دانشمند و شخصيت معروف كانادايي(1773ـ 1827 م)
از اقيانوس اطلس تا كنار رود گنگ، قرآن نه تنها فقط قانون فقهي ؛بلكه قانون اساسي شناخته شدهاي است كه شامل رويه قضايي و نظامات مدني و جزايي است كه تمام عمليات و امور مالي بشر را اداره ميكند و همه اين امور كه به موجب احكام ثابت و لايتغير انجام ميشود، ناشي از اراده خداست.به عبارت ديگر قرآن دستور عمومي و قانون اساسي مسلمانان است.دستوري است شامل مجموعه قوانين ديني و اجتماعي و مدني و تجاري و نظامي و قضايي و جنايي و جزايي.
امپراطور مشهور فرانسه(1769 ـ 1821 م)
قرآن، به تنهايي عهدهدار سعادت بشر است.اميدوارم آن زمان دور نباشد كه من بتوانم همه دانشمندان و تحصيل كردگان همه كشورها را با يكديگر متحد كنم و نظام يكنواختي فقط بر اساس و اصول قرآن مجيد كه اصالت و حقيقت دارد و ميتواند مردم را به سعادت رهبري كند،ايجاد كنم.من هم اميدوارم در طول زمان نزديكي ،جشن اتحادي را بر اساس قرآن برقرار كنم.
كجاست آن روزي كه ما مجمع و هيأتي بزرگ از سياستمداران و علماي حقوق دنيا تشكيل دهيم.
قرآن، كلام الهي و متينترين قوانين محمدي(ص)، همان نسخه پر افتخار بشري را پيش رو گذاريم و از روي آن قوانين و سعادت حقيقي بشر را تنظيم و تنسيق نماييم.
فيلسوف، مورخ و نويسنده اسكاتلندي(1881 ـ 1795 م)
هنگامي كه ما قرآن مجيد را مطالعه ميكنيم،ميبينيم اين كتاب علاوه بر آن كه وحي آسماني است، از نظر كلمات و تركيب نيز بليغترين كتاب است.هيچ كس قرآن را با دقت نميخواند،مگر آنكه ميبيند حقايقي اصيل در برابر وي آشكار است،و در مييابد كه اين كتاب وابسته به اصلي حقيقي و به مبدئي عالي و مقدس پيوسته است و ترديدي نيست كه گفتار حقيقي و درست، نفوذ خاصي بر دلها دارد و حق آنست كه تمام كتابها، در برابر قرآن، ناچيز و كوچكاند و اين كتاب از هر گونه عيب و نقص و اصول ناپسند، پاكيزه و مبرا است.
مباهله
افسانه قاروني
نماز تمام شده بود.اصحاب، مدهوش وحي الهي بودند كه از زبان مبارك سيد عالميان جاري ميشد.از دور سياهي نمايان شد.
ـ گروهي به اين سمت ميآيند.
ـ كيستند؟ مسلمانند يا غير مسلمان؟
ـ از ظاهرشان و صليبهايي كه بر گردن دارند به نظر نصراني باشند.
ـ اينجا چه ميكنند؟آمدهاند اسلام اختيار كنند؟
ـ جمع نصرانيان نجران وارد مسجد شدند و سلام كردند و چون وقت نمازشان بود، و به عادت خود مشغول ناقوس زدن شدند، به نيايش پرداختند.
ـ يا رسول الله آيا روا باشد كه اينان در مسجد تو چنين كنند؟
ـ آنها را به حال خود واگذاريد.
ـ آنها از نمازشان فارغ شدند و به همراه بزرگشان اهتم و عاقب و سيد، متوجه حضرت گرديدند، سلام كرده، نشستند.خطاب به حضرت گفتند:
ـ اي محمد! درباره عيسي چه ميگويي؟
پيامبر فرمود(ص):«هو عبدالله و رسله و كلمته القاها الي مريم العذراء البتول».
نصاراي نجران چون اين سخن را شنيدند، خشمگين شده و گفتند:
ـ چرا به صاحب ما ناسزا ميگويي؟
ـ پيامبر فرمود:چه دشنامي گفتم؟!
ـ همينكه ميگويي او بنده است.
پيامبر فزمود:حاشا كه نام عبدالله بر عيسي(ع) دشنام باشد او بنده خدا و فرستاده اوست.عيسي (ع) ننگ ندارد كه بنده خدا باشد.«لن يستنكف المسيح ان يكون عبدالله و لا الملائكة المقربون…»(سوره نساء، آيه 172)
گفتند:آيا هرگز كسي را ديدهاي كه بيپدر متولد شده باشد؟
پيامبر فرمود:خداوند تبارك و تعالي ميفرمايد:«انّ مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب…» صفت عيسي (ع) و شأن عجيب او در نزد خدا همچون صفت آدم (ع) است.(سوره آل عمران، آيه 59)شما باور داريد كه او بيپدر و مادر خلق شده، و با وجود اين، او را «ابن الله» نميگوييد، پس چگونه شخصي را كه از مادر و بيپدر به وجود آيد، پسر خدا ميخوانيد؟
هر چه پيامبر (ص) حجت ميآورد، آنان در عناد خود اصراري ميورزيدند،تا اينكه آثار وحي بر خاتم الانبياء(ص) ظاهر شد.پس از لحظاتي فرمودند:اگر در صدق ادعاي من ترديد داريد ،خداوند ميفرمايد بگو:«تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الكاذبين»(سوره آل عمران، آيه 11) بياييد با هم مباهله كنيم ما فرزندان خود و شما فرزندان خود را بخوانيد.ما زنان خود و شما زنان خود را بخوانيد.ما نزديكان خود را كه از عنايت عزت و مودت ما، به منزله نفس ما باشند، ميخوانيم شما هم نزديكان خود را بخوانيد پس بر دروغگو لعن و نفرين كنيم تا عذاب خداوند متوجه او شده، حق از باطل جدا گردد».
آنها لحظاتي با هم مشورت كردند.سپس گفتند:امروز را به ما مهلت دهيد فردا جهت مباهله به صحرا ميآييم.پس از آن همگي از مسجد بيرون آمدند و به سراي خود در آمدند.
عاقب كه از همه آنان داناتر بود گفت:عناد مورزيد.بر شما ظاهر است كه محمد(ص) پيامبر خداست، اگر مباهله كنيم يك نصاري بر روي زمين نماند.
اسقف كه از جمله بزرگان ايشان بود گفت:اي قوم!نظر من اين است اگر فردا ديديد كه محمد با همه اصحاب خود بيرون آمد هيچ انديشه نكنيد و با وي مباهله نماييد كه او بر حق نيست، اما اگر ديديد با خواص اقرباي خود بيرون آمد، از مباهله با وي حذر نماييد و بدانيد كه او پيامبري بحق است.
صبح شد. همه صحابه بر در مسجد و سراي حضرت صف كشيدند.هر يك توقع داشتند كه رسول خدا(ص) او را براي مباهله ببرد.بعد از ساعتي، سلمان فارسي از سراي رسول (ص) بيرون آمد و گليمي سرخ با چارچوبي بلند همراه داشت.به وعده گاهي كه مقرر كرده بودند رفت تا سايباني تعيين كند.
پس، حضرت از خانه خود بيرون آمد و متوجه هيچكس نشد.وارد حجره حضرت امير (ع) شد.دست راست او را گرفت و همراه حسن و حسين (ع) به راه افتاد.به فاطمه (س) نيز فرمود تا به دنبال آنان روان شود.به وعده گاه رسيدند. پيامبر (ص) رو به قبله دو زانو نشستند.
نصرانيان گفتند:
ـ به خدا قسم، اين مرد مثل انبياء نشسته است.
ـ به نظر من مصلحت نيست كه با او مباهله كنيم.اگر او اطمينان نميداشت عزيزانش را براي مباهله اختيار نميكرد.
ـ ما و شما ميدانيم كه محمد پيامبر مرسل است و آنچه ميگويد از جانب خداست.به خدا كه هيچ كس با هيچ پيامبري مباهله نكرد مگر آنكه هلاك شد.
ـ پس چه كنيم؟
ـ بهتر است با او مصالحه نماييم.
همگي جمع شده، نزد حضرت آمدند و گفتند:اي محمد! ما ميخواهيم با تو مصالحه نماييم. پس بر چيزي كه بتوان بدان قيام نمود، با ما مصالحه كن.حضرت هزار حله و هر حلّه به قيمت چهل درهم با آنان مصالحه كرد و حضرت امير(ع) صلح نامه را نوشت.
در راه برگشت عاقب خطاب به ياران خود گفت:به خدا قسم اگر با او مباهله ميكرديم همگي هلاك ميشديم.
اسقف گفت:آري.من نيز چون ايشان را ديدم ترس و هيبتي عظيم در من اثر كرد، دانستم ايشان بر حقاند.
ـ من نيز در ايشان نظر كردم، به خدا صورتهايي ديدم كه اگر از خداي ميخواستند كوهها را از جاي خود زايل ميگردانيد.
بعد از مراجعت ايشان حضرت خطاب به ياران خود فرمودند:
اگر بزرگان نجران با من مباهله ميكردند حق تعالي آنان را به بوزينه و خوك مسخ مينمود.سپس آتش برايشان ميريخت و جمله اهل نجران را ميسوزاند و حتي مرغابي كه بر درختان بودند، هلاك مي شدند.
و اينچنين خداوند براي مؤمنان در رد الوهيت عيسي(ع) حجت ميآورد و خطاب به پيامبر گرامي اسلام (ص) (و امت ايشان ) ميفرمايد:آنچه درباره عيسي گفته شد حق و از جانب پروردگار توست«فلاتكن من الممترين».(سوره آل عمران، آيه 60)
تجلي آيه الكرسي در شعر استاد شيوا
در آسمان پر ستاره و درخشان شعر و ادب و هنر ايران زمين، از گذشتههاي دور تا كنون،اديبان و فرهيختگان نامدار، در هر گوشه كشور پهناورمان پا به عرصه وجود نهاده و خوش درخشيدهاند.
چه بسا فروغشان مرزها را در هم نورديده و يا به ترجمه آثارشان به زبانهاي زنده جهان، به شخصيتهاي جهاني مبدل گشتهاند و نام و آثارشان زينت بخش اوراق زرين تاريخ گرديده است.
يكي از اين شخصيتهاي برجسته و بزرگوار كه در شهر تبريزـ تقريباً ـ گمنام و بدون توقع ميزيد استاد بزرگوار،جناب اكبر مدرس اوّل متخلّص به «شيوا» كه از هم صحبتان استاد شهريار و از مؤمنان انجمن ادبي شهريار هستند.
كيست «الله»؟ گو در اول «لا اله» تـــا بسـازي ايـزدان جـمله تــباه
آية الكرسي با كلمه علياي «الله» شروع ميگردد.و عنوان اعلاميه هم «الله» است.ميگويد:الله همان اللات، بت مشهور است.
تا نسازي ايزدان جمله تباه ره نيـابـد فهـم بر درك اله
«لا اله»؛ يعني نفي خدايان جاندار و بيجان كه بايد آن را بر زباله دان تاريخ ريخت و شهادتين هم با آن شروع ميشود.
نفي چون با «لا» نمودي هر صنم هـو شـود بـر تـو نمايان دم به دم
تا آنان نفي نگردند نميتوان به «الاّ هو الحي القيوم» رسيد.
«الاّ هو»
«هـو» همـان نفس است با انفاس حق مـــيزند هـــر ذرّه آن را يـك نـــسق
گـر نفــس بـا معرفـت آيـد همـوست هر نفس با ياد او پاك است و هوست
«هو» همان «يا هو» و يهوه انبياي بني اسرائيل و آهوراي زردتشت است كه به موجب آيه شريفه «و نفخنا فيه من روحي» تنفّس و شهيق و زفير جانداران و حتّي جمادات و ذرّات است كه اگر با معرفت و توجه انجام پذيرد و نفس دهنده يار شود عبادت است؛پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكري واجب.
كي شناسي هو چو خـود نشناختي خويش را بر خويشتن بت ساختي
تا انسان خود را نشناسد، خدا را نخواهد شناخت: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، براي معرفت ذات باري تعالي، شناختن بت نفس و هزاران بتهاي خيالي و شكستن آنها الزامي است.
«الحي القيوم»
«حي و قيوم» است و زنده هر زمان نــي خــداي مــرده طاغــوتــيان
نه مشــير و نه مــشاور نــه وزيـر وانهـمه دربــار و زنــدان يـا اسير
«حي و قيوم»؛يعني زنده و فناناپذير و قائم به ذات است كه خدايان طاغوتيان فاقد اين اوصاف بوده و دربار و معبديان، متّكي به همديگر كه به آنان كاهن شاهان اطلاق ميگردد.
«القيوم»
نه صفت كاردينال و پاپ و كشـيش نه قاچاق بنگ و ترياك و حشــيش
خواب و چرت او را نگيرد يك زمان چـــون شهــنشه زاده نـــوشـيروان
اگر خداي ربّ العالمين را چرت و خواب نميگيرد، طاغوت را در دربار و چند ساعت تشريفاتي نشستن، خسته ميكند و با علائم مختلفي مثلاً كف زدن يا با تكلم كلمات مخصوص «آي!بس است!» اعلام ختم مجلس كرده و روانه حرمسرا ميشوند.
«لاتاخذُهُ سنة و لانوم»
آســمان مـنظـــومــهها و كهـكشان و ان ســـحابـيهاي بـيمـرز و نـشان
جمله اين ارض و سماها مُلك اوست ملك شـاهان جهان يك قطعه پوست
دنياي تحت سيطره حضرت باريتعالي بيحدّ و مرز بوده، ابتدا و انتها ندارد.
«له ما في السماوات و ما في الارض من ذالذي يشفع عنده»
فطــرت هـر ذرّه در بــطنش نــهاد پـس به رويش لـمعه هستي گـشاد
بر شفاعت نيست پيشش حق كسي اهل بخشش يا جزا او هست و بس
در چــنين مـلك وســيع كايــنات كــي كند زايـل شفــاعـت سيئات
پيـش او بـهر شفاعــت بي مــجيز نيست شايان شفـاعت هيــچ چـيز
پس در چنين صورتي، اصحاب معابد، حق و جرأت ندارند، زمينهاي بهشت را به عوام النّاس پيش فروش كرده و مردم را سر كيسه نمايند.
«الاّ باذنه يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم»
گـو زِ مـن بــر كاهـن جنّت فـروش بهر سيم و زر مكن اين سان خروش
اوســت دانـــاي خـــفا و آشــكار مـاضــي و مستقبــل و ايـن روزگار
با خــبر از پيــش و از بعـــد شــما هــان بـه پيــش او نــگردي خـودنما
اي طاغوتهاي ستمگر!خدا حال و آينده شماها را در مسير زمان و مكان ميداند و ميبيند كه چگونه روي كار آمدهايد و چگونه سقوط خواهيد كرد و خدايان مرده كه اجداد شما سلاطين هستند،اغلب دزد و راهزن و يا كودتاچي و تروريست بودند.
اوست دانا بر خداوندان چسان گشـتهاند برصفحه گـيتي عيان
سلاطين و كاهنشاهان صنايع و علوم و هنرها را كه علوم كيميا و سيميا و ليميا ناميده ميشد و در معبد و دربار متمركز كرده و مخصوصاً در اختيار خود داشتند،مردم را در جهل و بيخبري محض نگه ميداشتند و دانش را در ارك سلطنتي كه رابطهاي با بيرون نداشت، محرمانه حفظ ميكردند و اين دو بيت به آيههاي مربوط اشاره دارد.
«و لايحيطون بشيءٍ من علمه الاّ بماشاء وسع كرسيه السماوات و الارض و لايؤدُهُ حفظهما»
علــم داده هــر كــسي را حــــدّ او دوخــــته پيـــراهــني بـــر قـــدّ او
بس وسيع است اين سماوات و زمين ذرّهاي هـم خـود در ايـن ميـدان ببين
بـهر حفـــظ آن همه مـــلك وسـيع مثل شاهــان كـي كنـد ظلـمي شنيع
نــه كـــند قــرض خــريد اســلحه مجمـــر و كـــنـدر بـــراي رايـــحه
بـا تـو ايـن لشـــگرش نـــبود بسيج بـر حـراســت نبـود او محتــاج هيچ
فطــرت هــر ذرّه در بـطنــش نــهاد پس به رويــش لمــعه هـستي گشاد
بهـر حفظ جان خود اسكورت نيست بر خروجش از وطن پاسپورت نيست
با وسعتي كه زمين و آسمانها دارد، خدا براي نگهداري و اداره آن تشكيلات عظيم و بيحدّ و مرز، متحمّل هيچ گونه زحمت و هزينهاي نشده و محتاج خريد اسلحه وزرّاد خانه نميباشد و با فطرتي كه در بطن ذرّات عالم به وديعت نهاده، هر چيزي وظيفه خود را به طور خودكار انجام ميدهد.
آفتـاب از آتــش او اخـــگر است اين جهان بهر بشر چون لنگر است
عظمت و كبرياي پروردگار عالميان را با هيچ مغز و فكر و تفكري، و هيچ كامپيوتر و اعدادي، نميتوان تخمين و تعيين كرد.
بهر درك يا عــلي و يـا عظـيم كي بگنجد در سر و مغز فهيم
با چنين عظمتي كه دارد،جبر و زور و اكراهي در قبول دين، به كسي روا نميدارد
«و هو العلي العظيم»
اين همه قدرت، صلابت هست اگر بهـــر دينـــداري نـــيارد زور و زر
«لا اكراه و في الدين»
دين و ايمــان بايـد از دانــش بود
معـرفــت از گــوشه بينــش بــود
رشد و غي معني بدان و بعـد از آن
خيـر و شرّ و نـور و تاريـكي بدان
چون راه تكامل و خوشبختي و عقب ماندگي و ارتجاع مشخص است.آدم عاقل بد را به جاي نيك انتخاب نميكند و اگر كرد «بر سر شاخ نشسته و بن ميبرد.»
«قد تبيين الرشد من الغي و من يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه… الي الظلمات»
گـر كـسي برعكـس امـر او كنـد خويـشتن را عاقــبـت وارو كــند
هر كسـي طـاغـوت را تكـفير كرد بر مـراد خويش خوش تدبير كـرد
فاطر و حي است و قيـوم و قديـم اين زمين جنبندگان را هـست اريم
پي بــرد آنكــس كه او دارد وجـود هر نفس دم مـيزند باشد ســجود
چنــگ او در لاانفصــام بند شـد فارغ از هر گــونه چون و چـند شد
ريسمـان حــقّ را نبــود گــسست برنداريهان از ايـن آويـزه دســت
اوست بر ما هم سميع و هم علـيم آري او حي است و قــيوم و قـديم
او ولــي مؤمـــــــنان راســتيــن مؤمنـــان پــر نور باشــد آســتين
جيش طاغوتي غريق ظلمت است دائــماً از بـــنديــان ذلّــت است
بر سياهــي ميرود از جـــاي نور سـوي خود او بسته خــود راه عبور
نــار دوزخ باد بـــر آنان حـــلال نـار دوزخ را نمــيبـاشـــد زوال
«اولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون»
تكفير طاغوت و بتها، نتيجهاش آزادگي و از بند رقيت و اوهام و تاريكيها رستن و سيادت ملّي و ورود به دنياهاي روشن است كه خلد برين است و برعكس معتقدان به طاغوت ترك عروة الوثقي، و ورود به آتش جاويد و ظلمت محض است كه دوزخ ابديست.
تجلي قرآن در ادب فارسي
رستاخيز انديشهاي كه حضرت محمد(ص) با صوراسرافيل تعاليم قرآني،در كالبد مرده و ارواح منجمد مردم شبه جزيره ايجاد كرد؛از اعراب، انسانهايي در خور ذكر و خواهان تعالي ساخت؛همين اعراب مسلمان بودند كه در پي صدور تعاليم قرآني و نجات همگنان خود از چنگ توتاليترها و مستبدان حاكم، به فتح سرزمينهاي دور و نزديك دست يازيدند.علامه محمد اقبال لاهوري درباره فتح ايران توسط اعراب ميگويد:«بزرگترين حادثه تاريخ اسلام،فتح ايران است، زيرا اين فتح نه تنها كشوري آباد و زيبا را نصيب عربها كرد، بلكه تمدن و فرهنگ كهني را در اختيار آنان گذاشت. با فتح ايران مسلمانان به همان اندازه سيراب شدند، كه روميان از فتح يونان».1
اما حقيقت اين است كه با فتح ايران،زواياي نور اسلام در باور متمدن و فرهنگ و ريشه دار ايراني در تعامل قرار گرفت و رنسانس تفكر اسلامي ـ ايراني رقم خورد.ايرانيان كه ميراث دار آشوريان و بابليان در علوم قديمه، طبيعيات، رياضيات و شناخت موسمها بودند،نويسندگي را ميدانستند و منطق و طب را پيش از اسلام از فلاسفه رانده شده رومي،عهد ژوستي نين، آموخته بودند،اينك به عنوان موالي (مسلمانان غير عرب) به درباها راه يافتند.2 و در برابر اعرابي قرار گرفتند كه تفكراتشان از شعر جاهلي شروع شده بود و در فصاحت و بلاغت قرآن به تكامل رسيده بود، با آنكه در شعر جاهلي عرب، اقسام مختلف تشبيه،مجاز، استعاره و ديگر فنون بلاغي وجود داشته و عرب جاهلي گفتار بليغ را ميشناخته است و به آوردن كلام فصيح و بليغ توانا بوده است و به همين دليل پيامبر اكرم(ص) آنان را به معارضه دعوت كرده است،اما پس از اسلام با توجه به قرآن كريم و احاديث پيامبر اكرم(ص) به جودت كلام و زيبايي گفتار بيشتر توجه شد.
شاد روان دكتر طه حسين در مقدمه كتاب النثر مينويسد:«مسلمانان به دليل برخورد با فرق مختلف، لازم بود در جدل و مناظره با عبارات روشنتر و مؤثرتر سخن گويند».3
همزمان با كوشش اعراب در گسترش فنون ادبي اولين دورههاي شعر فارسي شكل ميگيرد.از اين نظر برآنيم تا جستاري گذرا در ميزان بهره وري شعر فارسي از كلام قرآن، با توجه به آرايههاي ادبي تلميح و اشاره، تضمين ،حل و اقتباس، تمثيل و ارسال المثل داشته باشيم.
تلميح ـ indicating در اصطلاح ادب، اشاره شاعر به سخن، آيه و حديث معروف است،4 بدون اين كه صريحاً متذكر استفاده باشد؛نمونههايي از تلميح در ادب فارسي را ميخوانيم.
1.آسمان چون خيمهاي بر پاي كرد
بيستون كــرد و زمينـش جـاي كرد(منطق الطير ص7)
كه تلميح دارد به آيه «اللّه الّذي رفع السّماوات بغير عمد ترونها»(سوره رعد، آيه 2)
2.من آن ظلـوم جهــولـم كه اولـم گفــتي
چه خواهي از ضعفا اي كريم و از جهال
مـرا تحمـل بــاري چگـونه دســت دهد كه آســمان و زمـيـن برنتافـتند و جــبال
(كليات سعدي، ص 731)
يا: آســـمان بـار امـــانت نتوانـست كشيد قــرعـه فـال بـه نـام مـن بيـچاره زدنــد
(ديوان حافظ، ص 111)
اشعار فوق اشاره دارد به آيه:«انّا عرضنا الامانة علي السّماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوماً جهولا»(سوره احزاب،آيه 72)
3.خدايت يكي را به ده وعده كرد بـده گـر نـداري بــدل در خــلل
(ديوان ناصر خسرو،ص 462)
تلميح دارد به آيه:«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (سوره انعام، آيه،160)
4.عيب رندان مكن اي زاهد پاكيزه سرشت كـه گنـاه دگران بر تـو نخــواهند نوشت
تلميح به آيه «و لا تزر وازرة وزر اخري» (سوره انعام، آيه،164)
5.يا رب اين آتش كه بر جان منست سرد كن زان سان كه كردي بر خليل
تلميح دارد به آيه:«قلنا يا نار كوني برداً و سلاماً علي ابراهيم»(سوره انبيا،آيه 69)
6.نگارينا شنيدستم كه گـاه محـنت و راحـت سه پيراهن سلـب بودست يوسف را به عمر اندر
يكي از كيد شد پر خون دوم شد چاك از تهمت سـوم يعقوب را از بوش روشن گـشت چـشم تر
كه اشاره است به سه آيه در سوره يوسف «و جاء وا علي قميصه بدم كذب»(18) «و استبقا الباب و قدّت قميصه من دبر»(25) «اذهبوا بقميصي هذا فالقوه علي وجه ابي يات بصيرا»(93)
7.آدمي بر قد يك طشت خمير بـر فـزود از آسمان و از اثيـر(مثنوي، دفتر 6، بيت 138)
تلميح دارد به آيه:«و اذ قال ربّك للملائكة انّي جاعل في الارض خليفة»(سوره بقره،آيه30)
8.آدم خاكي ز حق آموخت علم تا به هفتم آسمان افروخت علم(مثنوي،دفتر اول، بيت 263)
تلميح دارد به آيه:«و علم آدم الاسماء كلّها»(سوره بقره،آيه31)
9.ملك در سجده آدم زمين بوس تونيت كرد كه در حسن تو لطفي ديد بيش از حد انساني
تلميح دارد به آيه:«و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا…»(سوره بقره،آيه 34)
تضمين،تجليل و اقتباس
تضمين و حل?تضمين Borrowing در لغت ،گنجاندن و در علم بديع، عبارت از آن است كه شاعر آيتي يا حديثي يا شعري از شاعران را در شعر خود بياورد.5 تضمين در قرآن مجيد به صورت حل ميآيد.
حل يا تحليل Untring در لغت باز كردن و گشودن است و در اصطلاح اديبان، گرفتن الفاظ آيه اي از قرآن مجيد با خارج ساختن عبارت آن از وزن به صورت اصلياش به طور كامل يا ناقص.
اقتباس Quotation در لغت، پاره آتش يا نور و فروغ گرفتن است و در فن بديع، آوردن كل يك آيه از قرآن مجيد است.و اينك نمونههايي از حل و اقتباس:
1.بازيچه خانهاي است پر از كودك لهو است و لعب پا به ديوارش(ديوان ناصر خسرو 208)
تحليلي است از آيه:«و ما هذه الحياة الدنيا الاّ لهواً و لعب» (سوره عنكبوت، آيه 64)
2.بسـم الله الرحمن الرحيم هست كليد در گنج و حكيم(مخزن الاسرار، بيت 1)
اقتباس از قرآن است.
3.اي كه در بند صورت و نقشي بسته استوي علي العرشي(حديقه، 65)
تحليلي است از آيه:«انّ ربّكم اللّه الذي خلق السّماوات و الارض في ستّة ايام ثم استوي علي العرش…»(سوره يونس،آيه 3)
4.چون عتاب اهبوط انگيختند همچو هاروتش نگون آويختند
حل است از آيه:«و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدوّ و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين» (سوره بقره، آيه 36)
5.ورنه آدم كي بگفتي با خدا ربـــنا انـا ظلـمنا نفــسنا
اقتباس است از آيه:«قالا ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونّن من الخاسرين» (سوره اعراف، آيه 23)
6.گر فروتر نشسـت خـاقاني نه ورا عيب و نه ترا ادب است
قــل هـو الله نيــز در قـرآن زيـر تبـت يــدا ابي لهـب است
اقتباس است از دو آيه معروف قرآني كه اشاره به سوره توحيد و مسد است.
7.عشــق جـان طـور آمـد عاشقا طور مست و خرّ موسي صاعقا(مثنوي، دفتر چهارم 143)
تحليل است از آيه:«فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكاً و خرّ موسي صعقا» (سوره اعراف، آيه 143)
8.اندرين وادي مرو بي اين دليل لا احب الافلين گو چون خليل(مثنوي،دفتراول، بيت 426)
اقتباس است از آيه:«فلمّا افل قال لا احبّ الافلين» (سوره انعام،آيه 76)
9.الست از ازل همچنا نشان به گوش
بـه فريـاد قـالوا بلــي در خــروش(بوستان، ص 280)
تحليل است به آيه:«و اذ اخذ ربّك من بني آدم… الست بربّكم قالو بلي» (سوره اعراف، آيه 172)
تمثيل و ارسال المثل Comparing همانند ساختن است و در اصطلاح، عبارت از تشبيه چيزي به چيزي يا شخصي به شخصي است 6 تا از آن فايدههايي معنوي حاصل شود.كاربرد مثل، معاني بسيار را در لفظ اندك مندرج ميسازد و كتاب تعاليم اسلامي با قرآن علاوه بر قصص و اشارات، جملات مؤكدي را بيان ميدارد كه به مرور در ادبيات فارسي به لحاظ كاربرد بسيار عنوان «مثل ساير» يافتند.انس با جملات قرآني ضرب المثلهايي را نيز بر سر زبانها انداخت، انطباق ضرب المثلهاي عاميانه با آيات قرآني، فصلي دلكش در ادبيات فارسي است كه تنها به ذكر نمونههايي بسنده ميشود:
1. آب آباداني ميآورد. «و جعلنا من الماء كل شي حي».(سوره انبياء،آيه 30)
2. اندازه نگه دار كه اندازه نكوست. «كلوا و اشربوا و لاتسرفوا».(سوره اعراف، آيه 31)
3.اگر شريك خوب بود، خدا براي خودش ميگرفت.«و لم يكن له شريك في الملك».سوره الاسراء، آيه 111)
4. تا بوده چنين بوده، تا باد چنين باد.«و لن تجد لسنت الله تحويلا».(سوره فاطر، آيه 43)
5. تو نيكي ميكن و در دجله انداز. «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها».(سوره انعام، آيه 160)
6. تير در تاريكي رها كردن. «رجما بالغيب».(سوره كهف، آيه 22)
7. دو پادشاه در يك اقليم نگنجند. «لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا».(سوره انبياء، آيه 22)
8. آسمان و ريسمان به هم كردن . «و لا تلبسوا الحقّ بالباطل».(سوره بقره، آيه 42)
9. راه باز است و جاده دراز. «ارض الله واسعا».(سوره نساء، آيه 97)
10. گندم از گندم برويد،جو ز جو. «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره.و من يعمل مثقال ذرة شراً يره».(سوره زلزله، آيه 7 و8)
فرهنگ ماندگار ايراني با آميزه معارف جاوداني قرآني در حيات فردي و اجتماعي ايرانيان، تأثير نهان و آشكاري به جاي گذاشت و عصاره انديشه نابي را سبب شد و راهگشاي معرفتي از بودن تا شدن كه هر انسان فرهيخته از آن بينياز نخواهد بود.
1.يادداشتهاي پراكنده، علامه محمد اقبال لاهوري، مترجم دكتر محمد رياض، يادداشت شماره 32.
2.تاريخ تمدن در اسلام، نوشته دكتر علي اصغر حلبي، ص 61 ـ 60.
3.در قلمرو بلاغت، تأليف دكتر محمد علوي مقدم، ص 364.
4و5و6. فنون بلاغت و صناعات ادبي، استاد علامه جلال الدين همايي، ص 386 ـ 385.