موضوع اين نوشتار، بدا در قضا و قدر الهي ـ سرنوشت ـ است. مسأله قضا و قدر از مسلمات عقايد اسلامي است كه در قرآن و احاديث به صراحت از آن سخن گفته شده است. هدف از اين پژوهش رسيدن به تفسير صحيح از جايگاه قضا و قدر در حيطة اختيارات انسان ميباشد. مجبور يا مختار بودن در زندگي باعث اميدواري و يا يأس در امور فردي و اجتماعي ميشود. افراد بسياري از نتايج به دست آمده از قضا و قدر و براساس آن تمام زندگي خود را تنظيم نموده و هر رخداد و حادثهاي را كه در پيرامون آنها اتفاق ميافتد، با توجه به همان نتايج به دست آمده، تفسير ميكنند. اطرافيان اين اشخاص نيز ناخودآگاه و ناخواسته، تحت تأثير اين افكار قرار ميگيرند.
با كلماتي مشابه قضا و قدر، از قبيل سرنوشت حوادث جهان طبيعت و امثال آنها آشنايي داريم. اين مفاهيم به طور معمول در دو مورد استخدام ميشوند:
يكي هنگام شناخت تاريخ جمعيتها و يا بررسي مجموع عوامل مؤثر بر شخصيت افراد، مواقعي كه دست بررسي كننده از شناخت مسائل و علل كوتاه ميشود.
دوم در مواردي كه يك فرد يا اجتماع، رو به سقوط ميرود، انسان با امثال اين كلمات خود را دلداري ميدهد. عدهاي حوادثي را كه به نظر غير منتظره ميرسد، با قضا و قدر و سرنوشت حل و فصل ميكنند؛ گاهي هم اشخاصي كه از استناد حوادث به ماوراي طبيعت امتناع ميورزند، از مفاهيم شانس، اتفاق، بخت و تصادف بهره برداري ميكنند. يكي از ادلة جبريون، همين مسأله قضا و قدر است، كه ميگويند با وجود آن، نميتواند كار اختياري از انسان صادر گردد؛ زيرا خداوند تمام كارهاي انساني، از نيك و بد و جزئي و كلي را، تقدير نموده و در سرنوشت انسان تثبيت كرده است. صدمة جبران ناپذيري كه از مفاهيم قضا و قدر و سرنوشت، به شايستگي اديان و بعضي از مكاتب فلسفي وارد ساختهاند، فوق العاده قابل توجه است. از جمله مسائل طرح شده در قضا و قدر، مسأله بدا ميباشد. عدة زيادي از فلاسفه و متفكران عقيده دارند كه دستگاه سيستماتيك هستي، به گونهاي هماهنگ و تثبيت شده كه محال است كوچكترين حادثه برخلاف آن مجموع سيستماتيك موجود شود. هر چه كه بوده و هست و خواهد شد، از لحاظ كمي و كيفي مقرر گشته و راهي براي انحراف از مسير ازلي و ابدي وجود ندارد.
قدر در لغت، به معناي اندازه گيري، فرمان و حكم استو در اصطلاح، به دو بخش علمي و عيني تقسيم ميشود. قدر علمي آن است كه خداوند پيش از آفرينش هر شيء، به خصوصيات و حدود و اوصاف آن علم دارد. اين خصوصيات، در موجودات به ويژگيهاي ذاتي و ماهوي آنها مربوط ميشود و در موجودات مادي، علاوه بر ويژگيهاي ذاتي، شامل مختصات زماني، مكاني، ابعاد، مقادير و... ميگردد. بنابراين، خدا از ازل ميداند كه هر يك از مخلوقات او داراي چه ويژگيهايي هستند و قدر عيني به معناي تعيين و تحديد خصوصيات و اوصاف ذاتي و عرضي موجودات از سوي خداوند است
قدر از كلماتي است كه در كلام خداي تعالي به صورت مكرر آمده است و اغلب در آياتي ديده ميشود كه سخن از خلقت دارد. قدر امري است كه جز با انزال از خزائن موجود نزد خداوند تعالي صورت نميگيرد و اما خود خزائن كه ناگزير، ابداع خداي تعالي است، محكوم به قدر نيست؛ زيرا تقدير ملازم با انزال ﴿هر چيزي كه از خزانة غيب خدا نازل و در خور عالم ماده ميگردد، بعد از تقدير و اندازهگيري نازل ميشود﴾ و نازل شدن عبارت است از در خور گشتن براي عالم ماده. البته ميتوان گفت تقدير ديگري نيز وجود دارد كه تمامي موجودات عالم طبيعت و ماوراي طبيعت و خلاصه ماسويالله را شامل ميشود. اين تقدير عبارت است از تحديد اصل وجود به حد امكان و حاجت و معلوم، كه اين تقدير شامل تمامي موجودات و ممكنات ميشود.
قضا در لغت، به جا آوردن، ادا كردن، فرمان خدا، در گذشتن، دادرسي كردن و سرنوشت است و در اصطلاح، به دو بخش علمي و عيني تقسيم ميشود. قضاي علمي يعني آن كه خداوند از ضرورت وجود اشيا در ظرف تحقق علل آنها آگاه است؛ يعني خداوند از ازل ميداند كه هر يك از اشيا در شرايط خاص و تحت تأثير اسباب و علل خاص موجود ميشوند. بنابراين ميتوان گفت كه علم پيشين خداوند به خصوصيات اشيا و ضرورت وجود آنها، همان قدر و قضاي علمي و قضاي عيني آن است كه خداوند ضرورت وجود را به مخلوقات خويش اعطا ميكند و از طريق نظام اسباب و علل، وجود آنها را تعيّن ميبخشد.
به بيان ديگر، حوادث اين عالم در وجود و تحقق، مستند به خداي سبحان و در حقيقت فعل اوست. بنابر اين، اين دو اعتبار ﴿امكان و تعيّن عيني در آنها﴾ نيز جريان مييابد؛ به اين معنا كه هر موجود و پديدهاي را كه خداي عزوجل تحقق و وجود نخواهد دهد و علل و شرايطش موجود نشده باشد، به همان حالت امكان و تردد ميان <وجود و عدم> باقي ميگذارد و به محض اين كه بخواهد تحقق دهد، علل و تمامي شرايطش را فراهم ميسازد، به طوري كه جزء موجود شدن حالت انتظاري برايش نماند. در اين حالت به آن وجود ميدهد و موجودش ميكند و اين مشيت حق و فراهم كردن علل و شرايط، همان تعيّن يكي از دو طرف است كه قضاي الهي ناميده ميشود. اين دو اعتبار، در مرحله تشريع نيز وجود دارد.
به بيان سوم، منظور از تقدير الهي اين است كه خداي متعال براي هر پديدهاي اندازه و حدود كمي، كيفي، نهاني و مكاني خاصّي قرار داده است كه تحت تأثير علل و عوامل تدريجي، تحقق مييابد. منظور از قضاي الهي اين است كه پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرايط يك پديده، آن را به مرحلة نهايي و حتمي ميرساند. مرحله تقدير قبل از مرحله قضا و داراي مراتب تدريجي است، ولي مرحله قضا، دفعي و مربوط به فراهم شدن همه اسباب و شرايط و نيز حتمي و غير قابل تغيير است. قضا و قدر گاهي به صورت مترادف و به معناي سرنوشت به كار ميرود و به حتمي و غيرحتمي تقسيم ميگردد.
جبر در لغت، استخوان شكسته را بستن، كسي را به كاري به زور گماشتن و ناچار كردن است و در اصطلاح عقيدهاي است كه بر مبناي آن، صدور تمام افعال به طور مطلق به قدرت خدايتعالي است و از بندگان، فعلي صادر نميشود و هر كاري كه بشر انجام ميدهد در حقيقت، خدايتعالي فاعل آن است. گروهي از متكلمان مسلمان، از جمله ابوالحسن اشعري و اتباع او اين عقيده را پذيرفتهاند. در يكي از آيات قرآن در اين رابطه بيان شده است كه: <به زودي مشركان در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزيهاي حلال، چنين ميگويند كه اگر خداوند ميخواست، نه ما مشرك ميشديم و نه نياكان ما بت پرست بودند و نه چيزي را تحريم ميكرديم>. پس آنچه ما كردهايم و ميگوييم، همه خواست اوست. اين آيه نشان ميدهد كه مشركان مانند بسياري از گناهكاراني كه ميخواهند با استتار اعمال خود تحت عنوان جبر، از مسئوليت خلافكاري هاي خود فرار كنند، معتقد به اصل جبر بوده و ميگفتند: هر كاري را كه ما ميكنيم، خواست خدا و مطابق ارادة او است و اگر نميخواست چنين اعمالي از ما سر نميزد. آياتي كه درباره جبر خداوند در انجام كارها در مورد بندگان وجود دارد، اشاره به آن است كه براي خدا امكان دارد كه همه انسانها را به طور جبري هدايت كند، ولي در واقع هرگز چنين نخواهد كرد؛ زيرا برخلاف حكمت و مصلحت آدمي است.
اختيار در لغت، برگزيدن، انتخاب كردن، آزادي عمل و دركاري يا امري آزادي و تسلط داشتن است و در اصطلاح به اين معناست كه هر كاري كه از بندگان صادر ميشود، اصل فعل و صفات آن و تمام افعال واقع شده، به قدرت و اختيار خود بندگان است و هيچ انساني در فعل خود مجبور نيست؛ بلكه مختار است هر كاري را كه بخواهد ميتواند انجام دهد و يا آن را ترك كند. اگر افعالي از خود انسان صادر نشده باشد، در نتيجه بايد تمام افعال بر يك روش و طريق باشد و بين آنها فرقي نباشد، اما ميبينيم كه در يك مثال دو طريق متصور و ممكن است؛ پس افعاليكه از ما صادر ميشود، تابع قصد و ميل ماست كه در انجام آنها مجبور نيستيم.
عدهاي معتقدند كار انسان، فعل خود او و در طول اراده خدا است و انسانها هستند كه امور را انجام ميدهند؛ اين همان اصل معروف بين اهل حكمت است كه حديث <لاجبرَ و لا تفويضَ و لكن الأمر بين الأمرَيْن> را چنين تفسير ميكنند كه كارهاي انساني، به عنوان علت قريب، مال خود انسان است و انسان و كارهاي او، به عنوان علت بعيد، به خدا استناد دارد و اين دو علت در طول هم هستند، نه در عرض هم.
بدا به معناي ظاهر شدن، هويدا شدن رأي ديگري در كاري يا امري و پيدا شدن است. همچنين به معناي آشكار شدن رأيي كه قبل از اين نبوده يا ظهور امر و رأيي بعد از خفاي آن است، كه اين معنا يك اصطلاح كلامي ميباشد. بدا در امور تكويني، نظير نسخ در امور تشريعي است كه از ائمه اطهار اخبار بسيار در اهميت آن وارد شده است: <ما عُبِدَ اللهُ بِشَيءٍ مثلَ البَداء؛ خداوند به چيزي مانند بدا پرستش نشد>. به بيان ديگر بدا ظاهر شدن چيزي است پس از آن كه ظاهر نبوده باشد. منشأ آن در افعال بندگان يا احاطه نداشتن به مصالح و مفاسد امور است. مانند آنكه گاهي به خيال انتفاع و مصلحت، فعلي را به جا ميآورند و پس از زماني، به مفاسد و زيانهاي آن برخورد نموده، پشيمان ميشوند و از آن دست بر ميدارند. گاهي نيز منشأ بدا، عدم قدرت و فقدان اسباب و وسايل كار است، مثل اين كه كاري را شروع ميكنند، ولي به واسطه ناتواني بر اتمام آن يا نداشتن اسباب، آن را ترك كرده و به كار ديگر اشتغال ميورزند. بنابراين منشأ بدا در افعال بندگان، جهل يا عجز و يا سفاهت ميباشد. بدا در افعال الهي معناي ديگري دارد؛ يعني چون افعال حقتعالي از روي حكمت و مصلحت است و حكم و مصالح تغييرپذير ميباشند و اغلب منشأ تغيير آن، حالات و صفات و اخلاقي است كه براي مردم پيدا ميشود. براي مثال صله رحم باعث طول عمر و قطع رحم موجب كوتاهي عمر ميگردد. هر چه حالات مردم مختلف شود، معامله حقتعالي با آنها تغيير ميكند؛ بنابراين، اين امر نه موجب جهل و نه عجز و نه سفاهت خواهد بود. خداوند از ازل عالم به جميع مقتضيات تا ابد بوده و هست و در مواقع مقتضي بر انجام هر فعلي قادر است. از اينرو گفتهاند، بدا در حق بندگان ظهور بعد از خفا و در حق خداوند، اظهار بعد از اخفا ميباشد، به معني آشكارا نمودن چيزي بر مردم بعد از آن كه پنهان داشته بود.
لوح در لغت، به هر چه پهن باشد، اعم از سنگ، چوب، استخوان يا فلز، تختة كشتي، قطعه فلز يا استخوان پهن كه بر آن بنويسند، گفته ميشود.
روايات بسياري دلالت بر تحقق محو و اثبات در رويدادهاي عادي دارد كه به آن بدا گفته ميشود و قرآن نيز از آن سخن گفته است، خداوند فرمود: يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمّ الْكِتابِ؛ <خداوند آنچه را بخواهد محو و باطل ميكند و يا مندرج ميسازد و امّ الكتاب (لوح محفوظ) در نزد اوست>. چنين امري مستلزم وجود الواح و كتابهاي ديگري پس از لوح محفوظ است كه تغيير در آنها راه داشته باشد.
فعل به معناي كردن (كاري)، انجام دادن و عمل و كردار است. افعال الهي در اصطلاح در دو دسته كلي جاي دارد: مباحث عمومي و مشترك افعال الهي و مباحث خاص مربوط به هر يك از افعال. در نگرش توحيدي اسلام، تنها مؤثر حقيقي و مستقل در عالم، ذات مقدس خداوند است و جز او هيچ موجودي فاعليت تام و مستقل ندارد. در اين ديدگاه، نه تنها خداوند در انجام افعالي، مانند آفريدن (خلق)، روزي دادن (رزق) و... مستقل و از ياري و مشاركت ديگران بي نياز است؛ بلكه هيچ موجودي غير از او نيست كه در افعال خود مستقل باشد و فاعليتش در سايه فاعليت خداوند صورت نپذيرد.
مسأله سرنوشت يا قضا و قدر از غامضترين مسائل فلسفي و كلامي است كه از قرن اول هجري در ميان متفكرين اسلامي مطرح شد. در قديم جنبة عملي و اجتماعي اين مسأله كمتر مورد توجه قرار ميگرفت و فقط جنبة نظري و فلسفي و كلامي آن طرح و عنوان ميشد. اما دانشمندان امروز بيشتر به جنبة اجتماعي و عملي آن اهميت ميدهند و از زاويه تأثير اين مسأله در طرز تفكر اقوام و ملل و عظمت و انحطاط آنها به آن مينگرند.
مسأله قضا و قدر يا همان سرنوشت از جمله مسائلي است كه امروزه در زندگي انسان، داراي جايگاه بسيار مهم بوده و نظرات مختلفي دربارة آن ارائه شده است.
هيچ چيز به اندازة اينكه انسان آزادي خود را از دست رفته و خويشتن را مقهور و محكوم نيرومندتر از خود مشاهده و تسلط مطلق و بي چون و چراي او را بر خود احساس كند، روح او را افسرده نميسازد. در عقايد و انديشه برخي از مردم، مسأله قضا و قدر تأييد كنندة جبر در زندگي انسان و انجام افعال به صورت اجبار ميباشد. در اين ميان افرادي از دانشمندان شناخته شده نيز، نتوانستهاند اين مسأله را به خوبي تحليل نمايند.
يكي از روشنفكراني كه تفسيري اشتباه از قضا و قدر داشته، <ژان پل سارتر> است. اين شخص چنين تصور و ادعا كرده كه جمع بين قضا و قدر الهي و آزادي و اختيار انساني امري محال بوده و هر شخصي در رويارويي با اين مسئله، فقط بايد يكي از اين دو امر را بپذيرد. جملهاي كه اين مفسر غربي در توضيح اين امر گفته، اين است كه: <چون معتقد به آزادي هستم، نميتوانم معتقد به خدا شوم؛ زيرا اگر به خدا ايمان داشته باشم، ناچار به پذيرفتن قضا و قدر خواهم بود و اگر قضا و قدر را بپذيرم، بايد از آزادي خود چشم بپوشم. ولي چون به آزادي علاقه دارم، پس به خدا ايمان ندارم>.
قضا در اين قسم، يعني قطعي بودن وجود پديده در خارج و قدر، يعني خصوصيت اندازه گيري. وجود هر پديده تا قطعي و ضروري نگردد، تحقق نميپذيرد و هيچ معلولي نيز بدون تعيين حدود و خصوصيت، جامة وجود به خود نميپوشد؛ زيرا لازمة معلول بودن داشتن حد و كيفيت است. به عبارت ديگر تا يك پديده در جهان آفرينش، به سرحد قطعيت نرسد، وجود آن ضروري و نبود آن ممتنع نگردد و حالت اجتناب ناپذيري به خود نگيرد، جامة هستي به خود نميپوشد. همچنين هر حادثهاي تا با يك سلسله خصوصيات زماني و مكاني و كيفيات دروني و بيروني توأم نگردد، گام به هستي نميگذارد. پس قضا و قدر تكويني مربوط به حقايق عالم و منظور از تقدير الهي اين است كه خداي متعال براي هر پديده، اندازه و حدود كمي و كيفي و زماني و مكاني خاصي ﴿در صورتي كه آن پديده، مادي باشد﴾ قرار داده است كه تحت تأثير علل و عوامل تحقق مييابد. منظور از قضاي الهي اين است كه پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرايط يك پديده، آن را به مرحلة نهايي و حتمي ميرساند. طبق اين تفسير، مرحلة تقدير، قبل از مرحلة قضا و داراي مراتب تدريجي است كه شامل مقدمات بعيد و متوسط و قريب ميشود و با تغيير بعضي از اسباب و شرايط، تغيير مييابد. اما مرحلة قضا، دفعي و مربوط به فراهم شدن همه اسباب و شرايط و نيز حتمي و غيرقابل تغيير است.
نظير چنين مسألهاي كه در قضا و قدر الهي در تكوين گفته شد، در بحث قضا و قدر الهي در تشريع نيز وجود دارد. حكم قطعي خداوند عزوجل دربارة مسائل شرعي را "قضا" ميگويند و احكام شرعي از اين جهت كه افعال تشريعي خدا هستند و هر حكم فعلي را كه منسوب به اوست، قضاي او ناميده ميشود.
تقسيم بندي ديگر نيز در باب قضا و قدر وجود دارد:
مقصود از قدر يا تقدير علمي آن است كه خداوند پيش از آفرينش هر شيء به خصوصيات، حدود و اوصاف آن علم دارد. اين خصوصيات در مجردات به ويژگيهاي ذاتي و ماهوي آنها مربوط ميشود و در موجودات مادي، علاوه بر ويژگيهاي ذاتي، شامل مختصات زماني، مكاني، ابعاد، مقادير و... ميگردد. بنابراين، خدا از ازل ميداند كه هر يك از مخلوقات او داراي چه ويژگيها و اوصافي هستند.
اما مقصود از قضاي علمي آن است كه خداوند از ضرورت وجود اشيا در ظرف تحقق علل آنها آگاه است؛ يعني خداوند از ازل ميداند كه هر يك از اشيا در شرايط خاصي و تحت تأثير اسباب و علل خاصي موجود ميشوند؛ بنابراين ميتوان گفت كه علم پيشين خداوند به خصوصيات اشيا و ضرورت وجود آنها، همان قدر و قضاي علمي است.
با توجه به تفسيري كه از قضا و قدر علمي ارائه گرديد، معلوم ميشود كه قضا و قدر (به اين معنا) به علم الهي باز ميگردد و از شاخههاي صفت علم به شمار ميآيد. بر اين اساس، خداوند ميداند كه هر شيء با چه خصوصيات و اوصافي و در چه شرايطي پا به عرصه وجود ميگذارد، چه گونه به هستي خويش ادامه ميدهد و اين همان حقيقتي است كه گاه از آن به "سرنوشت" ياد ميكنند.
به تعبير ديگر، تقدير مانند مهندسي است كه ميخواهد ساختماني را بنا نمايد. آن را در صفحة ذهن اندازه گيري ميكند و هر يك از اتاقها و مكانهاي ديگر را از جهت عرض، طول، ارتفاع و ديگر خصوصيات به اندازه و تناسبي تصور مينمايد. سپس نقشهاي مطابق تصورش ترسيم و به كارگزاران تعليم مينمايد. پس از آن وسايل، مواد مصالح، آلات و ابزار به اندازهاي كه نقشه نشان ميدهد، تهيه ميگردد؛ سپس صورت كار را با آن مصالح و مواد، طبق نقشه پديد ميآورند. نقشة ذهني مهندس، تقدير اول و اصل براي مراتب بعدي است. ترسيم نقشه و تعليم آن به ديگري تقدير دوم است و اين دو تقدير را <تقدير علمي> گويند.
1. وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله كِتَاباً مُّؤَجَّلاً ؛ <هيچ كس، جز به فرمان خدا نميميرد، سرنوشتي است تعيين شده>.
2. اللّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثيٰ وَمَا تَغِيضُ الأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَيْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ ؛ <خدا از جنينهايي كه هر (انسان يا حيوان) مادهاي حمل ميكند، آگاه است و نيز از آنچه رحمها كم ميكنند (و پيش از موعد مقرر متولد ميشود) و هم از آنچه افزون ميكنند (و بعد از موقع به دنيا ميآيد) و هر چه نزد او مقدار معيني دارد>.
3. وَإِنَّ مِن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ ؛ <خزائن همه چيز، تنها نزد ماست ولي ما جز به اندازه معين آن را نازل نميكرديم>.
بعضي از مفسران ميگويند، مقصود از اين كه خزائن هر چيز نزد خداست، اين است كه قدرت مطلق خدا خزائن هر چيزي است كه بخواهد ايجاد كند. پس براي خدا از انواع موجودات مانند انسان، اسب، درخت خرما و ...، از اعيان، صفات، آثار و افعال آنها، مقدوراتي غيرمتناهي است كه به طور دائم از آن، به مقدار معلوم و عدد معين بيرون ميشود و به عالم تحقق و فعليت در ميآيد. مراد از <هر چيز> نوع هر چيز است، نه شخص و فرد. به عنوان مثال از انسان، نوع انسان مقصود است، نه زيد و عمرو و مراد از <قدر معلوم> كميت و كيفيت معين از افراد است و منظور از وجود خزائن و وجود هر چيز در خزائن، وجود برحسب تقدير و فرض است، نه برحسب تحقق؛ بنابراين آيه شريفه يك نوع تشبيه و مجاز مرتكب شده است. علاوه بر اين كه لازمة تفسير فوق اين است كه مقصود از قدر تنها اندازه عددي باشد، در حالي كه دليلي ندارد، بلكه دليل بر خلاف آن است؛ زيرا كلمه مذكور در لغت، معنايي نزديك با كلمه (حد) دارد.
اندكي دقت و تدبر در آيه و آيات نظير آن، بيانگر آن است كه اين آيه از درخشندهترين آياتي است كه حقيقتي را بيان ميكند كه بسيار دقيقتر از اين توجيهات ميباشد و آن عبارت است از ظهور اشيا به وسيله قدر و اصلي كه قبل از شمول و احاطة قدر داشتهاند. اين قدر چيزي است كه به وسيله آن هر موجود متعين و متمايز از غير خود ميشود. پس قدر عبارت است از خصوصيت وجودي و كيفيت خلقت هر موجود و قدر هر چيزي از نظر علم و مشيت، مقدم بر آن چيز است.
مقصود از <قدر عيني> تعيين خصوصيات و اوصاف ذاتي و عرضي موجودات از سوي خداوند و مقصود از <قضاي عيني> آن است كه خداوند ضرورت وجود را به مخلوقات خويش اعطا ميكند و از طريق نظام اسباب و علل، وجود آنها را تعيين ميبخشد. به عبارت ديگر، هر موجودي داراي دو جنبه است: اصل وجود آن موجود كه در نظام علّي، ضرورت و قطعيت يافته است و خصوصيات و ويژگيها و اوصاف آن. مفاد قضا و قدر عيني آن است كه اين دو جنبه، از سوي خدا و به اراده و مشيت اوست.
با توجه به معناي قضا و قدر عيني چند نكته روشن ميشود:
1. برخلاف قضا و قدر علمي، قضا و قدر عيني بر وجود اشيا مقدم نيست؛ بلكه با آن همراه است.
2. قضا و قدر عيني از شؤون خلق و ايجاد خداوند است و ميتوان آن را به صفت خالقيت باز گرداند.
3. تقدير عيني هر شيء بر حسب مرتبه وجود آن متفاوت است. بر اين اساس، تقدير مجردات عبارت است از تعيين حد ذاتي و ماهوي آنها؛ ولي در ماديات، شرايط زماني، مكاني، خصوصيات كيفي، كمي و اوصاف عرضي مانند زيبايي، سلامتي و... در حوزه تقدير قرار گرفته است.
1. قَدْ جَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَيءٍ قَدْراً ؛ <همانا خدا براي هر چيزي اندازهاي قرار داده است>.
2. وَإذا قَضيٰ أمْراً فَإنَّما يَقُولُ لَه كُن فَيكُون ؛ <و هنگامي كه فرمان وجود چيزي را صادر كند، تنها ميگويد: "موجود باش" و آن، فوري موجود ميشود>.
در تفسير نمونه ذيل اين آيه بيان شده كه: جمله <كُن فيكون> از اراده تكويني خداوند و حاكميت او در امر خلقت سخن ميگويد. جمله <كُن فيكون>، يعني هنگامي كه اراده خداوند به وجود چيزي تعلق ميگيرد، خواه بزرگ باشد يا كوچك، پيچيده باشد يا ساده، بدون نياز به هيچ علت ديگري تحقق مييابد و ميان اين اراده و پيدايش آن موجود حتي يك لحظه نيز فاصله نخواهد بود و هر طور اراده كند، همان طور موجود ميشود.
بنابر اين هر چه خداوند ايجاد فرمايد و به آن با "كن" امر تكويني ميفرمايد و آنهم وجود پيدا ميكند، هم مشمول قضاي الهي و هم اراده الهي است. پس قضا و اراده در مصداق يكي هستند و عقل است كه به يك لحاظ اراده و به لحاظ ديگر قضا را انتزاع ميكند؛ همانطور كه مفاهيمي چون مشيت و قدر و... را هم انتزاع ميكرد.
يكي از مسائلي كه در اديان آسماني و به خصوص دين مقدس اسلام در زمينه خداشناسي مطرح شده و متكلمان و فلاسفة اسلامي به تبيين عقلاني آن پرداختهاند، مسأله قضا و قدر است يكي از پيچيدهترين مسائل الهيات به شمار ميرود. تقدير و سرنوشت، داراي دو خصوصيت ممتاز است، نخست اينكه، اين مسأله جنبة عمومي دارد و نوع مردم به اين مسأله علاقة خاص دارند. همگي درباره آن ميانديشند و از صميم دل ميخواهند بدانند كه سرنوشت افراد در دست كيست؟ آيا انسان در تعيين مقدرات خود و در انتخاب هر راهي كه بخواهد، آزاد ميباشد؟ يا اين كه مقامي ديگر، طراح سرنوشت اوست و وي مانند پر كاهي در كف تند باد و يا برگي بر روي امواج كوه پيكر دريا است، كه ممكن است به هر كجا پرتاب شود.
خصوصيت دوم اينكه، اين مسأله در روحيات، طرز تفكر، نحوه زندگي و اندازه كار و فعاليت انسان به طور كامل مؤثر ميباشد؛ زيرا روحيه و پايه كار و كوشش فردي كه خود را در زندگي آزاد و مختار و خويش را سازنده سرنوشت خود ميداند، با كسي كه معتقد است خط مشي و نحوه زندگي او را شخص ديگري معين ميكند و وي بايد بر روي آن خطوط، گام بردارد، به طول كامل متفاوت است. نتيجة نظر دوم جز بدبيني و ركود و دست روي دست گذاردن، چيزي نيست و انسان طبق اين نظر مانند سنگي است كه او را از بالا رها كردهاند كه جز سقوط به زمين، چيز ديگري در انتظار او نيست.
آنان كه ميخواهند از زير بار وظيفه ـ به خصوص وقتي كه سنگين و پر مخاطره است ـ شانه خالي كنند، دست به دامن استدلالهايي ميشوند كه ظاهري آراسته دارد و با فريبندگي خاصي بر روي اغراض و هواهاي نفساني آنان سرپوش ميگذارد. اين بهانهها به طور معمول يك جنبة حق به جانب هم دارد و به اين ترتيب، در نقطة مقابل تلاش و فعاليت ضروري، به سستي و خمودي ميگرايند و از اين عقب نشيني و سازش و تنبلي توقع اجر و ثواب هم دارند. يكي از دستاويزهاي چنين افرادي اين است كه ميگويند: وضع موجود در زندگي اجتماعي ساخته و پرداخته تقدير ميباشد و خدا چنين مقدر فرموده است كه مسلمانان با اين گرفتاريها دست به گريبان باشند. در حقيقت دنيا، دار ابتلا و گرفتاري است و در مقابل سرنوشت جز صبر و رضا چارهاي نيست. بنابراين ما چگونه ميتوانيم در برابر قضاي الهي اقدام كنيم و خود را از گرفتاريها برهانيم و جامعه خود را رو به صلاح و سربلندي ببريم؟!
در اينجاست كه آرا در مورد اين مسأله سه قسم ميشود:
1. گروهي شمول قضا و قدر الهي نسبت به افعال اختياري انسان را پذيرفتهاند، ولي اختيار حقيقي انسان را نفي كردهاند.
2. برخي ديگر دايرة قضا و قدر را به امور غير اختياري، محدود كرده و افعال اختياري انسان را خارج از محدودة قضا و قدر شمردهاند.
3. گروه سوم بين شمول قضا و قدر نسبت به افعال اختياري انسان و اثبات اختيار و انتخاب وي در تعيين سرنوشت خويش جمع كردهاند.
رأي نخست مربوط به گروهي به نام اشاعره است. اين گروه كه جبري مذهب هستند، اعمال انسان را مستند به خدا ميدانند و در نتيجه ميگويند: خدا انسان را در انجام گناه مجبور ميسازد، در عين اين كه او را براي انجام آن كيفر ميدهد. بر همين اساس انسان را بر انجام اطاعت مجبور ميسازد و بر اين اعمال نيك پاداش ميدهد. همة اين كارها در حقيقت اعمال خداست و از باب مجاز و ظاهر به انسان نسبت داده ميشود؛ زيرا انسانها محل و وسيله فعل خدا هستند. اين عقيده در اصل، رابطه عليت بين موجودات را نفي كرده و قائل است كه در جهان هستي غير از خدا، سبب ديگري در اشيا نيست.
از نظر اشاعره، با وجود قضا و قدر انسان نميتواند كار اختياري انجام دهد؛ زيرا خداوند تمام كارهاي او از نيك و بد و جزئي و كلي را تقدير نموده و در سرنوشت وي تثبيت كرده است. بنابراين براي اختيار انساني موردي باقي نميماند.
بعضي از مستشرقين كه دربارة اسلام كتاب نوشتهاند، با استناد به اين نظر اشاعره، ميگويند: در اسلام نوعي، عقيده به قضا و قدر وجود دارد كه در واقع همان عقيده جبري است كه جزء اصول اعتقادات مسلمانان است. آنان مدعي هستند كه اين عقيده به قضا و قدر در ابتداي تاريخ اسلام علت پيش روي مسلمانان بوده است؛ زيرا آنان ميگفتند: خدا مرگ و زندگي، فقر و ثروت، راحتي و گرفتاري را تقدير ميكند، پس چرا از ميدان جنگ بترسيم و يا چرا ثروت خود را در راه خدمات اجتماعي و نظامي صرف نكنيم؟!
اما اين عقيده در قرون بعدي سبب ركود مسلمانان شد؛ يعني پس از آن كه ثروت كلاني به دست آوردند و در جهان عزت و قدرتي پيدا كردند، به سستي گراييدند و گرفتار سقوط و انحطاط شدند؛ زيرا ميگفتند: سرنوشت جامعة ما در دست خداست. اگر خدا بخواهد عزت و قدرت و سربلندي ميدهد و در غير اين صورت، آن را از ما ميگيرد. بنابراين عقيده به قضا و قدر از جنبة مثبت سبب پيشرفت و از جنبه منفي موجب سقوط و عقب ماندگي است.
البته اين عدّه، براي اثبات مدعاي خود به آياتي تمسك كردهاند. به عنوان نمونه:
1. <كليدهاي نهان نزد او است، جز او كسي نميداند و ميداند آنچه را كه در صحرا و در درياست. برگي از درخت نميافتد، مگر آنكه او ميداند و دانهاي در تاريكيهاي زمين و هيچ تر و خشكي نيست، مگر آن كه در كتابي روشن ثبت است>.
2. <بگو: اي خدا! اي صاحب قدرت! تو به آن كس كه بخواهي قدرت ميدهي و از آن كس كه بخواهي، باز ميستاني؛ هر كه را خواهي عزت و هر كه را خواهي ذليل ميسازي؛ نيكي در دست توست و تو بر همه چيز توانايي>.
3. <خدا هر كس را بخواهد گمراه و هر كس را بخواهد هدايت ميكند>.
اين مكتب، دلائل عقلي نيز براي توجيه عقيده خود ارائه كردهاند كه به صورت خلاصه به يكي از آنها اشاره ميكنيم:
اگر انسان خالق كارهاي خود باشد، از جزئيات آن آگاه است. ولي از آنجا كه بشر از جزئيات كار خود آگاه نيست، به گواه اين كه ما در حال حركت، يك رشته كارهاي بدني انجام ميدهيم كه هرگز دربارة آنها نميانديشيم و نيز از نقطهاي به نقطهاي حركت ميكنيم، در حالي كه از جزئيات حركت آگاه نيستيم، پس نميتوانيم خالق كارهاي خود باشيم.
مقتضاي عدل و حكمت خداوند اين است،كه انسان در افعالي كه به آنها تكليف ميشود، مختار باشد؛ زيرا تكليف كردن انسان به كاري كه قدرت فعل يا ترك آن را ندارد، بيهوده است. چنان كه مجازات كردن كسي بر كاري كه بر ترك آن قدرت ندارد، با عدل كيفري خداوند منافات دارد. قرآن كريم ميفرمايد: إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِرًا وَ إِمّا كَفُورًا ، اين كه انسان ميتواند سپاسگزار يا كفران كنندة نعمتهاي الهي باشد، دليل روشن بر مختار بودن اوست. فردي از امام صادق(ع) پرسيد: آيا خداوند افراد را بر انجام كارها مجبور ساخته است؟ امام(ع) فرمودند: خداوند عادلتر از آن است كه فردي را بر كاري مجبور سازد، آنگاه او را عقوبت نمايد. اما مقصود از قضا و قدر در سخن اشاعره كه با استناد به آن قائل به جبر شدهاند، چيست؟ اگرمقصود آفريدن فعل باشد و اينكه افعال انسانها در واقع آفريدة خدا و منتسب به اوست نه خود انسان، محال لازم ميآيد و اگر مراد از آن، الزام باشد كه خدا افعال انسانها را واجب ساخته است، اين تنها دربارة كارهايي كه در شرع واجب شده، صادق است.
وقتي از اميرالمؤمنين(ع) دربارة قضا و قدر سؤال شد، حضرت(ع) پاسخ بسيار مناسب و وافي به شخص دادند.
زماني كه حضرت(ع) از نبرد صفين باز ميگشت، پيرمردي در برابر او ايستاد و گفت: اي اميرالمؤمنين، دربارة حركت ما به سوي شام بگو كه آيا به سبب قضا و قدر الهي بود؟ حضرت(ع) فرمودند: سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و روح را آفريد، ما قدمي برنداشتيم، به درّهاي فرود نيامديم و برتلّي فرا نرفتيم، مگربه قضا و قدر. پيرمرد گفت: تاكنون رنج خود را نزد خدا محسوب ميداشتم، اما اينك پاداشي را براي خود نميبينم. حضرت(ع) فرمودند: خداوند پاداش شما را بزرگ داشت. شما در هيچ يك از حالتهايتان نه مُكره بوديد و نه مجبور. پيرمرد گفت: چگونه در حالي كه قضا و قدر ما را ميراند؟ حضرت(ع) بيان كردند: هرگز! شايد تو ميپنداري قضا و قدر قطعي در كار است؟ اگر چنين باشد پاداش و كيفر، وعده و وعيد و امر و نهي باطل خواهد بود و از سوي خداوند نكوهشي براي هيچ گناهكار و نه ستايش براي هيچ نيكوكار نخواهد بود. اين سخن پرستندگان بتها و سپاهيان شيطان است. امر خدا تخييري، نهي او تحذيري و تكليفش آسان است. او با معصيت گناهكاران، مغلوب واقع نشد و با اكراه، اطاعت نگرديد. پيرمرد گفت: پس قضا و قدري كه حركت جز به سبب آن دو نبود، چيست؟ حضرت(ع) فرمودند: اين همان امر و حكم خداوند است. آن گاه حضرت(ع) اين آيه را تلاوت نمود: <پروردگار تو حكم كرد كه جز او را نپرستيد>. سپس پير با شادماني برخاست و گفت: تو همان راهبري كه با فرمانبردارياش در روز قيامت، از پروردگار خود اميد خشنودي داريم.
ميگويند: اگر انسان خالق افعال خود باشد، از جزئيات كار خود، آگاه است؛ در پاسخ گفته ميشود كه فاعل آگاه، بايد به طبع از فعل خود آگاه باشد، ولي كيفيت آگاهي او از نظر اجمال و تفصيل، بستگي به توجه و دقت او دارد. اگر كاري را به صورت تفصيل مورد توجه قرار دهد، به طور قهري علم به كار خود نيز، تفصيلي خواهد بود. در غير اين صورت، علم او به فعل خود نيز اجمالي خواهد بود. بنابراين، انتظار علم تفصيلي در همه اعمال انسان يك انتظار بي جاست.
ميگويند: قضا و قدر علمي مقتضي آن است كه خداوند از پيش بداند كه اعمال آدمي با چه خصوصياتي و در چه شرايطي واقع ميشود. هم چنين بر اساس قضا و قدر عيني، اراده الهي در شكلگيري اعمال انسان و تعين يافتن آن دخالت دارد. با توجه به اين مطلب، چكيده پاسخ ما به پندار فوق آن است كه قضا و قدر علمي خداوند به افعال انسان، به صورت مطلق تعلق نميپذيرد. بنابراين خداوند از ازل ميداند كه انسان با بهرهگيري از اختيار خود، اعمال خاصي را انجام ميدهد و بديهي است كه در اين صورت، نه تنها علم خداوند و قضا و قدر علمي او با اختيار انسان منافاتي ندارد؛ بلكه آن را مورد تاكيد قرار ميدهد.
قرآن كريم نيز آنجا كه دربارة خودخواهي و طغيانگري افراد ناسپاس سخن ميگويد، براي بيدار كردن وجدان و فكر خفتة آنان مراحل آغازين آفرينش آنها را يادآوري كرده، چنين ميفرمايد: <مرده باد انسان! چه چيز او را به كفر و ناسپاسي برانگيخته است؟ خدا او را از چه چيز آفريده است؟ وي را از نطفة كوچك و پستي آفريده و آفرينش و زندگي او را تقدير نموده است. سپس او را بر راه خير و سعادت متمكن و مختار نموده است>.
از اين آيه، سه مطلب را ميتوان دريافت كرد:
1. انساني كه از نطفهاي ناچيز و پست آفريده شده است، چگونه به خود اجازه ميدهد در برابر آفريدگار توانا و حكيم ناسپاسي كند و طغيان ورزد.
2. انسان از ابتداي آفرينش با تقدير و سرنوشت خود همراه و اصل وجود و آثار و افعال وي، همگي اندازه گيري شده است.
3. او در كارهاي خود، مختار و آزاد و بر انتخاب راه خير و سعادت، متمكن و تواناست.
آنچه مربوط به بحث كنوني ماست، مطلب دوم و سوم و حاصل معناي اين آيات دربارة اين دو مطلب اين است: اگر چه انسان در همة دوران زندگي خود محكوم به تقدير الهي است و تدبير ربوبي از هر طرف او را در بر گرفته و او نميتواند از مرز تقدير الهي پا فراتر گذارد، ولي هرگز نبايد به اين بهانه از زير بار مسئوليت كارهاي خود، شانه خالي كند و طغيانگري و كفر خود را به حساب تقدير الهي بگذارد؛ زيرا خداوند به او توانايي انتخاب راه خير و سعادت را داده و اين اختيار و توانايي او براي انتخاب راه، حلقهاي از سلسلة تقدير الهي دربارة انسان و كارهاي او به شمار ميرود؛ زيرا كارهاي انسان با ويژگي اختيار و توانايي، تقدير و اندازه گيري شده است.
درباره قضا و قدر عيني نيز پاسخ مشابهي وجود دارد. تأثير قضا و قدر عيني خداوند در وقوع افعال بندگان به صورت مستقيم و مباشر نيست، بلكه اين تأثير، از مسير اسباب و علل در چارچوب نظام علّي عالم تحقق ميپذيرد و از آنجا كه ارادة انسان يكي از مبادي افعال اختياري است، قضا و قدر در مورد افعال اختياري از مجراي اراده و اختيار انسان تأثير ميگذارد.
بنابراين بايد به چند مسئله همواره توجه داشته باشيم:
1. جهان هستي با يك سلسله قوانين لايتغيّر اداره ميشود كه به موجب آن، هر شيء و پديده، مقام و مرتبه و موقع خاصي دارد و تغيير و تبديل را در آن راه نيست. بنابراين قدر به منزلة جزءالعله است و قضا به منزلة تامالعله و تخلف معلول از قدر ـ كه جزءالعله است ـ امكان دارد؛ اما تخلف معلول از قضا محال است.
2. لازمه نظام داشتن، وجود مراتب مختلف و درجات متفاوت براي هستي است و اين مطلب منشأ پيدايش تفاوتها و اختلالات و نيستها و نقصها ميباشد.
3. تفاوت و اختلاف آفريده نميشود، بلكه لازمه ذاتي آفريدگان است.
4. آنچه ميتواند نقض بر عدالت يا حكمت باشد؛ تبعيض است، نه تفاوت و آنچه در جهان وجود دارد؛ تفاوت است، نه تبعيض.
ادامه دارد...