پيامبران و فرستادگان، كسانى هستند كه خداوند آنان را از ميان افراد بشر برگزيده است. آنان حاملان رسالت او براى بندگانش بوده و گروندگان به خدا و نيك كرداران را به پاداش نيكو در دنيا و آخرت مژده مىدهند و كافران و بدكاران را از كيفر و عذاب سخت بر حذر مىدارند. خداوند سبحان در اين زمينه فرموده است:
وَمانُرْسِلُ المُرْسَلِينَ إِلّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ؛(1)
ما پيامبران را مژده دهنده و بيم دهنده مىفرستيم، بنابراين كسانى كه ايمان آورده و رفتارى شايسته در پيش گرفتند بيمناك نبوده و اندوهگين نشوند.
اين پيامبران و فرستادگان، دانش خود را به وسيله عقل و حواس و به روشهاى گوناگون، مانند الهام، شنيدن مستقيم ازفرشتهاى به صورت انسان، رؤياى صادقه و ديگر حالات روحى -كه غير از پيامبر كسى آنها را درك نمىكند- دريافت مىكنند. اين شيوه آموختن كه برخلاف روشهاى معمولى است، وحى خوانده مىشود.
نبوت گاهى در محدوده شخص پيامبر است كه در اين صورت وى را پيامبر مىگويند، و گاهى مقرون به دستورات و سير و سلوك گروهى از مردم است كه در اين حالت دستورات ياد شده را «رسالت» و صاحب آن دستورات را «رسول» مىنامند. بنابراين هر رسولى نبىّ است، ولى هر نبيىّ رسول نيست.
فلسفههاى مادى، شبهات زيادى بر اصل نبوت وارد ساخته و وجود پيامبران را نفى و درنتيجه جهان ماوراء الطبيعه را انكار كردهاند، ولى پژوهشگرى كه حقيقت نبوت را بررسى كند، وقايع تاريخى ثابت و قانع كنندهاى را در برابر خود مىبيند كه جاى هيچ گونه شك و ترديدى را براى او باقى نمىگذارد.
امروزه در بيشتر نقاط جهان اديانى وجود دارد كه پيامبران بى شمارى مردم را به آن اديان دعوت كردهاند و ميليونها نفر در زندگى مادى و معنوى خويش احكام آنها را به كار مىبندند.
اين اديان در جزئيات احكام خود با يكديگر اختلاف دارند، ولى در اصل دعوت و اعتقادات از قبيل اعتقاد به يگانگى خدا و جهانِ پس از مرگ -كه هر انسانى پاداش كار نيك دنيايى خويش را مىبيند- با يكديگر سازگارند.
اين شمول و عموميت به طور قطع و يقين بر اين امر دلالت دارد كه نبوت، نياز روحى تمام بشريّت است، بهويژه آن كه در گذشته به جهت فاصله زياد و غير قابل پيمودن بين كشورها، مردم با يكديگر آشنايى نداشتند و چون وسايل ارتباط جمعى مانند راديو و تلويزيون، مجلات، روزنامهها، پُست، مراسلات و ديگر وسايل آن گونه كه امروزه هست وجود نداشت، از اين رو ارتباطى نيز ميان ملتها برقرار نبود.
اديانى كه تاكنون وجود داشته و صدها ميليون نفر پيرو آنها هستند، خود گواهى بر وجود نبوّتند؛ زيرا تمام اين اديان از نبوت سرچشمه گرفتهاند و دينِ بدون پيامبر وجود ندارد.
نبوّت، امرى دور از عقل و خرد نيست؛ زيرا در جهان امروز، برخى از موجودات داراى شناختى غير از راه حواس و جداى از عقل هستند كه آن عبارت است از: الهام حيوانات.
جانورشناسان به وجود شعور خاصى در برخى از حيوانات ريز اعتراف كردهاند، ازجمله: جستجوى غذا، يا ساختن خانهها و نگهدارى تخمهاى خود، كه از تصور انسان خارج است.(2)
بنابراين زمانى كه اين واقعيتهاى علمى مورد قبول دانشمندان است، از خِرَد به دور نيست كه خداوند عدّهاى از انسانها را [براى ابلاغ دين] به وحى خود اختصاص دهد و آنچه را بخواهد -بدون شيوه آموزشِ معمول ميان بشر- بدانها بياموزد.
دانش امروزى به جهانى ماوراءالطبيعه و مستقل از مادّه اعتراف دارد و اين امر، جواز اعتبار نبوّت و وحى را براى ما صادر مىسازد. دكتر مسمر، دانشمندِ آلمانى،در سال 1770م. خواب مغناطيسى (هيپنوتيزم) را كشف و به تجربه ثابت كرد كه انسان، تنها ابزارى مادّى نيست، ولى در بردارنده روحى است كه به هيچ وجه با مادّه سنخيت ندارد و تا زمانى كه عمل طبيعى بدن از كار نيفتاده است، بر انسان تسلط دارد و اين عقل باطنى و روح انسان است كه بالاتر از عقل ظاهرى است و به جهان فرا طبيعى ارتباط دارد.
اين اكتشاف، دانشمندان مادّىگرا را، كه يك قرن با اين واقعيت مبارزه مىكردند، به وحشت انداخت، ولى اين حقايق ثابت، بر همه منكران پيروز شد و علم نيز آن را به رسميت شناخت و در نتيجه ثابت شد كه انسان، به اين جسمِ حيوانى منحصر نبوده و موجودى است كه با دارا بودن قواى پيچيده و درونى و برتر و با درجاتى متفاوت، به جهان ماوراى طبيعت اتصال و ارتباط دارد و اين ارتباط روحانى ميان نفس بشرى و جهان ماوراى طبيعت، نشانگر اين است كه خداوند ارواحى را كه ارتباطشان با جهان ماوراى طبيعت زياد بوده، برگزيده است تا به وسيله آنان اعتقادات قلبى و تعاليم اخلاقى را -كه بندگانش بايد بدان عمل كنند و به مصلحت آنان است- به آنان وحى كند.
در پايان قابل يادآورى است كه رؤياى صادقه نيز از حقايق شناخته شده و از اسباب وحى است كه خداوند به واسطه آن، پيامبرانش را راهنمايى كرده است. برخى، رؤياى صادقه را مشاهده كرده و دانشمندان نيز به وجود آن اعتراف و اذعان داشتهاند.
نبوت، موهبتى الهى است كه خداوند آن را به هر كدام ازبندگانش كه بخواهد، عنايت مىكند. اين موهبت با انديشه و خرد به دست نمىآيد و اكتسابى نيست و همچنين به وسيله كثرت طاعت و بندگى و يا بهصورت وراثت حاصل نمىشود؛ بلكه اين افتخار، گزينشى خدايى براى برخى از بندگان بوده و جز با الهام الهى و توفيق او، نمىتوان بدان دست يافت:
اللَّهُ يَصْطَفِى مِنَ المَلائِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؛(3)
خداوند از فرشتگان و انسانها، فرستادگانى برمىگزيند، بهراستى كه خدا شنوا و بيناست.
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلىَ العالَمِينَ؛(4)
به راستى خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر تمام جهانيان برگزيد.
دعوتى كه پيامبران بدان قيام كردند ناشى از هوش و ذكاوت ايشان و به خاطر رنجى بود كه از وضعيت اسفناك جامعه خود مىبردند، نه به خاطر احساسات لطيف و حساس آنها هر چند آنان از هوش و ذكاوت و احساس فوق العادهاى برخوردار بودند، امّا هيچ يك از اين عوامل، به تنهايى آنان را به حركتِ توان فرسا براى اصلاح جامعه وا نداشت، بلكه كارهايى را كه انجام مىدادند، برخاسته از وحى و رسالت بود. به همين سبب ايشان هرگز با فلاسفه، حكما، رهبران، مصلحان و نوابغ مقايسه نمىشوند:
يُنَزِّلُ المَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّه لاإِلهَإِلّا أَنَا فَاتَّقُونِ؛(5)
فرشتگان را با پيام وحىاى كه از أمر اوست بر هركس از بندگانش بخواهد فرو مىفرستد كه هشدار دهيد معبودى جز من نيست، از كيفر من بيمناك باشيد.
به همين دليل فرستاده خدا هرگز تسليم هواى نفس نمىشود... و رسالت خويش را بر وفق اوضاع اجتماعى، به اجرا نمىگذارد.
خداوند به فرستادهاش، حضرت محمد(ص)، فرمان داد كه به مردم بگويد:
قُلْ ما يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا ما يُوحى إِلَيَّ؛(6)
مرا نشايد كه از نزد خود قرآن را تغيير دهم، و جز از آنچه كه بر من وحى مىشود پيروى نمىكنم.
رسالت الهى شامل تمام افراد بشر است؛ زيرا خداوند، پروردگار جهانيان است نه خداى يك ملّت خاص.
وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَن اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدىَ اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ؛(7)
تحقيقاً در هر امتى فرستادهاى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از پرستش طاغوت بپرهيزيد، خداوند برخى از آنها را هدايت كرد و برخى به ورطه گمراهى افتادند.
اين برخلاف عقيده يهود است. آنان منكر اين بودند كه خداوند هر كس از بندگانش را كه بخواهد مشمول نعمت و رحمت خويش مىگرداند. آنان نبوت را ويژه خود مىدانستند؛ گويى ساير انسانها آفريدگان خدا نيستند.
وظيفه پيامبرى در سه چيز خلاصه مىشود:
1. دعوت مردم به پرستش خدا و اعتقاد به يگانگى او؛
2. ايمان به جهان پس ازمرگ و پاداش اعمال؛
3. بيان دستورات و احكامى كه در آن صلاح و سعادت دنيا و آخرت انسانهاست.
ايمان به خداوند در سرشت انسانهاست؛ زيرا هر انسانى خويش را متمايل به سوى نيرويى برتر ازنيروى خويش مىانگارد، ولى مردم در تعيين و مرزبندى آن نيرو و قدرت متفاوتند. برخى آن را به نيروى طبيعى و بعضى به بتهايى كه به دست خود مىساختند و برخى ديگر، آن را به چيزهايى ديگر، تشبيه مىكردند. پيامبران براى تصحيح اين گمراهىها مبعوث شدند تا عقل و خِرَد مردم را به اعتقاد به خدا و يگانگى او رهنمون شوند. بنابراين نخستين دعوت و بزرگترين هدف پيامبران در هر زمان و محيطى، تصحيح اعتقاد مردم نسبت به خداى تعالى و رابطه بين بنده و پروردگار بوده است و نيز دعوت به اين كه دين خالص تنها از آن خدا بوده و پرستش، تنها او را سزد و اوست كه سود و زيان مىرساند و تنها او سزاوار پرستش و دعا و نيايش است.
لبه تيز حركت انبيا متوجه دوگانه پرستى و شركى بوده كه به گونهاى روشن و آشكار در بتپرستى و انسان پرستى و حتى پرستش صالحان و مقدسانِ زنده و مرده، تجسم يافته بود.
اگرعقل انسان به تنهايى و به طور مستقل بخواهد اين حقايق را دريابد، به هدف و خواسته خود نخواهد رسيد، به ويژه در امور غيبى كه انسان بدون يارى وحى -كه خداوند آن را به پيامبران ابلاغ كرده- توان شناخت آنها را ندارد.
فلسفه يونان و غير آن، در مسائل الهيات به تلاش پرداختند و آرا و نظرات سست، بيهوده و متناقضى را به ارمغان آوردند؛ از اين رو اخيراً انديشمندان با اعتماد بر انديشه خود، در تفسير اين الهيات به اختلاف پرداختند در حالى كه پيامبران در بيان اين مسائل و تبيين اين نيروى الهى، براهينى آوردند كه عقل و خِرَد به واسطه آن آرامش مىيابد.
بيان اين اعتقاد نيز ازجمله وظايف پيامبران است، چرا كه از امور غيبيه بوده و عقل، بدون هدايت پيامبران به فهم و درك آن دست نمىيابد.
بنابراين هر انسانى احساس مىكند كه اين زندگى، با سپرى شدن عمر به پايان نمىرسد، بلكه پس از مرگ، زندگى ديگرى وجود دارد كه به شكلى ديگر آن را به وجود مىآورد. اين احساس كلى را كه بيشتر مردم از آن برخوردارند نمىتوان آن گونه كه دانشمندان مادّى مدعى هستند، از انحرافات و يا از اوهام عقل شمرد؛ زيرا عدم اذعان عقل به جهان پس ازمرگ، مصيبت روحى و اجتماعى بزرگى براى نوع بشر به شمار مىآيد.
هر انسانى در معرض مشكلاتى، همانند بيمارىها، ستمها و شكنجهها و يا از دست دادن عزيزان است؛ بنابراين، اعتقاد به زندگى آخرت برتر از ميل به دنياست؛ زيرا در آن جا به انسان پاداشى عادلانه داده مىشود. همچنين ايمان به جهان آخرت و محاسبه اعمال، در انسان احساسى درونى به وجود آورده، او را به كار نيك وادار مىكند و از كار ناپسند باز مىدارد. انسان بدون هدايت و ارشاد پيامبران، آن گونه كه بايد و به دور از وهم و خيال، از توانِ درك خصوصيات اين پاداش عاجز است.
از جمله وظايف پيامبران، راهنمايى مردم به سوى فضايلى است كه سعادت دنيا و آخرت آنها -بهواسطه احكامى كه از خداوند دريافت مىكنند- در گرو كسب آن فضايل است؛ زيرا انسانها نمىتوانند با عقل و خِرَد خود، به تمام ارزشها و رفتار بر اساس آن ارزشها برسند، چرا كه انگيزههاى غريزى، مصالح و خواهشهاى درونى آنها با يكديگر متفاوت است.
بنابراين چه بسا گاهى شرّ كه توأم با منافع مادى است، به صورت خير و خوبى جلوه مىكند و خوبى، به خاطر اين كه بر وفق مراد و هواهاى نفسانى نيست، رها مىشود. روشنترين دليل اين امر، ظلم و ستم، دشمنى و زير پا گذاشتن حقوق ضعيفان در دنياى امروز است، دنيايى كه مدعى است به بالاترين رتبه ترقى و تمدن رسيده است، به همين دليل، رسالت پيامبران، تبيين اعمال صالحى است كه از رهگذر آن، انسان، شايسته خشنودى پروردگار و اصلاح جامعه شده و از كردار ناشايستى كه به خشم خداوند و فساد جامعه مىانجامد، برحذر مىماند.
ترديدى نيست كه تعيين كارهاى نيك و بد و تشريح سود و زيان و پاداش و كيفر آنها، عاملى است تا در روان آدمى، ميل به انجام كار نيك و بيم از ارتكاب كار ناپسند شكل گيرد و در پى آن، روح و روان انسانيّت، تأثيرى فوقالعاده يابد.
فرستادن پيامبران به سوى مردم، راه عذر و پوزش را بر ستمكاران بسته و هيچ بهانهاى براى آنان در اين رابطه كه خداوند راه هدايتى برايشان ترسيم نكرده است، باقى نمىگذارد.
قرآن، اين حقيقت را اين گونه بيان كرده است:
رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلىَ اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً؛(8)
فرستادگانى مژده آور و بيم دهنده، تا خداوند پس از پيامبران بر مردم اتمام حجت كرده باشد، و خداوند توانا و آگاه است.
آرى، سنّت الهى بر دينى جارى است كه هيچ كس را مؤاخذه نمىكند، مگر آنگاه كه پيامبرى را به سوى آنها فرستاده باشد: «وَما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً».(9)
تعداد پيامبران بسيار است، ولى در قرآن نام 25 تن از آن بزرگواران كه بايد به ايشان ايمان داشت برده شده است كه عبارتند از: آدم(ع)، ادريس(ع)، نوح(ع)، هود(ع)، صالح(ع)، ابراهيم(ع)، لوط(ع)، اسماعيل(ع)، اسحاق(ع)، يعقوب(ع)، يوسف(ع)، شعيب(ع)، ايّوب(ع)، ذوالكفل(ع)، موسى(ع)، هارون(ع)، داود(ع)، سليمان(ع)، الياس(ع)، اليسع(ع)، يونس(ع)، زكريا(ع)، يحيى(ع)، عيسى(ع) و حضرت محمّد(ص).
فرستادگان ديگرى هم بودهاند كه خداى سبحان در قرآن نامى از آنان نياورده، ولى خطاب به فرستادهاش، حضرت محمد(ص)، بدانان اشاره فرموده است:
وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ؛(10)
داستان برخى از فرستادگان را برايت بيان كرده و برخى را بازگو نكرديم.
همه پيامبران در يك مرتبه از فضيلت نبوده بلكه خداوند، برخى را بر بعضى ديگر برترى بخشيده است:
وَلَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ؛
برخى از پيامبران را بر بعضى برترى داديم.
خداوند حضرت محمّد(ص) را بر همه پيامبران برترى داده و ايشان را براى همه مردم، مبعوث كرده است؛ در حالى كه پيامبران پيشين به سوى ملتى خاص فرستاده شدند. خداوند خطاب به رسول اكرم(ص) مىفرمايد:
وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛(11)
تو را به سوى همه مردم فرستاديم تا مژده دهنده و بيم دهنده باشى، ولى بيشتر آنان نمىدانند.
علاوه بر آن، حضرت محمد(ص) خاتم النبيّين است و رسالت او آخرين رسالت بوده و دينى كامل آورده است:
ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ؛(12)
پيامبر، پدر هيچ يك ازمردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است.
خداوند برخى از پيامبران را اولوالعزم خوانده و به حضرت محمد(ص) دستور داده تا در امر جهاد و پايدارى از آنان پيروى كند:
فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا العَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ؛
صبر و پايدارى پيشه كن همانگونه كه پيامبران اولوالعزم پايدارى كردند.
اين پيامبران بدين سبب اولوالعزم ناميده شدند كه داراى عزم و ارادهاى بسيار قوى و فوقالعاده بودند و بيش از ديگر پيامبران، با مردم زمان خويش درگير بوده، در مبارزات خود دشوارىهاى زيادى را متحمل شدند. آنان عبارتند از: نوح(ع)، ابراهيم(ع)، موسى(ع)، عيسى(ع) و محمد(ص).
از ميان ايشان، حضرت محمد(ص) بيش از همه پيامبران به مبارزه و پايدارى پرداخت، از اين رو، خداوند آن حضرت را چنان مورد ستايش و اكرام خويش قرار داده كه هيچ يك از پيامبران قبل از او را چنين ستايش نكرده است.
دين اسلام، ايمان به پيامبران را از اركان اعتقادات اسلامى قرار داده است. در اين زمينه خداى متعال مىفرمايد:
قُولُوا آمَنّا بِاللَّهِ وَما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَإِسْمعِيلَ وَإِسْحقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْباطِ وَما أُوتِىَ مُوسى وَعِيسى وَما أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛(13)
بگوييد: به آنچه بر ما و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران بنى اسرائيل نازل شده و آنچه به موسى و عيسى داده شده و آنچه از سوى خداوند به ديگر پيامبران وحى شده است، ايمان آورديم، هيچ تفاوتى ميان آنان قائل نيستيم و تسليم خداييم.
همچنين در شرح و بيان اعتقادات مؤمنان مىفرمايد:
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ...؛(14)
پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش نازل شده ايمان دارد و مؤمنين همگى به خدا و فرشتگان و كتابهاى او و فرستادگانش ايمان دارند [و مىگويند:] ما تفاوتى بين هيچ يك از پيامبران خدا نمىگذاريم.
مسلمانان به تمامى پيامبران الهى ايمان داشته و به آنها ارج مىنهند، تا آن جا كه اگر فردى به يكى از پيامبران كفر ورزد و يا پيامبرانى را كه نامشان در قرآن آمده است، دشنام دهد در حقيقت به آنچه بر حضرت محمد(ص) نازل شده است، ايمان ندارد. خداوند سبحان در مورد اين مسأله مىفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً أُولئِكَ هُمُ الكافِرُونَ حَقّاً...؛(15)
كسانى كه به خدا و فرستادگانش كفر مىورزند و مىخواهند بين خدا و فرستادگان او جدايى افكنند و مىگويند: به بعضى ايمان مىآوريم و به برخى كفر مىورزيم و مىخواهند ميان كفر و ايمان راهى برگزينند، در حقيقت اينها كافرند....
بر اساس اين آيات، اسلام اساساً براى شناخت بيشتر مسلمانان نسبت به يكديگر و برادرى و وحدتِ بين ملل جهان آمده است؛ زيرا اگر مردم به همه فرستادگان خدا ايمان داشته باشند، در مورد اختلافات بين خود نيز آسانتر به تفاهم مىرسند.
يكى از ويژگىهاى دين اسلام اين است كه امكان نزديك شدن اين دين و ساير اديان الهى وجود دارد؛ ازاين روست كه مىبينيم ايمان و احترام به ساير پيامبران ملل،بر مسلمانان واجب شده است.
حكمت الهى اقتضا مىكند كه خداوند پيامبران خود را از لحاظ جسم و خُلق و خوى، كاملترين افراد و از نظر دانش و شرافت و صداقت، برترين آنها و ازحيث عقل و درايت، هوشمندترين انسانها قرار دهد، همچنان كه آنان را ازعيوب اخلاقى و جسمانى مانند بيمارىهاى نفرت انگيز مصون مىدارد.(16)
پيامبران ازحمايت پروردگار برخوردارند و عنايت و رهنمودهاى الهى شامل حال آنهاست خداى سبحان پيرامون اين حمايت به رسول گرامى اسلام(ص) خطاب مىكند:
وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا؛
در انجام فرمان پروردگارت پايدار باش؛ زيرا در حفظ و حمايت ما هستى.
و خطاب به حضرت موسى(ع) مىفرمايد:
وَلِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِى؛
تا زير نظر من پرورش يابى.
بنابراين، خداوند خود عهده دار تربيت و هدايت پيامبران است و آنان را از ابتلاى به گناه حفظ مىكند؛ زيرا زندگى آنها، براى خودشان نبوده، بلكه اينان سمبلهايى براى هدايت و راهنمايى بشر بودهاند. بعد از مرگ نيز سنّتها و خاطرههاى پيامبران، همانند چراغهايى روشن است كه زندگى تاريك انسانيت را روشنايى مىبخشد و آنان را به راه هدايت رهنمون مىسازد. بنابراين آنها راهنمايانى هستند كه خداوند دستور پيروى از آنها را به ما داده است. خداى متعال در باره دستهاى از پيامبران مىفرمايد:
أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَىَ اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...؛(17)
پيامبران كسانىاند كه كتاب و فرمان و نبوت به آنها داديم. بنابراين اگر اينان به نبوت پيامبران كفر ورزند، گروهى را كه به نبوت پيامبران كفر نمىورزند، روى كار خواهيم آورد، آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان فرموده است، بنابراين تو نيز از هدايت آنان پيروى كن....
اين پيامبران در نهايتِ اطاعت و بندگى خدا بوده و كار نيك انجام مىدادند.
همچنين در جايى ديگر مىفرمايد:
وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِيتاءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدِينَ؛(18)
آنها را پيشوايانى قرار داديم كه طبق دستور ما هدايت كنند و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و پرداختن زكات را به ايشان وحى كرديم و آنان پرستش ما مىكنند.
هنگامى كه آيات قرآن را مورد بررسى قرار مىدهيم ملاحظه مىكنيم كه كاملترين صفات و بالاترين ارزشها را براى هر يك از پيامبران ذكر كرده است كه ما نيز در جاى خود، آنها را ياد آور خواهيم شد.
اگر پيامبران در اين مرتبه از كمال انسانى نبودند، اهميّت و ارزش آنها در نظر مردم كوچك شمرده مىشد و كسى دعوت آنها را اجابت نمىكرد و اگر دروغ گفته، خيانت كرده، يا رفتارى ناپسند مىداشتند، اعتماد مردم به آنان سست مىشد و به جاى ارشاد، مردم را به گمراهى مىكشاندند، تا آن جا كه حكمت الهى در مورد بعثت ايشان، بيهوده تلقى مىشد.
به همين دليل خداى سبحان صفتِ خيانت را از همه پيامبران نفى كرده و فرموده است:
و ما كان لنبىّ ان يَغُلَّ؛(19)
هيچ پيامبرى خيانت نورزيد.
ديدگاه قرآن كريم درباره پيامبران با ديدگاه تورات در اين زمينه كاملاً متفاوت است؛ زيرا تورات، پيامبران را به دروغگويى و نيرنگ و ارتكاب گناه، توصيف مىكند: به حضرت يعقوب نسبت نيرنگ مىدهد و ادعا مىكند كه حضرت لوط با دو دخترش زنا كرده است؛ درباره هارون [برادر موسى] اظهار مىدارد كه وى، بنىاسرائيل را به گوسالهپرستى دعوت كرده است؛ به حضرت داود نسبت زنا با اوريا، همسر فرمانده لشكرش مىدهد و در باره حضرت سليمان مدعى است كه وى براى خرسندى زنهايش، بت پرستيده است؛ در حالى كه قرآن كريم، در بيان سرگذشت اين پيامبران، هيچ يك از اين ادعاها را نپذيرفته است.
اين ويژگى، قرآن را از تورات متمايز مىسازد، چرا كه توصيف پيامبران با چنين بىاحترامى و ديگر صفات ناپسند موجب مىشود تا شخص مؤمن به خود آيد و با خود بينديشد اگر پيامبران و فرستادگان خدا چنين باشند، چه اشكالى دارد كه ما هم مانند آنها باشيم و همين برداشت ناصواب، مستمسكى براى افراد بيمار دل قرار مىگيرد تا در منجلاب گناه غوطهور شوند، بهعلاوه به اين نتيجه مىرسيم كه اين نسبتهاى ناروا عارى از حقيقت بوده و با عصمت انبيا و اجتناب آنها از گناهان بزرگ منافات دارد. بنابراين از ديدگاه قرآن، پيامبران از گناه گريزانند.
گاه پيش آمده كه پيامبران در مقابل يك تَركِ اولى، كه حتى ارتباطى به امور اعتقادى يا اخلاقى نداشته و عمل به آن چندان مهم نبوده است، مورد نكوهش حق تعالى قرار گرفتهاند.
از طرفى ديگر پيامبران، خود را در پيشگاه خداوند مقصّر مىدانستهاند و از آن جا كه به شكوه و عظمت خداوند آگاهتر از مردم بودهاند، نسبت به تقصيرشان، از خداوند آمرزش خواستهاند نه اين كه مرتكب گناهى شده باشند.
از آن جا كه پيامبران در مرتبهاى والا از اطاعت و بندگى بوده و از خواستههاى نفسانى و گناهان دور بودهاند، خداوند به ما دستور پيروى از آنها و عمل به آيين ايشان مىدهد:
أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...؛
آنان كسانى اند كه خدا هدايتشان كرده، بنابراين از هدايت آنها پيروى كن.
در همين راستا خداوند، مسلمانان را به پيروى از پيامبرش، حضرت محمّد(ص)، دستور مىدهد:
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَاليَوْمَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً؛(20)
رفتار پيامبر براى شما بهترين الگو و سرمشق است، براى كسى كه به خدا و پاداش روز رستاخيز اميدوار بوده و خدا را بسيار به ياد آرد.
خداى متعال در سوره فاتحه كه مسلمانان هر روز در نمازهاى پنجگانه آن را تكرار مىكنند، اين دعا را قرار داده است:
اِهْدِنا الصِراطَ المُستَقِيم* صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمتَ عَلَيهِم؛
ما را به راه راست راهنمايى كن، راه كسانى كه به آنها نعمت عطا كردى.
و پيامبران پيشقراولان كسانى بودند كه خداى سبحان به ايشان نعمت ارزانى داشت، لذا خداوند به مؤمنين مىآموزد كه بايد در تمام گفتار و كردار خود، پيامبران را سرمشق و الگو قرار دهند.
هر شخص با ايمان بايد اذعان داشته باشد كه خداوند پيامبرانش را در جهت اثباتِ درستى دعوتشان براى مردم با تأييدات خاص خويش مورد توجه قرار داده است، تأييداتى كه از حيطه عقل و انديشه بشرى خارج و گواهى بر اين امر است كه آنان فرستادگان خدايند. بر اين گونه تأييدات گاهى لفظ «معجزات» يا «نشانهها» يا «بيّنات» اطلاق مىشود؛ زيرا كارهايى برتر از قدرت بشر و خارج از حدّ توانايى و ماوراى دانش و فهم انسانها و مخالف سنّتهاى مادى و قوانين متعارف طبيعى است. در اين زمينه لفظ «معجزات» بيشتر به كار برده مىشود و از اين رو «معجزه» ناميده شده كه بشر، از انجام امورى مانند آن عاجز و ناتوان است. دانشمندان معجزه را امورى فوقالعاده دانستهاند كه خداوند به دست پيامبران به اجرا در مىآورد تا ايشان به وسيله آن، بر صدق نبوت خويش اقامه دليل كنند. اين معجزات، ذاتاً محال نبوده و عقل و واقعيت، مؤيّد آنها هستند. چه بسا مردانى كه در طول تاريخ به پاخاسته، مدعى پيامبرى شدند و با كارهاى خارق العاده خويش، مردم را به مبارزه طلبيدند. مردم نيز آن كارها را آشكارا ديدند و عده زيادى بدانها گرويده، ايمان آوردند.
بنابراين، پيامبر فرمان خداوند را به مردم ابلاغ مىكند. كسانى كه داراى فطرتى سالمند، نور حقيقتى را كه پرتو افكن شده، دريافت مىكنند. ولى آنان كه فطرتى تباه شده دارند، از سرِ عناد و تبختر اين نورِ هدايت را ناديده مىگيرند. به همين دليل حكمت الهى اقتضا مىكند كه پيامبران با دليل و برهان حمايت شوند تا زبان ستيزهجويان و بدخواهانْ كوتاه، عذر آنها ردّ و حجت بر آنها تمام شود.
معجزه، فرمول علمى ندارد و نمىتوان آن را با ابزار انجام داد، ولى سحر و جادو داراى ابزار و قوانين است و امكان دارد شخص آن را بياموزد و جادوگرى كند و كارهايى همانند امور خارقالعاده انجام دهد، در صورتى كه آن كار از امور خارقالعاده نيست.(21)
پيامبران چند نوع معجزه داشتهاند، از جمله معجزات طبيعى، مانند بيرون جستن آب از سنگ. در اين رابطه گفتنى است زمانى كه پيروان موسى(ع) از او درخواست آب كردند، آن حضرت عصاى خويش را به سنگى زد و آب از آن سنگ بيرون جهيد. از ديگر معجزات طبيعى، سايه افكندن ابر بر بنىاسرائيل در بيابان تيه است. همچنين شكافته شدن رود نيل و كنار رفتن آب براى عبور حضرت موسى(ع) و بنىاسرائيل و فرار از فرعون از ديگر معجزات طبيعى است.
از ديگر انواع معجزات، اخبار غيبى است؛ حضرت عيسى(ع) قوم خود را از آنچهكه مىخوردند و آنچهذخيره مىكردند آگاه كرد. برخى از معجزات، امورى مخالف قوانين طبيعت بوده؛ مانند آتشى كه كافران براى سوزاندن حضرت ابراهيم(ع) افروختند و خداوند آتش را بر آن حضرت سرد و سالم قرار داد. همچنين معجزاتى كه به طور اتفاقى و به اندازه نياز به وجود مىآمد.
حكمتِ الهى چنين اقتضا كرد كه معجزه هر پيامبرى مطابق با امورى باشد كه رايج ميان مردم زمان خودش بوده، تا براى تأييد فرستادهاش و اثبات رسالت وى، رساتر باشد؛ مانند معجزه حضرت عيسى(ع) كه مردگان را [به اذن خدا] زنده مىكرد، زيرا يهود، منكر وجود روح بودند و نيز معجزه حضرت موسى(ع) كه عصاى او به صورت اژدهايى در آمده و تمام ساز و برگ جادوگران را بلعيد، چرا كه مصريان در آن دوران، در جادوگرى سرآمد بودند. به طور كلى معجزاتى را كه پيامبرانِ قبل از حضرت ختمى مرتبت(ص) آوردند، از همين قبيل بوده است، چون انسانهاى آن روز چندان رشد فكرى نكرده بودند كه دلايل عقلى، آنها را قانع سازد و راهى جز پذيرش امور خارق العاده نداشتند كه با بروز آن، انديشه آنها را خيره و مبهوت سازد و انگيزهاى باشد كه آنان را به صدق نبوت پيامبران وا دارد.
معجزات، پيوسته بدين شيوه بود تا آن كه بشريّت به رشد و كمال عقلى خويش رسيد و اراده خداوند تعلق گرفت كه رسالت عامه را توسط حضرت محمد(ص) فرو فرستد. از اين رو وى را به وسيله قرآن كه معجزه عقلى جاودان است مورد حمايت خويش قرار داد. قرآن، با شيوه خاص و بلاغت خود و هدايت و علوم و معارفى كه در بردارد معجزه بود و حضرت محمد(ص) به وسيله آن عرب را به مبارزه طلبيد تا يك سوره مانند آن را بياورند، امّا آنان عاجز وناتوان گشتند، در حالى كه اعراب در فصاحت شهره بوده و در فنون سخنورى مهارت داشتند.
معجزه رسول اكرم(ص) از ساير معجزات گذشته متمايز بود؛ زيرا قرآن، معجزهاى ماندنى است و در طول روزگار در دسترس هر پژوهشگر و هر حقيقت جويى، جاودان مانده است، در حالى كه معجزات ديگر پيامبران، حوادث و وقايعى بوده كه با سپرى شدن آنها كسانى كه در زمان پيامبران بودهاند آنها را ديدهاند، و كسانى كه پس از آنان آمدهاند، آن معجزات را مشاهده نكردهاند، بلكه براى آنها نقل شده است، و اين خود سبب ضعفِ تأثير آنهاست، به ويژه امروزه كه نسبت به اديان شبهات فراوانى وجود دارد.
به همين دليل، ديدگاه اسلام در باره معجزات، اين است كه مردم را از درخواستِ آنها منصرف نموده و آنان را به دقّت و انديشه درموضوع رسالت اسلام و هدايتِ متبلور در قرآنكريم واداشته است. برخى از اهل ترديد در دوران رسالت رسولاكرم(ص)(22) درخواستِ معجزههايى كردند و پاسخ خداوند متعال به آنان اين بود كه در قرآن و هدايتِ موجود در آن و دلايل عقلى بينديشند [تا بدانند] كه قرآن وحى الهى است. خداى سبحان فرمود:
وَقالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ(23) مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّما الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَإِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ أَوَ لَمْيَكْفِهِمْ أَنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الكِتابَ(24) يُتْلى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛(25)
و كافران گفتند چرا از پروردگارش بر او نشانههايى نازل نمىشود، بگو نشانهها نزد خداست و من تنها بيمدهندهاى آشكار هستم، آيا كتابى كه بر تو فرستاديم تا برايشان خوانده شود براى آنها كافى نبود؟ به راستى در آن كتاب رحمت و ياد آورى براى كسانى است كه ايمان مىآورند.
1- انعام (6) آيه 48.
2- مثلاً حشرهاى به نام «نيكروفور» وجود دارد كه بلافاصله پس از تخمگذارى مىميرد؛ يعنى هرگز بچههايش را نمىبيند، لذا اين حيوان قبل از تخمريزى، با نهايت دقت مقدارى از لاشه حيوانات ديگر را جمعآورى و در كنار تخمها مىريزد تا بچهها پس از خروج از تخم، از آن تغذيه كنند. اكنون چه كسى به اين حشره فهمانده كه در اين تخمها بچه وجود دارد؟ و يا اين كه آنها بعد از خروج ازتخم به غذا نيازمندند؟ و يا اين كه غذاى آنها لاشه حيوانات است؟ و دهها مثال از اين قبيل كه جاى ذكر آنها نيست.
3- حج(22) آيه 75.
4- آل عمران (3) آيه 33.
5- نحل (16) آيه 2.
6- يونس (10) آيه 15.
7- نحل (16) آيه 36.
8- نساء (4) آيه 164.
9- اسراء (17) آيه 15.
10- نساء (4) آيه 164.
11- سبأ (34) آيه 28.
12- احزاب (33) آيه 40.
13- بقره (2) آيه 136.
14- بقره (2) آيه 285.
15- نساء (4) آيات 150 و 151.
16- بيمارىهاى نفرت انگيز به بيمارى هايى مانند جذام، برص و مانند آن گفته مىشود. حكمت الهى از بعثت پيامبران، هدايت و ارشاد مردم است و اين كار جز به وسيله معاشرت با مردم ميسر نيست و معاشرت با مردم هم با وجود چنين بيمارىهاى نفرتانگيز، امكان ندارد.
17- انعام (6) آيه 89 و 90.
18- انبيا (21) آيه 73.
19- آل عمران (3) آيه 161.
20- احزاب (33) آيه 21.