؟ بار سوم ميگويد: آيا با خداى يكتا خدايى هست؟ كه درمانده را پاسخ دهد و گزند و آسيب را از او بردارد و شما را نمايندگان خود در زمين سازد؟ بار چهارم ميگويد: آيا با خداى يكتا خدايى هست كه شما را در تاريكيهاى خشكى و دريا راه نمايد، و بادها را پيشاپيش رحمت خود [باران] فرستد؟ بار پنجم ميگويد: آيا با خداى يكتا خدايى هست كه آفرينش را آغاز كند سپس آن را باز گرداند، و شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟
به اين ترتيب در هر جا آيه ناظر به پيش از خود است و هر قضيه زمينه ساز تكرار اين عبارت مي شود و مضمون آن ترکيبي از تکرار و زاوية نو است.
در داستان ذوالقرنين خداوند وي را چنين ميستايد که: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الأرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا»69 سپس سه سفر براي وي ياد ميکند. در آغاز هر سفر تعبيري مشابه وجود دارد. پس از توصيف مذکور، اين عبارت آمده است: «فَأَتْبَعَ سَبَبًا»،70 سپس ماجراي سفر وي به مغرب ياد ميشود. اين عبارت دوبار ديگر پيش از دو سفر وي به مشرق و محل سدي که در شمال ساخت نيز با تعبير «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا»71 تکرار شده است. اين تکرار زيبا حلقة اتصال سه مقطعي است که سفرهاي سهگانة ذوالقرنين را ياد ميکند و تکرار از نوع لفظي تنهاست و در هرجا معناي تازهاي تأسيس ميشود.
ـ در علوم بلاغي، تکرار بيشتر نوعي اطناب شناخته ميشده است و انگيزة کساني که از موضوع تکرار در قرآن سخن گفتهاند، بيان بلنداي سبک قرآن و سازگاري تکرارها با اعجاز بياني آن است.
ـ تكرار از ويژگيهاي سبك ادبي و پديدآورندة بيشتر آرايههاي لفظي است. در مقاماتي از سخن نيز بلاغت اقتضاي تکرار را دارد. تکرار قانوني مهم در آموزش و تربيت به شمار ميآيد و کارکردهاي گوناگوني دارد. تکرار زياد، جرياني فکري و عاطفي را شکل ميدهد و اثرگذار خواهد بود.
ـ «تکراربند» قالبي زيبا از تکرار در قرآن کريم است که در آن، پس از آيههايي يا در مقطعي از سوره، آيه يا عبارتي به صورت منظم تكرار مي شود. اين نوع تکرار در کنار نقش معنايي و معارفي خود، در دو بعد موسيقايي و تناسبي ارزش زيباييشناختي بالايي دارد و چهرة سوره را همبسته و آراسته ميسازد.
ـ در سورههاي رحمان، مرسلات «تکراربند» اسلوبي ادبي و زيباست که ساختار هندسي سوره را شکل ميدهد و آية تکرار شده مقطعها و موضوعات آن را به هم پيوند ميزند و بر انديشة محوري سوره تأکيد ميورزد. اين امر در مقطعي از سورة نمل نيز نمود دارد.
ـ در سورههاي شعرا، قمر، و صافات قصهها از ساختار هندسي استوار و زيبايي پيروي ميکند و با گفتاري مشابه در آغاز و پايانشان عرضه ميگردد و داستانهايي را به موازات هم قرار ميدهد. در داستان ذوالقرنين در سورة کهف نيز اين تکرار بهمنزلة حلقة اتصال سه سفر وي نقش ايفا ميکند.
ابن ابي الاصبع مصري، بديع القرآن، ترجمه: سيدعلي ميرلوحي، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، 1368.
ابن عاشور، محمدطاهر، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، 1420ق.
ابن عطيه اندلسى، عبدالحق بن غالب ، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دار الكتب العلميه ، 1422ق.
ابن منظور مصري، جمال الدين محمد بن مكرم، لسان العرب، قم، نشر ادب حوزه، 1405ق.
ابوالفتوح، محمدحسين، اسلوب التوكيد فى القرآن الكريم، مكتبة لبنان، 1995م.
اسماعيل، عزالدين، الاُسُس الجمالية في النقد العربي، قاهره، دار الفكر العربي، 1421ق.
انوشه، حسن، فرهنگنامه ادبي فارسي، جلد2، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، 1376.
باقري، مهري، مقدمات زبانشناسي، ويرايش جديد، تهران، نشر قطره، 1378.
بستاني، محمود، التفسير البنايي، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1422ق.
تفتازاني، سعدالدين، شرح المختصر علي تلخيص المفتاح، با حواشي عبدالمتعال صعيدي، قم، مكبتة كتبي نجفي، بيتا.
جيوسي، عبدالله محمد، التعبير القرآني و الدلالة النفسية، چ دوم، دمشق، دار الغوثاني للدراسات القرآنيه،1427ق.
حسناوي، محمدحسن، الفاصله في القرآن، چ دوم، بيروت، المکتب الاسلامي ـ عمان، دار عمار، 1406ق.
حموي، ابن حجه، خزانة الأدب و غاية الإرب، صيدا ـ بيروت، المكتبة العصرية، 1426ق.
خضر، سيد، التکرار الاسلوبي في اللغة العربية، قاهره، دار الوفاء ـ جامعة المنصورة، 1424ق.
خميني، روحالله، تفسير سوره حمد، چ ششم، قم، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1381.
خوئي، ميرزا حبيبالله، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، چ چهارم، تهران، مكتبة الاسلامية، بيتا.
زرکشي، بدرالدين، البرهان في علوم القرآن، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالمعرفة، بيتا.
زمخشري، الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، قم، نشر البلاغة، 1413ق.
زوبعي، طالب و حلاوي، ناصر، البيان و البديع، بيروت، دار النهضة العربية، 1996م.
سجلماسي، ابومحمد قاسم، المنزع البديع في تجنيس اساليب البديع، تحقيق: علال غازي، رباط، مغرب، مکتبه المعارف، 1401ق.
سيوطي، جلالالدين، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق: فوّاز احمد زمرلي، چ دوم، بيروت، دار الکتاب العربي، 1421ق.
شريف مرتضي، علي بن حسين موسوي علوي، امالى المرتضى، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، دار احياء الکتب العربيه، 1373ق.
شميسا، سيروس، نگاهي تازه به بديع، چ دوم از ويرايش سوم، تهران، نشر ميترا، 1386.
صفوي، كورش، از زبانشناسي به ادبيات، جلد اول: نظم، تهران، سوره مهر، 1383؛ جلد دوم: شعر، تهران، سوره مهر، 1380.
طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، مؤسسه اعلمي، بيروت، 1417ق.
طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، مؤسسه اعلمي، بيروت، 1415ق.
علوي مقدم، محمد، در قلمرو بلاغت، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، 1372.
غريب، رز، نقد بر مبناي زيباييشناسي و تأثير آن در نقد عربي، ترجمه: نجمه رجايي، مشهد، دانشگاه فردوسي، مؤسسه چاپ و انتشارات، 1378.
فراهي، عبدالحميد، مفردات القرآن (نظراتٌ جديده في تفسيرِ الفاظٍ قرآنيه)، با تحقيق و شرح محمد اجمل ايوب اصلاحي، دار الغرب الاسلامي، 2002م.
فراهيدي، خليل بن احمد، کتاب العين، چ دوم، قم، انتشارات هجرت، 1410ق.
قرشي، سيدعلياکبر، قاموس قرآن، چ ششم، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1371.
قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، مشهد، به نشر، 1381.
مؤتمن، زينالعابدين، تحول شعر فارسي، تهران، 1339.
مشهدي قمي، محمد بن محمدرضا، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، تحقيق: حسين درگاهي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1411ق.
مصطفوي، حسن، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1416ق.
مطلوب، احمد، معجم مصطلحات البلاغية و تطوّرها، چاپ مجدد، بيروت، مكتبة لبنان، ناشرون، 2000م.
معرفت، محمدهادي، التمهيد في علوم القرآن، قم، مؤسسه التمهيد، 1386.
نقراط، عبدالله محمد، بلاغة تصريف القول في القرآن الکريم، دمشق، دار قتيبة، 1423ق.
هاشمي، سيداحمد، جواهر البلاغة في المعاني و البيان و البديع، چاپ جديد، بيروت، دار الفكر، 1414ق.
وهبه، مجدي و مهندس، کامل، معجم المصطلحات العربيه في اللغه و الادب، چ دوم، بيروت، مکتبه لبنان، 1984م.
1. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج5، ص135ـ136.
2. سيد خضر، التکرار الاسلوبي، ص10.
3. ر.ک: سعدالدين تفتازاني، شرح المختصر، ج1، ص282؛ احمد مطلوب، معجم المصطلحات البلاغيه، ص139 و 410.
4. ر.ک: سجلماسي، المنزع البديع في تجنيس اساليب البديع، ص476 به بعد.
5. عبدالله محمد جيوسي، التعبير القرآني و الدلالة النفسية، ص360.
6. اسراء(17)، 41: و بهراستي، ما در اين قرآن [حقايق را] گونه گون بيان كرديم، تا پند گيرند ولي آنان را جز نفرت نمي افزايد.
7. عبدالله محمد نقراط، بلاغة تصريف القول في القرآن الکريم، ج1،ص51؛ نيز ر.ک: همان، ص28ـ34 و51.
8. ازجمله ر.ک: بدرالدين زرکشي، البرهان في علوم القرآن، ج3، ص8 ـ33؛ جلال الدين سيوطي، الإتقان في علوم القرآن، ج2، ص105ـ113؛ محمدهادي معرفت، التّمهيد في علوم القرآن، ج5، ص98ـ105؛ محمد علوي مقدم، در قلمرو بلاغت، مقالة سرّ بلاغي تكرار در آيات قرآني، ص1ـ30.
9. ر.ک: عبدالله محمد جيوسي، التعبير القرآني و الدلاله النفسيه، ص364ـ368؛ سيد خضر، التکرار الاسلوبي، ص59ـ67.
10. سيد خضر، همان، ص15ـ18 و 55ـ59.
11. ر.ک: ابن حجة حموي، خزانه الادب، ج1، ص357ـ358؛ ابن ابي الاصبع، تحرير التحبير، ص375ـ376؛ سيداحمد هاشمي، جواهر البلاغه، ص198ـ199؛ احمد مطلوب، معجم المصطلحات البلاغيه، ص140؛ سيد خضر، همان، ص75ـ97؛ ميرزاحبيب اللَّه خويي، منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه، ج1، ص175.
12. مجدي وهبه و کامل مهندس، معجم المصطلحات العربيه في اللغه و الادب، ص117ـ118.
13. سيروس شميسا، نگاهى تازه به بديع، ص63؛ رز غريب، نقد بر مبناي زيباييشناسي و تأثير آن در نقد عربي، ص35.
14. طالب زوبعي و ناصر حلاوي، البيان والبديع، ص144.
15. حسناوي، الفاصله في القرآن، ص259. ر.ک: عزالدين اسماعيل، الاسس الجماليه في النقد العربي، ص101ـ102.
16 انشقاق(84)، 2 و5: و تسليم پروردگارش شود و سزد كه چنين باشد.
17. ر.ک: برهانالدين بقاعي، نظم الدّرر في تناسب الآيات و السّور، ج 1، ص11ـ 12؛ امام خميني، تفسير سوره حمد، ص3.
18. شرح(94)، 5ـ6: پس با دشواري، آساني است. همانا، با دشواري، آساني است
19. طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص390.
20. نبأ(78)، 4ـ 5: نه چنان است، به زودي خواهند دانست. باز هم نه چنان است، بزودي خواهند دانست.
21. قيامت(75)، 34ـ35: واي بر تو! پس واي بر تو! بازهم واي بر تو! واي بر تو!
22. ر.ک: زمخشري، كشاف، ج4، ص684 و792.
23. پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را منكريد؟
24. ر.ک: صفوي، از زبانشناسي به ادبيات، ج1، ص168ـ225.
25. حسن انوشه، فرهنگنامه ادبي فارسي، ج2، ص351ـ352
26. همان، ص353.
27. زينالعابدين مؤتمن، تحول شعر فارسي، ص25ـ26.
28. ر.ک: معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج5، ص 119ـ126. قرآن نسبت شاعر بودن را از پيامبر اکرم(ص) نفي کرده(يس: 69) و مقصود آن است که مطالب و معارف قرآن همه بر اساس حقايق و واقعيتهاست و مانند شعر بافتني و از سر احساس نيست.
29. ر.ک: شريف مرتضى، امالي المرتضي، ج1، ص123ـ126.
30. مصراع تكراري به اين مضمون است كه: «همام همتاي كليب نيست آن گاه كه».
31. بدرالدين زرکشي، البرهان في علوم القرآن، ج3، ص18.
32. ر.ک: شريف مرتضى، همان.
33. الرحمن(55)، 31: «سنفرغ لكم» عبارت تهديدآميزي است به اين مضمون كه اي جنّ و انس بهزودي به حساب شما خواهيم رسيد.
34. الرحمن(55)، 43ـ44: اين است همان جهنمي كه تبهكاران آن را دروغ مي خواندند. ميان آتش و ميان آب جوشان سرگردان باشند.
35. شريف مرتضى، همان، ص127.
36. سيدمحمدحسين طباطيايي، الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص99.
37. کرشمه واژهاي است که خود فراهي در متن عربي کتاب به کار برده است. او در تعليقات تفسيري خود آلاء ربک در آيه 55 نجم را به «کرشمه ايزدي» ترجمه کرده است. استاد عبدالله عمادي نيز در شرح نظر فراهي مقالهاي با عنوان کرشمه قدرت در مجموعه مقالات قرآني منتشر ساخته است. بدرالدين اصلاحي نيز در اين زمينه مقالهاي دارد. ر.ك: مفردات القرآن، ص26.
38. عبدالحميد فراهي، مفردات القرآن، ص125ـ127.
39. ازجمله اشعار مورد استشهاد وي اين بيت مهلهل در رثاي برادرش کليب است:
الحزمُ والعزمُ کانا من طبائِعه * * * ما کلُّ آلائِه يا قومِ أُحصيها
(پابرجا و مصمم بودن از خصلتهاي او بود. اي قوم من تمامي ويژگيهاي نيک او را نمي توانم شماره کنم.)
نيز اجدع همداني سروده است:
رضيتُ آلاءَ الکُمَيتِ فمَن يبِع * * * فرساً فليسَ جوادُنا بمُباعِ
(خصلتهاي زيباي اسب کهر را پسنديدم. هرکس فروشنده اسب خود باشد، اسب ما فروشي نيست.)
همانگونه که در اين دو بيت مشهود است آلاء به معناي نعمت نيامده است، بلکه بر صفاتي مانند مصمم بودن اطلاق شده است. جوهري آلاء را در بيت اخير خصلتهاي زيبا معنا کرده است (صحاح اللغه، ماده بيع).
40. نجم(53)، 55ـ 56: پس به كدام يك از نعمتهاى پروردگارت ترديد روا مى دارى؟ اين (پيامبر نيز) بيم دهنده اى ازجمله بيم دهندگان نخستين است.
41. ر. ك: فراهي، همان، ص68ـ 71 و 127 – 133.
42. همان، ص71.
43. خليل بن احمد فراهيدي، العين، ج 8، ص 366؛ حسن مصطفوي، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، ج13، ص220؛ سيدعلياکبر قرشي، قاموس قرآن، ج7، ص257.
44. ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج 29، ص395.
45. ابن عطيه، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 5، ص 419.
46. ازجمله ر.ك: محمد بن محمد رضا قمي مشهدي، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج14، ص84ـ92.
47. مرسلات(77)، 46: اي كافران، بخوريد و اندكي برخوردار شويد كه شما گناهكاريد.
48. همان، آيه 48: و چون به آنان گفته شود: «ركوع كنيد»، به ركوع نمى روند.
49. محمود بستاني، التفسير البنائي، ج5، ص259.
50. پس چگونه بود عذاب من و هشدارهاي من ؟ و قطعاً قرآن را براي پندآموزي آسان كردهايم؛ پس آيا پندگيرنده اي هست؟ معناي استفهام، در آية نخست بزرگ شمردن عذاب خداوند است. «نذر» جمع نذير به معناي منذر يا انذار و يا مصدر به معناي انذار است.
51. قمر(54)، 9: پيش از آنان، قوم نوح نيز به تكذيب پرداختند و بنده ما را دروغزن خواندند و گفتند: «ديوانه اي است» و بسي آزار كشيد.
52. همان، آيه 15: و بهراستي آن سفينه را بر جاي نهاديم تا عبرتي باشد. پس آيا پندگيرنده اي هست؟
53. قمر(54)، 18: عاديان به تكذيب پرداختند. پس چگونه بود عذاب من و هشدارهاي من ؟
54. همان، آيه 23: قوم ثمود هشداردهندگان را تكذيب كردند.
55. همان، آيات 30ـ32: پس چگونه بود عذاب من و هشدارهاي من ؟ ما بر سرشان يك فرياد مرگبار فرستاديم و چون گياهِ خشكيده كومه ها ريزريز شدند. و قطعاً قرآن را براي پندآموزي آسان كرديم پس آيا پندگيرنده اي هست؟
56. همان، آيه 33: قوم لوط هشداردهندگان را تكذيب كردند.
57. همان، آيه 39 و بخشي از آيه 37: پس عذاب و هشدارهاي مرا بچشيد.
58. همان، آيات 43ـ45: آيا كافرانِ شما، از اينان (كه برشمرديم ) برترند، يا شما را در نوشته هاى آسمانى خط امانى است؟ يا مى گويند: «ما همگى انتقام گيرنده (و يار و ياور همديگر)يم!» زودا كه اين جمع درهم شكسته شود و پشت كنند.
59. همان، آيه 46: بلكه موعدشان قيامت است و قيامت بسى سخت تر و تلخ تر است.
60. محمود بستاني، التفسير البنائي، ج4، ص408.
61. طبرسي، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج9، ص315.
62. همان، ص318.
63. صافات(37)، 78ـ81: و در ميان آيندگان (آوازه نيك ) او را بر جاي گذاشتيم. درود بر نوح در ميان جهانيان. ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مي دهيم. بهراستي او از بندگان مؤمن ما بود.
64. همان، آيات 108ـ111: و در ميان آيندگان براي او (آوازه نيك ) به جاي گذاشتيم. درود بر ابراهيم. نيكوكاران را چنين پاداش مي دهيم. درحقيقت، او از بندگان باايمان ما بود.
65. همان، آيات 119ـ122: و براي آن دو در ميان آيندگان (نام نيك ) به جاي گذاشتيم. درود بر موسي و هارون. ما نيكوكاران را چنين پاداش مي دهيم، زيرا آن دو از بندگان باايمان ما بودند.
66. همان، آيات 129ـ132: و براي او در ميان آيندگان (آوازه نيك ) به جاي گذاشتيم. درود بر پيروان الياس. ما نيكوكاران را اينگونه پاداش مي دهيم، زيرا او از بندگان باايمان ما بود.
67. نمل(27)، 60ـ64: (آيا آنچه شريك مي پندارند بهتر است ) يا آن كس كه آسمانها و زمين را خلق كرد و براي شما آبي از آسمان فرود آورد، پس به وسيله آن، باغهاي بهجت انگيز رويانيديم. كار شما نبود كه درختانش را برويانيد. آيا معبودي با خداست؟ نه، بلكه آنان قومي منحرفند. يا آن كس كه زمين را قرارگاهي ساخت و در آن رودها پديد آورد و براي آن، كوه ها را مانند لنگر قرار داد، و ميان دو دريا برزخي گذاشت؟ آيا معبودي با خداست؟ نه، بلكه بيشترشان نمي دانند. يا كيست آن كس كه درمانده راـ چون وي را بخواندـ اجابت مي كند، و گرفتاري را برطرف مي گرداند، و شما را جانشينان اين زمين قرار مي دهد؟ آيا معبودي با خداست؟ چه كم پند مي پذيريد. يا آن كس كه شما را در تاريكيهاي خشكي و دريا راه مي نمايد و آن كس كه بادهاي باران زا را پيشاپيش رحمتش بشارتگر مي فرستد؟ آيا معبودي با خداست؟ خدا برتر و بزرگتر است از آنچه با او شريك مي گردانند. يا آن كس كه خلق را آغاز مي كند و سپس آن را بازمي آورد، و آن كس كه از آسمان و زمين به شما روزي مي دهد؟ آيا معبودي با خداست؟ بگو: «اگر راست مي گوييد، برهان خويش را بياوريد.»
68. ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج 19، ص 287.
69. کهف(18)، 84: ما در زمين به او امكاناتي داديم و از هر چيزي وسيله اي بدو بخشيديم.
70. کهف(18)، 85: تا راهي را دنبال كرد.
71. همان، آيات 89 و 92.