سخن از رابطه میان قرآن، انسان و جهان، هماره در وجهه نظر حکیمان و عارفان قرار داشته و کلمات آنان مشحون از نکات و اشاراتی در این باب است.آنچه در پیش روی دارید نظری به این رابطه از منظری خاص میباشد.بخش نخست این گفتار، در شماره 34 همین مجله، تحت عنوان«قرآن و لطائف عرفانی»به چاپ رسید.استقبال فراوان طالبان قرآن و ترغیب بعضی از اهل قرآن، گفتار دوم را موجب گردید که هم اینک تقدیم میشود.
در مقاله پیشین گفته شد همانگونه که رسول گرامی اسلام(ص)رسول ختمی و کامل است، قرآن نیز کتاب جامع و ختمی است، از این رو بر سایر کتب آسمانی برتری داشته و مشتمل بر جمیع کمالات آنها میباشد، چنانکه در همین مقام، امیر مؤمنان که نفس رسول الله(ص)است فرمود:«لو ثنیت لی و سادة لجلست علیها و حکمت لاهل التوراة بتوراتهم و لاهل الانجیل بانجیلهم و لاهل الزبور بزبور هم و لاهل الفرقان بفرقانهم.» (1) اگر برای من موقعیت فراهم میآمد، برای اهل تورات به توراتشان و اهل انجیل به انجیلشان، و برای اهل زبور به زبورشان و برای اهل فرقان، به فرقانشان حکم میکردم.
در مورد جامعیت قرآن کریم و برتری آن بر سایر کتب آسمانی، به بیانهای مختلف توضیح داده شد.وجه دیگری که در اینجا بیان میشود این است:در میان کتب آسمانی پیش از قرآن، دو کتاب از برتری بیشتری برخوردارند، و آن دو تورات و انجیل است. بدیهی است این دو کتاب آسمانی همانند هم نبوده، بلکه تمایزات و تفاوتهایی با یکدیگر دارند، چه در غیر این صورت، هر کدام از دیگری کفایت مینمود. گفتهاند:بر حسب مقامات حضرت موسی(ع)، تورات مظهر ظاهر بوده، و به عوالم ظاهری و جسمانی بیشترتوجه نموده و در مقابل به مقتضای مقام جناب عیسی(ع)انجیل مظهر باطن بوده و به عوالم باطنی و روحانی بیشتر نظر داشته است.لیکن به تناسب جامعیت مقام رسول گرامی اسلام(ص)، قرآن جامع کمالات ظاهر و باطن بوده و به هر دوی این عوالم آنچنان که شایسته و بایسته است توجه نموده، و امور دنیا و آخرت را توأمان بر عهده میگیرد. (2)
چنانکه حضرتش رمود:«کان اخی موسی عینه الیمنی عمیاء و اخی عیسی عینه ایسری عمیاء و انا ذوالعینینی» (3) .برادرم موسی را چشم راست نابینا بود و برادر دیگرم عیسی را چشم چپ نابینا بود ولی من هر دو چشمم بیناست.
از این رو دین ختمی، دین عدل و وسط است.که هم دارای شئون کامل اجتماعی و سیاسی بوده و هم دارای شئون کامل عبادی و فردی میباشد. *
بسیاری از مفسران«کاف»در آیه شریفه«لیس کمثله شیء»\}را زائد دانستهاند که در این صورت معنای آیه چنین میشود«همتای خداوند چیزی وجود ندارد.» لیکن بعضی از اهل معرفت«کاف»را زائد ندانسته و بر معنای حقیقی خود میدانند و در این صورت معنای آیه چنین میشود:همانند مثل خداوند وجود ندارد.» در نتیجه، آیه شریفه نخست اثبات وجود مثل برای حضرت حق میکند و آنگاه به نفی«مثل مثل» میپردازد.
در توجیه این معنا گفتهاند:آنچه که باید به نفی آن پرداخت، وجود«مقال خداوند»است نه مثل!چه، مثال، همانند و همسان از همه جهات است(ذات، صفات و افعال)لیکن«مثل»، همانند از بعض جهات میباشد که طبعا آن جهات صرفا صفات و افعال است نه ذات! (4) و معلوم است که همانند و همسان از جهت صفات و افعال چیزی است که در قرآن و نیز کلام معصوم(ع)فراوان بدان تصریح شده است:از آن جمله نقل شده که رسول گرامی فرمود:«خلق الله تعالی آدم علی صورته»(خداوند تعالی، آدم را بر صورت خویش آفرید)و نیز توصیف انسان به وصف«خلافت»(خلیفه)حکایت از همین «مثلیت»دارد، لیکن مثلیت در اوصاف و افعال، نه در ذات!با این مقدمه میگوییم:در لطائف پیشین دانسته شد که هم قرآن و هم انسان، مظهر اسم شریف و جامع«الله»بوده، و از این رو تجلیگاه کامل همه اوصاف الهی میباشند، که میتوان آن دو را«مثل خداوند»دانست و در نتیجه:آیه شریفه، درصدد نفی وجود همتا برای کتاب جامع(قرآن)و انسان کامل میباشد، که هیچ کتابی به مرتبه قرآن و هیچ موجودی به مقام انسان نمیرسد.
گفته شد که میان اسماء مبارک الهی از جهت سعه (*)عارف کامل حضرت امام خمینی در یکی از سخنرانیهای خویش ضمن اشاره به حدیث مذکور چنین میفرمایند:
«یک روایتی نقل میکنند-من نمیتوانم تصدیق کنم، من نقل میکنم از آنهایی که نقل کردهاند-که رسول اللّه مثلا فرموده است، «کان اخی موسی عینه الیمنی عمیاء و اخی عیسی عینه الیسری عمیاء، و انا ذوالعینین»آنهایی که میخواهند تأویل کنند، میگویند چون تورات بیشتر توجه به مادیات و امور سیاسی و دنیوی داشته است-یهود هم که میبینید دو دستی چسبیدهاند و دارند میخورند دنیا را و باز هم بسشان نیست، آمریکا هم آنها دارند میخورند، ایران را هم الان آنها دارند میخورند باز هم بسشان نیست، همه جا و همه را میخواهند.و در کتاب حضرت عیسی توجه به معنویات و روحانیت بیشتر بوده است، از این جهت«عین یسرا»یش که عبارت از طرف طبیعتش است عمیاء بوده است-البته من نمیتوانم بگویم این از پیغمبر صادر شده لیکن گفتهاند این را- یعنی توجه به این جهت«یسار»که عبارت از طبیعت است نداشته و کم داشته است.و او هم به حسب شرعیتش توجهش به مادیات زیاد بوده.و آنا ذو العینین هم جهات معنوی، هم جهات مادی شما احکامش را ببینید شهادت بر این مطلب است.احکامش، احکام عرض میکنم که سیاسیاتش ملاحظه میکنید.»(سخنرانی در نجف اشرف، مهر 1356).
و ضیق، تفاوت وجود دارد و بعضی اسماء بر بعضی دیگر دولت و حکومت داشته و به اصطلاح اهل عرفان اسماء دیگر، سدنه و کارگزاران آنها به حساب میآیند. در این میان اسم شریف«الله»بر تمامی اسماء دیگر دولت داشته و دربرگیرنده همه آنها میباشد که گفتهاند:«اسم مستجمع لجمیع الصفات الکمالیة و الجلالیه»:اسمی است که جامع جمیع صفات کمالی و جلالی است.
در مرتبه بعد از الله، اسم شریف رحمن قرار دارد که آن را قائم مقام اسم الله دانستهاند:«قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن»\}. (5) و بلکه این دو اسم، ظهور و بروز یک حقیقت در دو مقام میباشند، از این رو تفاوت مفهومی میان آنها وجود ندارد.
با توجه به این مقدمه، که در گذشته نیز بدان اشاره شده بود، مفهوم آیه شریفه«الرحمن علّم القرآن»\} (6) (رحمن، قرآن را تعلیم داد)روشنتر میشود، چه، دانسته شد که قرآن کتاب جامع الهی و به سخنی، مظهر اسم شریف الله است، از این رو تعلیمگر و معلم آن نیز«رب جامع»یعنی رحمن میباشد.و این آیه، بسان همان آیه است که میفرماید:«علم آدم الاسماء کلها» (7) که تعلیم همه اسماء به آدم، همان تعلیم قرآن به انسان توسط رحمن است.
و از آنجا که در این مقام، مبدئیت و مبدأیت حق در مقام خلقت نیز مورد نظر بوده اسم شریف رحمن که مشتمل بر مفهوم مبدئیت و خلقت میباشد، بکار رفته است. (8)
گفته شد که معلم قرآن، رحمن و متعلم آن، انسان است، حال آنچه جای تأمل دارد اینکه:چگونه است در آیه شریفه نخست فرمود:«الرحمن علم القرآن، خلق الانسان علمه البیان»حال آنکه در نگاه اول چنین مینماید که باید گفته شود:«الرحمن خلق الانسان علمه القرآن»، دلیل تقدیم تعلیم قرآن به انسان، بر خلقت او چیست؟! در پاسخ باید گفت:ا زآنجا که تعلیم قرآن در این آیه شریفه را بر وزان تعلیم اسماء در آیه سوره بقره دانستیم، تحقق خلقت انسان به تعلیم قرآن بوده است، چنانکه از آیه سوره بقره نیز چنین استفاده میشود که خلقت آدم، به همان تعلیم اسماء بوده است.در نتیجه میان تعلیم و خلقت نسبت علّی و معلولی برقرار بوده و تعلیم، سبق و تقدم علّی و رتبی بر معلول خود(یعنی خلقت)دارد، گر چه تحقق وجودی آنها بطور توأمان بوده است، نظیر تقدم حرکت دست بر حرکت کلید که گفته میشود: «تحرک الید فتحرک المفتاح»دست چرخید و آنگاه کلید به گردش درآمد.حال آنکه، گردش دست و کلید بطور توأمان بوده و هیچ کدام بر دیگری در تحقق و وجود تقدم ندارد، لیکن گردش دست، بر گردش کلید، تقدم رتبی و علّی دارد.
از این رو در آیه شریفه گفته شده است:«الرحمن، علم القرآن، خلق الانسان».
از آنجا که انسان حقیقت قرآن را، از حضرت رحمان تعلیم گرفته، آشنای دیرین آن حقیقت میباشد.که از این آشنایی، به«آشنایی فطری»نیز میتوان یاد کرد.در نتیجه این قرآن نازل شده بر رسول گرامی(ص)در واقع ترجمان همان حقیقت فطری است که آدمی بدان آشنایی وجدانی دارد.
با این توضیح میتوان یکی از وجوه نامیدن«قرآن نازل شده»را به«ذکر»، دریافت(انا نحن نزلنا الذکر همانا ما ذکر را فرو فرستادیم)چه ذکر متوقف بر یک علم و آشنایی پیشین است که نسیان عارض آن شده باشد و این آشنایی، همان تعلیم فطری آدمی مر قرآن است.و این«قرآن نازل شده»یادآورنده همان علم پیشین آدمی میباشد.
همانگونه که در لطائف پیشین نیز اشاره شد، قرآن کریم بر حسب مقامات مختلف، اسامی خاصی دارد، حال میگوییم:یکی از اسامی قرآن در مقام نزول»ذکر»است، لذا این«قرآن نازل شده»است که موصوف به وصف ذکر میباشد، چه اینکه در مقام نزول، قرآن، یادآورنده آن علم حقیقی است که آدمی تعلیم گرفت.وگرنه قرآن در آن مرتبه، «علم»است نه ذکر، در نتیجه این«قرآن تنزیلی»است که به وصف ذکر متصف میگردد.(تنزیل من رب العالمین) (9) چنانکه این مطلب از آیه شریفه نیز قابل استفاده است(انا نحن نزلنا الذکر)که میفرماید:«همانا ما ذکر را فرو فرستادیم»، که از قرآن در مقام نزول به ذکر تعبیر میآورد.بدین ترتیب قرآن، در مقام نزول، ذکر است و در مقام صعود، علم!
گفته شد که قرآن مظهر اسم شریف اللّه بوده، و مشتمل بر تمامی حقائق و معارف میباشد و نیز گفتیم که انسان کامل نیز مظهریت این اسم را داشته و از این رو با قرآن متحد است.حال به بیانی دیگر به تبیین این رابطه میپردازیم:
در حکمت متعالیه بحث و ثابت شده که نفس آدمی اگر از قوه بدر آمده و فعلیت یابد، «عقل بسیط»گشته و در نتیجه مشتمل بر حقیقت همه اشیاء میگردد، چنانکه مرحوم صدرالمتألهین فرموده: «النفس اذا خرجت من القوة الی الفعل صارت عقلا بسیطا هو کل الاشیاء فذلک امر محقق ثابت عندنا» (10) .
بنابراین ادعا که مبرهن نیز میباشد، انسان کامل واجد جمیع حقایق اشیاء بوده و صاحب«عقل بسیط» است و به این حقیقت در آیات و روایات مختلف به بیانهای گونهگون تصریح شده چنانکه در بعض روایات وارد شده که:«ما من شیء الا و صورته تحت العرش»:هیچ چیز نیست مگر آنکه صورت [و حقیقت]آن در عرش موجود است.
و در بعض دیگر آمده:«قلب المؤمن عرش الله»: قلب مؤمن عرش الهی است.
جمع میان این دو سخن نتیجه میدهد که حقیقت هر چیزی در قلب مؤن موجود است.از اینرو، اهل معرفت، در سعه قلب انسان کامل سخنها بسیار گفتهاند، از آن جمله عارف بزرگوار محیی الدین بن عربی گوید:«ان القلب-اعنی قلب العارف بالله- هومن رحمة الله، و هو اوسع منها، فانه وسع الحق جل جلاله و رحمته لا تسعه»: (11) قلب عارف از رحمت خداوند است و از آن وسیعتر است، زیرا قلب، گنجایش حق تعالی را داشته ولی رحمت خداوند چنین نیست.
بدین سان، انسانی که به چنین مرتبهای راه مییابد به تعبیر مرحوم حکیم سبزواری مظهر اسم شریف«لا یشغله شأن عن شأن»شده و بر تمامی عوالم و حقایق وجودی آگاه میگردد. (12)
و از آنجا که فلسفه را به«صیرورة الانسان عالما عقلیا بحیث یکون مضاهیا للعالم العینی»تفسیر کردهاند، بعضی حکیمان، همچون فارابی گفتهاند که: «فیلسوف کامل امام است»چه، امام، همان انسان کاملی است که صاحب عقل بسیط بوده و مشتمل بر حقایق همه موجودات میباشد.چنانکه«امام مبین» در آیه شریفه«و کل شیء احصیناه فی امام مبین»\} (13) را به امیر مومنان علی(ع)تفسیر کردهاند، که همان انسان کامل است.
و از آنجا که قرآن، «کلمه جامعه»بوده(اعطیت جوامع الکلم)و مشتمل بر جمیع حقایق است، قلبی که حامل چنین کلام جامعی میشود، بایستی به وسعت آن، وسیع باشد و در این میان قلب انسان کامل-حضرت ختمی مرتبت(ص)-وسیعترین قلبی است که ظرف نزول قرآن قرار گرفته(و انه لتنزیل رب العالمین نزل به الروح الامین علی قلبک) (14) و تاب تحمل قول ثقیل را دارد(انا سنلقی علیک قولا ثقیلا) (15) و به همین معنی در کلامی از امام حسن مجتبی(ع)اشاره شده که چون قلب رسول الله(ص) وسیعترین قلبها بود، خداوند قرآن را بر آن فرو فرستاد.
و قبلا نیز گفتیم که بعضی از اهل معرفت، لیلةالقدر در آیه شریفه«انا انزلناه فی لیلة القدر»\}را، وجود مقدس حضرت ختمی دانستهاند. (16)
در کلامی از بایزید بسطامی نقل شده که میگوید: «لو ان العرش و ما حواه مأة الف الف مرة فی زاویة من زوایا قلب العارف ما احس بها» (17) :اگر عرش و آنچه که در آن است صد هزار هزار بار بر زاویهای از زوایای قلب عارف فرود آید، آن را احساس نمیکند.
شیخ اکبر محی الدین بن عربی ضمن نقل این سخن میگوید:«هذا وسع ابی یزید فی عالم الاجسام...فانه قد ثبت ان القلب وسع الحق» (18) این وسعت قلب بایزید در عالم اجسام است، نه آنکه غایت وسعت قلب باشد، چه ثابت شد که قلب وسعت حق تعالی را دارد.و از همینجا سرّ توصیف انسان کامل امیرالمؤمنین علی(ع)به قرآن ناطق و تفسیر امام مبین(کل شیء احصیناه فی امام مبین)و نیز صاحب علم الکتاب(من عنده علم الکتاب) (19) و...به آن وجود مقدس معلوم میشود که خود آن حضرت ضمن اشاره به سینه مبارک فرمود:«ان هیهنا لعلما جمّا»(در این سینه علمی کامل و کثیر نهفته است)که این علم کامل چیزی جز همان حقیقت قرآن نیست. (20)
و نکته جالب توجه اینکه:حروف مقطعه که در ابتدای برخی سورههای قرآن موجود است، و هماره رمزی ناگشوده مانده، ترکیب آن به صورت جملات زیر میباشد:
«صراط علیّ حق تمسکه»(راه علی(ع)حق است و ما بدان تمسک میجوییم)،
«علی حق نمسک صراطه»(علی(ع)، حق است و ما به راه او تمسک میجوییم)، «علی صراط حق نمسکه»(علی(ع)، راه حقی است که ما بدو تمسک میجوییم).
عارف بلند مرتبه، شیخ عبدالصمد همدانی در این خصوص گوید:«قرآن را حرمتی است که در هر جا ظهور کرده آن محل را حرمتی بخشیده و در هر جا ظهورش زیاده است موجب حرمت بیشتر آن چیز، گردیده، ...پس قلب مؤمن که حامل قرآن گردیده، حرمتش زیاده از نقش و کاغذ قرآن خواهد بود، چنانچه وارد شده که حرمت مؤمن از قرآن بیشتر است، و از مضامین و اخلاق حسنه قرآن هر چند در مؤمن بیشتر ظهور کرده، موجب احترام او گردیده و هر چند خلاف آن اوصاف از نقایص و معاصی و اخلاق ظهور کرده موجب نقصان ظهور قرآن و نقص حرمت گردیده، پس این مراتب ظهورات قرآن و اوصاف آن زیاده میگردد تا چون به مرتبه جناب رفعت مآب نبوی و اهل بیت گرامی(ص)او میرسد، مرتبه ظهورش به نهایت میرسد چنانچه در وصف حضرت رسول(ص) وارد شده است که:«کان خلقه القرآن»بلکه اگر به حقیقت نظر کنی، قرآن حقیقی ایشانند...چنانچه حضرت امیرالمؤمنین(ع)بسیار میفرمودند که:«منم کلام اللّه ناطق». (21)
با توجه به آنچه که در مورد تناسب قرآن و قلب محمدی(ص)(حامل و محمول)بیان شد، میتوان بینظیر بودن قرآن را به بیان دیگری تبیین نمود:
اینکه خداوند میفرماید:«قل لئن اجتمعت الجن و الانس علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا\}: (22) بگو:اگر جن و انسان گرد آیند تا مانند این قرآن آورند قادر بر آن نبوده و گر چه جملگی به یکدیگر یاری رسانند.
این آیه، صرفا در مقام نفی مثل و نظیر برای قرآن در زمان حال و آینده نیست، بلکه به زمانهای گذشته نیز نظر داشته و در نتیجه:نفی مثلیت از کتب آسمانی پیش از قرآن نیز میشود و دلیل این عدیم النظیر بودن و نفی مثلیت برای قرآن میتواند از جنبه حامل آن نیز باشد.بدین معنی که چون، هیچیک از آدمیان، نمیتوانند به مقام ختمی(ص)دست یافته، و قلبی به وسعت قلب حضرتش یافت نشود، از این رو بر فرض امکان تکرار وجود محمول، از جهت فقدان حامل متناسب با این محمول، نظیری برای آن نمیتوان سراغ گرفت.
در لطائف مقالت پیشین گفته شد که میان انسان کامل( حضرات معصومین)و قرآن وحدت برقرار بوده و قرآن، صورت کتبی انسان، و انسان، وجود عینی قرآن است.
و اینکه در روایت از قرآن به عنوان صورت خلق رسول الله(ص)(انسان کامل)یاد شده، میتواند اشاره به همین وحدت باشد و از این رو یک وجه این آیه که در ستایش خلق رسول الله(ص)میفرماید:«انک لعلی خلق عظیم» (23) ، میتواند اشاره به همان وحدت آن حضرت با حقیقت قرآن داشته باشد، چه از طرفی دانسته شد که قرآن دارای مقام جمعی کمال است و از طرفی نیز صورت خلق رسول الله میباشد، و در نتیجه رسول الله بر«خلق عظیم»است چه قرآن (یعنی همان صورت خلق رسول الله)عظیم است، پس مفهوم آیه شریفه این میشود که«تو دارای قرآن هستی که عظیم میباشد.»
قرآن، کلام خداوند است و کلام، جلوه متکلم میباشد و معلوم است که اولا، جلوه از متجلی جدا نیست، و ثانیا، احکام و ویژگیهای متکلم(متجلی)به کلام(جلوه)سرایت میکند، و به میزان کمال و برتری متکلم، کلام نیز برتری و کمال مییابد و به دیگر سخن:متکلم در کلام خود تبلور و ظهور پیدا میکند. چنانکه از حضرت صادق(ع)نقل شده است:«لقد تجلی الله فی کلامه»و نیز فرموده:«تجلی لهم ربهم فی القرآن»و از آنجا که خداوند تعالی«وجود مطلق»و«کمال محض»است، کلام او نیز که جلوه اوست، کمال و وجود محض بوده و حاوی تمام معارف و حقایق میباشد.و از این روست که گفته شد«قرآن مظهر اسم شریف الله، که اسم جامع است، می باشد».
دانسته شد که قرآن جلوه حضرت حق بوده و جلوه، مرتبه نازله متجلی است.از آن طرف نیز در جای خود ثابت شده که مجموعه جهان هستی از ملک تا ملکوت و جبروت تا لاهوت، جملگی جلوه ذات اویند و با توجه به اینکه در تجلی الهی تکراری نیست(لا تکرار فی التجلی)بنابراین، کتاب تکوین و کتاب تدوین هر دو، یک حقیقت هستند، در نتیجه قرآن، مشتمل بر تمام حقایق هستی بوده و معرفت و حقیقتی را نمیتوان در تکوین یافت که در کتاب تدوین حق (قرآن)موجود نباشد، که خود فرمود:«و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین.» (24)
و از همین جا، با توجه به لطائف پیشین به راحتی میتوان رابطه قرآن، انسان و جهان را دریافت چه، انسان نیز جلوه تام الهی است که گفته شد با قرآن وحدت داشته و از طرفی نیز واجد جمیع حقایقی است که در عالم وجود دارد.از این رو به عالم کبیر، در مقابل عالم صغیر(جهان خارج)تعبیر میشود و «امام مبین»را که در برگیرنده حقایق جمیع اشیاء است، همان«انسان کامل»دانستهاند(کل شیء احصیناه فی امام مبین).
از آنچه در لطیفه پیشین گفته شد معلوم میشود که آدمی به میزان تلاش و کوششی که دارد، با عوالم و مراتب مختلف جهان هستی ارتباط برقرار کرده.و بل با آنها متحد میگردد، و هر کس سعیاش بیش، حظش بیشتر!
در مورد قرآن نیز به همین ترتیب، به میزان تکامل روحی و تلاشی که آدمی دارد به مقامات و منازل آن راه یافته و با آنها متحد میشود.
اگر بطون هفتگانه قرآن را مطابق بطون هفتگانه انسان(طبع، نفس، صدر، قلب، عقل، روح، سر، خفی)بدانیم(که قبلا مورد اشاره قرار گرفته) (25) که حقایق جهان نیز در همان هفت مرتبه خلاصه میگردد، میتوان نتیجه گرفت:آیات و خطایات قرآنی ناظر و نازل بر این مراتب هفتگانه بوده و فهم آنها متوقف بر ورود بدان مراتب میباشد.مثلا اگر کسی در مرتبه«طبع»بوده و تنها از قوه عامله مدد میگیرد و به جهان باطن سفر نکرده است، صرفا از آیاتی بهرهمند میشود که مربوط به احوال قالبیه و اعمال جوارحی و...میباشد، نظیر:«و اقیموا الصلوة و آتوا الزکوة» (26)و یا واصلین به مقام«صدر»از خطاباتی چون«افمن شرح اللّه صدره للاسلام، فهو علی نور من ربه» (27) بهره میگیرند که خود آیه شریفه بیانگر این واقعیت است که واصلین به مقام«صدر»، دارای نورانیت بوده و از مرتبه طبع گذر کردهاند.و اینجاست که دیگر آدمی، به صرف اعمال قالبی بسنده نمیکند، بل طالب روح عمل نیز میشود، چنانکه در وصف همین افراد وارد شده:«لا یصلی المؤمن و هو مشغول القلب»و حال آنکه قطعا، برای ساکنین ناسوت و دستنایافتگان به ملکوت که در مقام طبع به سر میبرند، «حضور قلب»شرط اداء تکلیف نیست!
و در جانب نواهی قرآن نیز بهره برندگان آن متفاوت است.آنان که در مقام طبع بوده و هنوز از عالم ناسوت بدر نشدهاند، مخاطب به خطاباتی چون 3زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة» (28) میباشند، ولی آنان که از این مرحله گذشته و هرگز رنگ و لعاب دنیا برایشان جاذبهای ندارد، مخاطب به خطاباتی اینچنینند:«انا فتحنا لک فتحا مبینا لیغفرلک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر»\} (29) که دیگر منظور از ذنب و گناه، آن چیزی نیست که برای اهل دنیا مطرح میباشد بلکه ذنب در مقام نفس و قلب است. (30)
و اینها جملگی به اختلاف مقامات مخاطبان برمیگردد که خود نیز بدان اشاره فرموده:
یعلمون ظاهرا من الحیوة الدنیا و هم عن الاخرة غافلون»\} (31) که دستهای فقط به شناخت ظاهر نائل آمده و جمعی دیگر به باطن نیز سفر کردهاند که بالطبع حالات این دو دسته با یکدیگر متفاوت است.
آنگاه بسیاری از آیات قرآن را میتوان تشخیص داد که در تشریح احوال کدامیک از این طوایف هستند، مثلا دانسته میشود کهربنا آتنا فی الدنیا و ماله فی الاخرة من خلاق»\} (32) خواسته چه کسانی است و«ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخرة حسنه»\} (33) خواسته چه کسانی؟!و نیز به مقامات اهل باطن آگاه میگردد که:«و لقد رآه فی الافق المبین»\} (34) ، سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصا الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا» (35) ، «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات»\} (36) و...
از اینجا میتوان نتیجه گرفت که تفسیر واقعی قرآن یعنی علم به مرادات متکلم آن، جز با سیر و سفر معنوی وطی مدارج و مقامات باطنی امکانپذیر نیست و هر کس به میزان سیر و سفری که دارد میتواند تفسیر آیات قرآنی را ادراک نماید، مثلا واصلین به مقام«صدر»نمیتوانند به فهم عمیق و تفسیر حقیقی آیاتی که در شأن واصلین به مقام عقل و روح و... میباشد نائل آیند. (37)
و اینجاست که مفهوم خسن به خوبی فهمیده میشود که:«آنچنان قرآن بخوان که گویا هم اکنون بر تو فروده آمده».
عارف واصل مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی در آداب تلاوت قرآن میفرماید:«باید تصور نماید که
مقصود از خطابات قرآن هموست و هر گاه امر و نهیای را میخواند خود را مأمور و منهی بداند، همچنین در مورد وعد و وعید و دیگر خطابات قرآن...» (38)
از حضرت صادق(ع)نقل شده که آن جناب آنقدر جمله«ایاک نعبد و ایاک نستعین»\}را تکرار کردند تا آن را از زبان«متکلم حقیقی»استماع نمودند.
و اینکه وارد شده:«انما یعرف القرآن من خوطب به» (همانا قرآن را کسی میشناسد که مخاطب آن است) میتواند به همین معنا باشد.این انسان کامل است که به تمام مرادات واقعی متکلم پی برده، و از این رو قرآن در تمام مقاماتش، و در مرحله کاملش خطاب به اوست.
از آنچه گذشت معلوم میشود که بین مقامات قرآن و مقامات انسان تطابق وجود دارد و به تعداد درجات قرآن، انسان نیز واجد درجات میباشد. صدرالمتألهین شیرازی با اشاره به اختلاف مقامات قرآن میفرماید:«...حال که معلوم شد قرآن دارای مراتب و منازلی است، همانگونه که انسان نیز دارای مدارج و معارجی میباشد، ناچار بایستی جهت مسّ هر مرتبه و درجهای از قرآن، تحصیل طهارت کرده و از بعض وابستگیها رها شد...خلاصه آنکه قرآن دارای درجاتی است-و همچنین انسان نیز مطابق آن درجات، مدارجی دارد-که هر درجه آن را حاملانی است که آن را حمل کرده و حافظانی است که آن را حفظ مینمایند، و با آن تماس نمیگیرند، مگر بعد از تحصیل طهارت از حدث و یا حدوثشان و پیراستگی از شواغل مکان و یا امکانشان!...» (39)
و از آنجا که بهشت نیز چیزی جز تمثل و تبلور عمل نیک آدمی نیست، منازل و مراتب آن نیز مطابق منازل و مراتب قرآن و انسان است که از همینجا گونهای دیگر از رابطه این سه، دانسته میشود.
محیالدین بن عربی میگوید؟«]ما امت محمدی(ص)]روز قیامت بگونهای وارد محشر میشویم که قرآن در پیشاپیش ما است و ما بر سایر اهل محشر پیشی داریم و از میان ما، قاریانی که در قرائت قرآن مانندشان نیست بر ما پیشی و تقدم دارند، بنابراین کسانی که از قرآن بهرهای بیشتر دارند، بر ما تقدم دارند و در معراجی عروج میکنند که بیانگر فضیلت آنان میان آدمیان در روز قیامت است، همانا برای قاریان، منبرهایی وجود دارد که درجات و مراتب آنها به تعداد آیات قرآن است و انسانها به میزانی که از قرآن در سینه محفوظ دارند از آن مراتب و درجات بالا میروند.و نیز برای آنان منابر دیگری وجود دارد که درجات آن به تعداد آیات قرآن است و عمل کنندگان به میزانی که در قرآن تحقیق کردهاند از آنها بالا میروند، پس هر کس به مقتضای هر آیهای که عمل نموده و به مقدار بهرهای که از آن برده صعود میکند-و هیچ آیهای نیست مگر آنکه برای تدبر کننده در آن عملی وجود دارد-و نیز در قیامت به تعداد کلمات و حروف قرآن منابری وجود دارد که عالمان الهی به میزان علم به قرآن که خداوند بدانان عطا نموده از آنها بالا میروند...» (40)
بعض از اهل معرفت، همچون میرزا محمد علی شاهآبادی و امام خمینی، از ادعیه که از مقام عصمت صادر شده به عنوان قرآن صاعد(در مقابل قرآن نازل) یاد کردهاند، چنانکه این مطلب در بیانات عارف واصل حضرت امام خمینی، مکرر مورد تصریح قرار گرفته است. * از جمله در وصیتنامه الهی سیاسی (*)از آن جمله ایشان فرمودهاند«...ادعیه لسان قرآن است، ادعیه شارح قرآن هستند...قرآن و دعا از هم جدا نیستند»(تسیر سوره حمد، جلسه پنجم).
خود فرمودهاند:«ما مفتخریم که ادعیه حیاتبخش که آن را قرآن صاعد میخوانند از ائمه معصومین ماست».
با توضیحاتی که تاکنون رفته است به راحتی میتوان حقیقت این سخن را دریافت.چه، حضرات معصومین(ع)به عنوان انسانهای کامل که به کمال معرفت نائل آمدهاند، و تجسم عینی قرآن میباشند، به خوبی تمام منازل و مقامات آن را فهم کردهاند و از آنجا که قرآن، کلام الهی است که خداوند تعالی در آن با انسانها سخن گفته، طبعا هر خطایی، پاسخی را از جانب مخاطب میطلبد.و اهل عصمت(انسانهای کامل)به عنوان فرد اکمل مخاطبان این خطاب، که بر تمام رموز و حقائق آن آگاهند بایستی این خطاب را پاسخ دهند که این پاسخ در قالب دعاء و مناجات ارائه شده، از این رو ادعیه ناظر به حقائق موجود در کتاب الهی بوده و در ضمن پاسخگویی، متضمن شرح و تفسیر آن حقایق نیز میباشد، بنابراین بر خلاف آنچه که مرتکز ذهنی عامه مردم است، ادعیه وارده از مقام عصمت، صرفا مشتمل بر«عرض نیاز»نیست، بل قسمت عمده آن«بیان راز»است و اگر هم عرض نیازی هست در راستای معرفت حاصل از قرآن میباشد.
توضیح ابعاد گسترده تربیت یو معرفتی دعا، در این مختصر نمیگنجد. (41)
کوتاه سخن آنکه قرآنسخن خدا با انسان * و دعا، سخن انسان با خداست.از این رو یک نحوه تطابق و تعاملی میان این دو(قرآن نازل و قرآن صاعد) وجود دارد.
بدون شک پاسخ هر کلامی متوقف بر فهم آن کلام است.و تنها انسان کامل است که به فهم کامل قرآن نایل آمده و لذا هموست که به مقام پاسخ درمیآید و آن پاسخ را در قالب دعا و مناجا بیان میدارد.در نتیجه، محصول فهم کامل حقایق قرآن است و برای دیگران که در مرتبه کمال تام قرار ندارند میتواند بهترین طریق جهت راهیابی به آن حقایق باشد.
نکته دیگر اینکه به مقتضای تطابق و ترابطی که میان قرآن نازل و قرآن صاعد وجوددارد، به اختلاف منازل و مراتب قرآن نازل، مراتب و منازل«قرآن صاعد»نیز مختلف میشود.از این رو ادعیه نیز بسان آیات قرآنی در یک مرتبه و مقام نیستند، بل هر کدام واجد مرتبهای خاص بوده و بعضی از فقرات ادعیه ناظر به مقام طبع، و بعضی به مقام نفس و قلب و دیگر مقامات میباشد.
مثلا دعایی که در آن طلب قصر و حور العین میشود، به وزان آیاتی از قرآن است که سخن از بهشتی دارد که«فیها ما تشتهیه الانفس» (42) که هر دو ناظر به«جنت الافعال هستند.و یا ادعیهای که در آن نفس ذات حق طلب میشود، نه نعمات دیگر، بر وزان آیاتی است که به جنت الذات اشاره دارد:«یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی»\} (34)
فهم اختلاف مقامات ادعیه نیز بسان قرآن، متوقف بر سیر و سلوک معنوی است، لیکن از آنجا که نسبت ادعیه به قرآن-به تعبیری که البته خالی از مسامحه نیست-نسبت شرح به متن است، طبعا راهیابی و تشخیص مقامات مختلف ادعیه، آسانتر مینماید و در این میان میتوان مناجاتها(خصوصا مناجات شعبانیه که تنها مناجاتی است که همه معصومین بر آن مداومت داشتهاند)را در مراتب بالاتر دانست.چه، مناجات که به معنای«نجواخوانی»است بطور عمده به«بیان راز»اختصاص دارد که خود ناگفته گویاست.و البته از طریق دیگری همچون نظر به شخصیت معنوی راوی دعا-که در واقع حامل آن معارف است-تا حدودی میتوان به خصوصیات منزلتی ادعیه-هر چند ناقص و ناکافی-آگاه شد، مثلا دعای کمیل که راوی آن شخصیتی همچون کمیل بن زیاد نخعی که از اصحاب سرّ حضرت (*)در بعضی روایات آمده است اگر میخواهید خداوند با شما سخن بگوید، قرآن بخوانید.
امیرالمؤمنین(ع) * بوده، در مقایسه با بعضی ادعیه دیگر میتوان گفت از مضامین والاتری برخوردار است.
از صریح بعضی آیات استفاده میشود که تمام سخنان و کلمات رسول اللّه(ص)مأخوذ از وحی الهی است و میان آنها از جهت اصل انتساب به خداوند تفاوتی نیست.ولی با این حال دیده میشود که بعضی از این سخنان را قرآن و بعضی از حدیث قدسی و بعضی دیگر را حدیث نبوی نامیده و البته برخی سخنان نیز وجود دارد که بسان سخنان سایر افراد بشری است!
در وجه تفاوتی که موجب تغییر این عناوین شده گفتهاند:رسول گرامی اسلام(ص)دارای مقامات مختلفی است که میتوان آنها را در سه مقام:ولایت، نبوت و رسالت، خلاصه نمود که به اعتبار این سه مقام به سه وصف ولی، نبی و رسول متصف میگردد.
در مقام«ولایت»، در وحدت محض بسر برده و حالت فنای تام پیدا نموده، به صورتی که هیچ واسطهای میان او، و حضرت حق وجود ندارد و در چنین مقامی است که حضرت احدیت را مشاهده نموده و محصول آن، قرآن میباشد، بنابراین قرآن صادر از مقام جمع الجمعی احدیت است، از این رو بعضی از اهل معرفت «لیله قدر»و«لیله مبارکه»در آیات:«انا انزلناه فی لیلة القدر»\} (44) و«انا انزلناه فی لیلة مبارکه»\} (45) را وجود مقدس حضرت ختمی مرتبت(ص)دانستهاند که به دلیل فنایی که از خودیت خویش پیدا نموده به شب و از آنجا که بقاء بعد از فنا پیدا مینماید و محصول این فنا ارزشمند است به قدر و مبارک تعبیر آورده شده است. (46)
ولی«حدیث قدسی»محصول مقام نبوت بوده که در حالت دعوت و اخبار از خداوند صادر میشود و تلقی رسول الله(ص)آن معانی را از سوی حضرت حق، به واسطه ملکی از ملائکه است، بر خلاف اولی که بدون واسطه بود، و محصول این مقام را حدیث قدسی مینامند که صادر از مقام«واحدیت»است.و آن سخنانی که از رسول الله(ص)در مقام ارشاد خلق و تدبیر و سیاست امور صادر میشود«حدیث نبوی» نامیده میگردد که اقتضای مقام«ربوبیت»است که این نیز محصول«الهام»و همان«وحی به واسطه» میباشد.
و احیانا آن سخنان عادی که در مقام طبیعت و از جنبه بشری آن گرامی صادر میشود و مربوط به زندگی روزمره بشری میشود، از آن به«کلام بشری»یاد میگردد.
در نتیجه قرآن، حدیث قدسی و حدیث نبوی، جملگی محصول«وحی الهی»و صادر از ناحیه حضرت حق است و لذا با فرض مقطوع الصدور بودن هیچ تفاوتی در حجیت و تکلیف آفرینی با یکدیگر ندارند.با این تفاوت که قرآن صادر ازمقام ذات (احدیت)و مقتضای جنبه ولایت و حدیث قدسی از مقام صفات(واحدیت)و مقتضای جنبه«نبوت»و «حدیث نبوی»از مقام افعال(ربوبیت)و مقتضای جنبه رسالت میباشد.و از همینجا تقدم ولایت بر نبوت و رسالت فهمیده میشود که گفتهاند ولایت، باطن نبوت است.
(*)چنانچه در حدیث معروف«حقیقت»، کمیل آنگاه که حضرت از ارائه پاسخ به پرسش وی درباره معنای«حقیقت»خودداری میفرماید، عرض میکند؛«اولست صاحب سرک»(آیا من صاحب راز تو نیستم)و آن حضرت این سخن را به سکوت گذرانده و به توضیح حقیقت پرداختهاند که از این نحوه برخورد به خوبی میتوان تأیید ضمنی آن حضرت از آن سخن کمیل را متوجه شد.گو اینکه از مضامین روایات نقل شده از کمیل و نیز برخوردهای دیگر آن حضرت، مقام و منزلت والای کمیل به راحتی فهمیده میشود.
شده(انزال)همین کلام الهی است وگرنه کتابت قرآن، در طی بیست و سه سال نزول پیدا کرده است (تنزیل)و آنگاه در مقام تنزیل، کتاب الهی به واسطه جبرائیل امین نازل شده، لیکن در مقام انزال استماع کلام الهی توسط رسول الله(ص)بدون واسطه بوده است.
و نیز گفتهاند:آنچه نزولش موجب خضوع و خشوع میگردد، کلام الهی است نه کتاب الهی! (60) (لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله). (61)
عارف بزرگ محیی الدین بن عربی در مورد کلمه گفته است:«برای کلمه در نفس شنونده اثری وجود دارد و از این رو در زبان عربی کلمه نامیده شده که مشتق از کلم است به معنای جرح(که نفوذ و تأثیر قابل توجه را گویند)و آن اثری است در جسم جراحت دیده، و همچنین برای کلمه اثر دیگری نیز در نفس شنونده به دنبال دارد که آن اثر بدو استعداد و آمادگی شنیدن را جهت قبول کلام به وسیله فهم کردن میبخشد...». (62)
سوره حمد که هر شبانه روز ده بار در نماز میخوانیم و افتتاح قرآن بدان است، آن را«ام الکتاب»و «ام القرآن»میگویند، برای آن وجوهی بیان شده، از آن جمله(که اکثر مفسران نیز برآنند):اشتمال آن به نحو موجز، بر جمیع معانی است که مشروحا در قرآن آمده، چنانکه محی الدین بن عربی در فتوحات المکیه بدان اشاره کرده، ذیلا به اختصار به این معانی اشاره مینماییم:
الحمد لله رب العالمین:که مشتمل بر بیان مبدأ هستی و دو جنبه الوهیت(الله)و ربوبیت(رب) میباشد.
الرحمن الرحیم:بیان سیر نزول(رحمن مقام بسیط وجود)و سیر صعود(رحیم کمال هر موجود)و نیز اشاره به اسماء حسنای الهی.
مالک یوم الدین:بیان معاد هستی(بیان علت غایی نظام هستی).
ایاک نعبد و ایاک نستعین.اهدنا- الصراط المستقیم:بیان علم وسیط، (63) یعنی آنچه در حیات دنیوی، وظیفه انسان میباشد، از توجه به خداوند و هدایتجویی از او، دوری جستن از گمراهان.
بنابراین است که وارد شده«ان جمیع ما فی القرآن فی سورة الفاتحة»عارف گرانقدر صدر الدین قونوی با اشاره به همین مطلب، سوره فاتحه را به عنوان عصاره و نمونه قرآن و سایر کتب الهی دانسته و میگوید: «این سوره(فاتحه)عصاره و نسخه کتاب کریم و بل کتب الهی در اشتمال بر اسرار و علوم عجیب میباشد و باید دانست که حروف و کلمات آن توسط مدبر خبیر، مرتب شده و میان دو حرف، یک حرف و نیز هیچ متقدم و متأخری را نمیتوان در آن جستجو کرد مگر اینکه جملگی بر قصد خاص و حکمت تام و شناخت کاملی قرار داده شده که عقول به راز آن پی نخواهند برد». (64)
در پایان، جهت مسک الختام به کلامی از صدر المتألهین شیرازی که آن را کلیدی از کلیدهای علم مکاشفه میداند، اشاره میشود:«آن کس که به نظاره و مشاهده فعل و خصوصیات آن مینشیند در واقع، توجه به فعل پیدا کرده و اگر هم التفاتی به فاعل میکند، تبعی و تطفّلی است نه استقلالی! یعنی به فاعل از این جهت که فاعل این فعل است نظر دارد و غایت آنچه که از فاعل ادراک میکند محرک و مصور بودن او برای این فعل است و به دیگر سخن:در فعل، خود فعل را مییابد نه فاعل را!لیک شایسته آن است که به نظاره و مشاهده«فاعل فعل»نشست، از این روست که امیر مؤمنان(ع)با مشاهده خلق(که فعل خدایند)حق را(که فاعل است)مشاهده میکند(ما رأیت شیئا الا و رأیت الله فیه)». (65)
با توجه به کلام این حکیم و عارف بزرگوار بجاست که ما نیز در ختام کلام، از فعل به فاعل و از جلوه(که البته جلوه تام است)به متجلی توجه نموده و از زبان انسان کامل بخوانیم و بخواهیم:«الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انرابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقة بعزقدسک».
(1)-جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی، ، انتشارات علمی و فرهنگی.
(2)-رک:المقدمات من کتاب نص النصوص سید حیدر آملی، ط نوس، تهران، ص 74.
(3)-رک:شرح دعای سحر، امام خمینی
(4)-رک:المقدمات من کتاب نص النصوص، ص 67.
(5)-سوره اسراء، آیه 110.
(6)-سوره الرحمن، آیه 2.
(7)-سوره بقره، آیه 31.
(8)-رک:التأویلات(که به نام تفسیر محی الدین بن عربی چاپ شده)ملا عبد الرزاق، کاشانی، ج 2، ص 569.
(9)-سوره واقعه، آیه 80-سوره حافه، آیه 43.
(10)-اسفار، صدر المتألهین شیرازی، طبع جدید، ج 3، ص 377.
(11)-فصوص الحکم، محی الدین بن عربی، با تعلیقات ابوالعلا عفیفی، فص شعیبی، ص 119.
(12)-رک:حاشیه اسفار، ملا هادی سبزواری، طبع جدید، ج 3، ص 378.
(13)-سوره یس، آیه 12.
(14)-سوره شعراء، آیه 195.
(15)-سوره اسراء، آیه 107.
(16)-رک:رشحات البحار، میرزا محمد علی شاهآبادی، ص 13 به بعد:مفاتیح الغیب، صدر المتألهین شیرازی، ط سنگی(به ضمیمه شرح اصول کافی)، ص 503.
(17)-فصوص الحکم، فص اسحاقی، ص 88.
(18)-همان مأخذ.
(19)-سوره رعد، آیه 43.
(20)-اسفار، ج 7، ص 34.
(21)-بحر المعارف، شیخ عبدالصمد همدانی، ط سنگی، ص 182.
(22)-سوره اسراء، آیه 88.
(23)-سوره قلم، آیه 4.
(24)-سوره انعام، آیه 59.
(25)-رک:قرآن و لطائف عرفانی، از همین نگارنده، کیهان اندیشه، ش 34، ص 38، لطیفه 7.
(26)-سوره مزمل، آیه 20.
(27)-سوره زمر، آیه 22.
(28)-سوره آل عمران، آیه 14.
(29)-سوره فتح، آیه 1.
(30)-رک:قرآن و عرفان از منظره امام، از همین نگارنده، کیهان اندیشه، ش 29.
(31)-سوره روم، آیه 7.
(32)-سوره بقره، آیه 200.
(33)-سوره بقره، آیه 201.
(34)-سوره تکویر، آیه 23.
(35)-سوره اسراء، آیه 1.
(36)-سوره انعام، آیه 75.
(37)-رک:تفسیر سوره فاتحه، محمد کاظم عصار، انتشارات محمدی، تهران، ص 47.
(38)-اسرار الصلوة، میرزا جواد ملکی تبریزی، دار الکتاب قم، ص 210.
(39)-تفسیر سوره واقعه و...، صدر المتألهین شیرازی، ط قم، ص 92.
(40)-فتوحات المکیه، محی الدین بن عربی، ج 4، ص 206.
(41)-نگارنده در سلسله مباحثی پیرامون شرح اسماء الهی که بر طبق دعاء جوشن کبیر صورت گرفته، با تفصیل بیشتری بدین موضوع پرداخته است.
(42)-سوره فصلت، آیه 31.
(43)-سوره فجر، آیات 27-30.
(44)-سوره قدر، آیه 1.
(45)-سوره دخان، آیه 3.
(46)-رک:رشحات البحار، ص 13 به بعد، مفاتیح الغیب، ص 503، فتوحات المکیه، ج 1، ص 11.تعلیقه بر فصوص، امام خمینی، ص 61.
(47)-سوره اسراء، آیه 87.
(48)-سوره هود، آیه 12.
(49)-سوره بقره، آیه 23.
(50)-سوره یوسف آیه 2.
(51)-جهت اطلاع، رک:کشکول، شیخ بهائی، ط سنگی، ص 236.
(52)-سوره دخان، آیه 4.
(53)-رک:المراقبات میرزا جواد ملکی تبریزی، مراقبات شعبان المعظم.
(54)-بحار الانوار محمد باقر مجلسی، ج 97، ص 85، سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج 1، ماده شعبان، ص 701.
(55)-همان مأخذ.
(56)-همان مأخذ.
(57)-فتوحات المکیه، ج 3، ص 94.
(58)-رک:تفسیر القرآن، صدر المتألهین شیرازی، ج 6، ص 123. شرح الاسماء الحسنی، حاج ملاهادی سبزواری، ص 180.
(59)-رک:اسفار، ج 7، ص 10 و 22، تفسیر القرآن، ج 6، ص 123.
(60)-ر.ک:تفسیر القرآن، ج 6، ص 123.
(61)-سوره شحر، آیه 21.
(62)-فتوحات المکیه، ج 3، ص 95.
(63)-تفسیر القرآن، صدر المتألهین شیرازی، ج 1، ص 174.
(64)-اعجاز البیان فی تأویل ام القرآن، صدر الدین قونوی، ط، حیدر آباد هند، ص 145.
(65)-مفاتیح الغیب، (مضبوط در آخر شرح اصول کافی)، ص 510.